وجود مبارک حضرت امير زمان حکومتشان گرفتار چند جنگ تحميلي شدند؛ جمل بود، نهروان بود، صفين بود، حضرت مجبور مي‌شد گاهي از کوفه به طرف شام حرکت کند. وقتي از بغداد بگذرند تقريباً شصت کيلومتر در غرب بغداد شهري است به نام انبار که اين انبار در همان اوايل اسلام به فتح اسلام درآمده است. به شصت کيلومتري بغداد يعني منطقه انبار که رسيدند ديدند که دهاقين،[1] اين دهقان‌ها ـ دهقان همان ده‌بان ماست. ده‌بان را مي‌گويند دهقان در اين عربی ـ عده‌اي از مسئولان آن شهر وقتي ديدند وجود مبارک حضرت امير که حاکم اسلامي است وارد منطقه‌ آنها شد، اينها که سوار اسب بودند پياده شدند. «تَرَجَّلَ»؛ يعني از اسب پياده شد با رِجل و پا دارد حرکت مي‌کند. اينها «تَرَجُّل» کردند و پيشاپيش حضرت دوان دوان اين راه را طي کردند.

«فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ»؛ حضرت فرمود: اين چه کاري است داريد مي‌کنيد؟ گفتند کاري است که به هر حال ما براي امرا و فرماندهان خودمان مي‌کرديم و اين را تکريم مي‌دانيم براي آنها و بزرگداشت زعماي تلقّي مي‌کنيم. حضرت فرمود: «مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ»، عرض کردند روشي است که ما براي بزرگداشت بزرگانمان اين کار را مي‌کنيم. آن‌گاه وجود مبارک حضرت سوگند ياد کرد، فرمود: «وَ اللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ»؛ قسم به خدا اين بهره‌اي و سودي به آن زمامداران شما نمي‌رسد. يک پرده خيالي است فقط. به جان آنها، به روح آنها کمالي اضافه بکند نيست، «مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ»؛ اين يک. دو: «وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَي أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ»؛ خودتان را به زحمت و مشقت مي‌اندازيد. يک کار پرمشقّت بي‌فايده است. سه: «وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي [أُخْرَاكُمْ‏] آخِرَتِكُمْ»، نه تنها مشقّت دنياست، شقاوت آخرت را هم به دنبال دارد. چرا و به چه مناسبت اين طور شما عده‌اي را احترام مي‌کنيد؟

پس آن زعماي شما از اين احترام شما طرفي نمي‌بندند، آنها حواسشان جمع باشد که اين نه مشکلي را حلّ مي‌کند، نه کمبودي را ترميم. شما خود را در دنيا به مشقّت مي‌اندازيد و به زحمت مي‌اندازيد، از رفاه خود مي‌کاهيد و در آخرت هم اين مشقّت شما به شقاوت تبديل مي‌شود. چرا اين کار را کرديد؟ به دستور چه کسي اين کار را کرديد؟

بعد امر چهارم: «وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ»؛ آن رنجي که و آن مشقّتي که بعد از شقاوت است چقدر مشقّت بدي است! اين يک خسارت است. خسارت اين است که انسان از عمر خود، از وقت خود، از حيثيت خود بکاهد و چيزي نگيرد. «وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ»، چقدر سودآور است آن آسايشي که در دنيا آسايش است در آخرت بهشت! يا لااقل در آخرت جهنم در کار نيست.

پس بدترين خسارت اين است که مشقّت دنيا با شقاوت آخرت همراه باشد. بهترين نفع اين است که آسايش دنيا باشد و در آخرت هم آدم آسيب نبيند. اين چند جمله را که حضرت به عنوان فرمانده رسمي و فرمانرواي رسمي حکومت اسلامي بيان کردند، براي اين است که هم مسئولان توقع احترام بيجا نداشته باشند و هم مردم احترام بيجا نکنند. مهم‌ترين احترام ما همين سلام کردن است، مصافحه کردن است که اين جزء بهترين دستورهاي ديني ماست که متأسفانه رخت بربسته است.

