ای دریغا! ندانم که فایده و حظ از این سخنان که برداشت،جانم فدای او!

قریب به چهار سال در این خانه نوشتم، از درد هایم، دریافت ها، خوشی ها، حسرت ها، آرزوهایم. گاهی متکلم وحده بودم گاهی مع الغیر…

اکنون دیگر سبوی سخن، لبالب گشته و گاهِ عمل فرا رسیده!باید سخن کم کنم و به عمل رو آورم تا حرفی برای گفتن باشد، تا سخن تازه ای که دو جهان را تازه کند.

صبرم تمام شده، تحملم هم، هرگاه »اورا یافتم» باز می گردم…که به سوزن کوهی را کندن آسان تر از صبوری کردن اندر دل است.

فهرست مطالب