اين جمله را ما الآن چندين بار تکرار مي‌کنيم براي آن است که اين غده بدخيم دست از جامعه ما برنمي‌دارد. اين جامعه‌اي که گرفتار طلاق است، براي چه مبتلا به اين طلاق شد؟ براي اينکه اين جامعه که هشتاد ميليون جمعيت دارد، بيست ميليون آن که کودکان مهد کودک و نوزادان يا سالمندان فرسوده‌ هستند. شصت ميليون جمعيت قابل حساب دارد. اين شصت ميليون شب و روز باهم دعوا دارند در اين مملکت! کشوري که جمعيت قاطع آن صد درصد باهم دعوا داشته باشند، اين کشور روي صلاح و فلاح نمي‌بيند. طلاق قطعاً در آن زياد است. اين پانزده ميليون پرونده‌اي که در دستگاه قضايي هست، اين پانزده ميليون که با خودشان دعوا ندارند، با پانزده ميليون ديگر دعوا دارند. اين مي‌شود سي ميليون، اين سي ميليون هم که در آسمان‌ها زندگي نمي‌کنند، در همين شهر و روستا زندگي مي‌کنند. حداقل هر کدام از اينها با يک نفر مأنوس باشد مي‌شود شصت ميليون. در خانه اين شصت ميليون همه‌اش دعواست، اين به او بد مي‌گويد، او به اين بد مي‌گويد! کشوري که اکثريت قاطع او باهم دعوا دارند، روي فلاح را نمي‌بيند. نه مرد احترام زن را نگه مي‌دارد، نه زن احترام مرد را نگه مي‌دارد و ائمه(عليهم السلام) فرمودند ـ خداي ناکرده ـ خانه‌اي که با طلاق ويران بشود به اين آساني آباد نمي‌شود،[2] اين بيان نوراني اين خاندان است. ما در زيارت اينها مي‌گوييم: «کَلامُکُم نُورٌ»[3] و معتقد هم هستيم و درست هم هست. در باب طلاق ـ شما روايات باب طلاق را ببينيد ـ فرمودند خانه‌اي که با طلاق ويران شده اين مثل بافت فرسوده شهر نيست که شهرداري بتواند بعد از مدتي بسازد. اين به اين آساني ساخته نمي‌شود. آن پدر بيچاره، آن مادر بيچاره حالا دق مي‌کنند وقتي فرزندانشان را ببينند. آنها جوان‌اند نمي‌فهمند که چه شد! مي‌گويند ما از هم جدا شديم؛ اما آن مادر بيچاره هر لحظه‌اي که دختر را مي‌بيند داغي است، پدر بيچاره هر لحظه‌اي آن پسر را مي‌بيند داغ است. ما اصلاً بلد نيستيم چگونه زندگي کنيم! سلام که بين ما رخت بربست، مصافحه که رخت بربست، ادب که رخت بربست، احترام که رخت بربست، به جاي اينها بي‌ادبي و بي‌حرمتي و دعوا و زد و خورد آمد. ما خيال مي‌کنيم اين جنگ که سرتا سر براي ما نورانيت و برکت داشت، نظام ما را و همه کشور را و عظمت ما را حفظ کرد، ما خيال مي‌کنيم اين مشت گره کرده‌اي که در شلمچه و مهران داشتيم با همان مشت بايد وارد شهر بشويم! اين ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ مربوط به مرز جنگ است. وقتي اينجا آمديم: ﴿رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾[4] مشت و درگيري جايش مرز است. اينجا جايش مصافحه است. چرا گفتند وقتي رسيديد باهم مصافحه کنيد؟ چرا گفتند وقتي که دو تا برادر مؤمن به هم رسيدند: «مَثَلُ المُؤمِنَينِ إذَا لِقِيَا مَثَل‏ اليَدَيَنِ‏ تَغسِلُ‏ اِحدَيهُمَا الأُخرَي»؟[5] اگر کسي کاري کرده است دستي به خاک زده، هم اين دست راستش خاکي است هم آن دست چپش خاکي است. اين دست راست را اگر ببرد زير آب، به هر حال پاک نمي‌شود. حضرت فرمود: «تَغسِلُ‏ اِحدَيهُمَا الأُخرَي»، دو تا برادر هر کدام مشکلي دارند، وقتي به هم برخورد کردند، مثل آن است که دو تا دست را زير شير آب نگه مي‌داري. هر دو پاک مي‌شوند.

ما مي‌خواهيم خوب زندگي کنيم. اين علي بن ابيطالب فرمود اين چه احترامي است؟ خود را در دنيا مشقّت، در آخرت شقاوت! احترام هم حسابي دارد، احترام هم در سلام ماست، در تواضع ماست، در مصافحه ماست. اين الآن شد زندگي که ما داريم مي‌کنيم؟! جامعه‌اي که چندين طلاق در آن هست، اين جامعه جامعه زندگي است؟! اين جامعه جامعه اهل بيت است؟!

ما که حرم را مي‌رويم در و ديوار را مي‌بوسيم. خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! اين کار را مي‌کرد، چرا؟ براي اينکه کلام اينها نور است: «کَلامُکُم نُورٌ». گفتند مرد مواظب زبانش باشد، زن مواظب زبانش باشد، احترام يکديگر را حفظ بکنيد، کرامت يکديگر را حفظ بکنيد. او يک انسان است در نزد شما، شما سلطه‌اي نداريد بر او. قرآن کريم فرمود مسکن به عهده مرد است؛ اما سکينت به عهده زن: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾،[6] زن آن قدر بايد با فضيلت باشد که سکينت، آرامش، طمأنينه خانواده به عهده اوست. او رهبر سکينه است. مرد مسکن را تهيه مي‌کند، ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾. آن زن ساکن در مسکن است. اين مرد سکينتش به سوي زن است. يکي «في» است يکي «إلي» است؛ ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾. او بايد رهبر وقار منزل باشد، رهبر آرامش منزل باشد. خدا زن را محور عاطفه قرار داد، او مي‌تواند مادر باشد، او مي‌تواند گذشت داشته باشد، او مي‌تواند کانون خانواده را بگرداند. فرمود اگر ـ خداي ناکرده ـ اينها ناهماهنگ بودند و نساختند، به اين آساني اين بافت فرسوده ساخته نمي‌شود.

اين بيانات نوراني حضرت امير براي آن است که انسان کاري در دنيا بکند که هم رفاه دنيا باشد، هم در آخرت آسيب نبيند؛ حالا اگر توانست کاري بکند که در آخرت هم به اوج برسد که در بيانات نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) است عرض مي‌کنيم، آن «نعم الوفاق و نعم المطلوب»! نشد، لااقل آسايش دنيا و صيانت در آخرت. اينها بيانات نوراني حضرت امير است که در اين بخش اوّل فرمود که جزء سي و هفتمين کلمات آن حضرت است.

بعد به وجود مبارک امام حسن(سلام الله عليه) فرمود: «يَا بُنَيَّ احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً»؛ به امام مجتبي که فرزند بزرگ آن حضرت است فرمود پسرم! من هشت اصل را به شما مي‌گويم؛ ولي نفرمود هشت اصل؛ فرمود چهار چهار! اين يک نکته علمي دارد که چرا نفرمود من هشت مطلب را مي‌خواهم به تو بگويم! فرمود چهار چهار. يک چهارتاست که مربوط به فضايل دروني خودت هست خودت با خودت بايد اينها را داشته باشي. يک چهار تايي است که خودت با ديگران و دوستان و رفقايت بايد داشته باشي. فرمود: «يَا بُنَيَّ احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً»، يک؛ «وَ أَرْبَعاً»، دو. دو تا چهارتاست.

خدا مرحوم شهيد را غريق رحمت کند! بسياري از شما طلبه‌ها خوانديد که ايشان اصرار دارد که طلبه‌ها مقداري رياضي بخوانند تا فکرشان منظّم بشود، درهم بحث نکنند. دليل را در کنار مدلول، مدلول را در کنار دليل، چيزي که دليل نيست در کنار مدلول و مدّعا ذکر نکنند. فرمود طلبه حتماً بايد رياضي بخواند تا فکرش منظّم باشد. تا چيزي مبرهن نشد، نپذيرد. تا چيزي برهانی نشد، نگويد. اين رياضيفکر کردن و رياضي حرف زدن، براي همين است. حضرت فرمود چهار تا و چهار تا! وقتي شما تحقيق مي‌کنيد مي‌بينيد که خيلي بين اين چهارتاي دوم و چهارتاي اوّل فرق است. آن درباره «في ما يرجع إلي النفس» است اين درباره «في ما يرجع إلي الخلق» است.

فرمود: «يَا بُنَيَّ احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً»؛دو تا چهارتا را از من ياد بگير! يک: «لَا يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ» که اگر آن چهارتايي که مربوط به خودت و رابطه خودت با خودت هست، به آنها عمل بکني؛ آن چهارتايي که مربوط به رابطه تو و جامعه هست رعايت بکني، هيچ آسيبي نمي‌بيني. «لَا يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ». اوّل: خودت با خودت بفهم سرمايه‌ترين سرمايه ـ نه سرمايه‌دارترين سرمايه‌دار ـ سرمايه‌ترين سرمايه فهم است: «إِنَّ أَغْنَی الْغِنَی»، نه «أغني الأغنياء»! «إِنَّ أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ». عقل: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[7]

يک بيان نوراني از پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) است که عقل را چرا عقل گفتند؟ اينکه مي‌گويند پاي شتر را عِقال بکن، «عِقال»؛ يعني آن زانوبند. اين شترهاي جموح، يعني چموش، اين شترهاي جموح عقال مي‌خواهند. شترهاي رام که عقال نمي‌خواهند، همان طور مي‌بندند و کافي است؛ اما اين شتر جموح يعني چموش، اين عقال مي‌خواهد تا اين دو تا زانوي او را نبندند از دست ساربان فرار مي‌کند که حضرت فرمود: «اعْقِلْ و تَوَكَّل‏»؛[8] يعني «با توكّل زانوي اشتر ببند»،[9] ترجمه همين حديث است. «اعْقِلْ»؛ يعني اين زانوهاي شتر چموش را عقال بکن، بعد «متوکلاً علي الله» برو مسجد. حضرت فرمود، عقال يعني زانويهاي شتر چموش را بستن. عقل اين دو زانوي شهوت و غضب را عقال مي‌کند. نمي‌گذارد شهوت از حلال به حرام برود و نمي‌گذارد غضب از جهاد به غير جهاد برود. فرمود عقل را عقل مي‌گويند، براي اينکه زانوي چموش شهوت را مي‌بندد، زانوي جموح غضب را کنترل مي‌کند. اينها که کنترل شدند آدم راحت است. نه بيراهه مي‌رود نه راه کسي را مي‌بندد. ديگر عمري را به حلاوت و طراوت زندگي مي‌کند؛ لذا وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود بي‌نيازترين بي‌نيازي فهم است، عقل است، خرَد است: «إِنَّ أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ»؛ بدترين گدايي و نداري، حُمق است. وقتي انسان سرمايه ادب و انسانيت و فهم و استدلال را نداشته باشد، بدترين فقر است. «وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ»؛ وحشت و ترس چيز بدي است؛ بدترين وحشت انساني است که خودخواه باشد، انسان خودخواه جامعه او را طرد مي‌کند، او تنهاست. هيچ کسي چنين آدم خودخواهي را قبول نمي‌کند. اين گرفتار وحشت مي‌شود. «وَ أَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ»، گاهي انسان از خاندان خوب است، اين حَسَب خوب داشتن و نَسَب خوب داشتن يک فضيلت است؛ اما انسان «چو دريا به سرمايه خويش باش»؛ اين بيانات نوراني ائمه را اين سرايندگان بزرگ ما به نظم درآوردند:

چو دريا به سرمايه خويش باش ٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش[10]

همه ما مي‌توانيم باشيم، چرا نباشيم؟ ما يک موزه داريم، يک بانک داريم، جاهايي که غنايم را جمع مي‌کنند داريم، يک دريا هم داريم. در دريا گوهر فراوان است، ولي کسي در دريا گوهر نريخت؛ اين خودش فراهم کرد. فرمود چرا مثل دريا نيستي؟! حتماً سعي مي‌کني مثل بانک باشي! حتماً سعي مي‌کني مثل جايي که عتيقه جمع مي‌کنند باشي! مثل دريا باش که سرمايه خود را خودت تهيه مي‌کني. چو دريا به اندازه خودت از بود خودت، سود خودت را تأمين بکن. «چو دريا به سرمايه خويش باش ٭٭٭ هم از بود خود»، از اينکه داري زندگي میکنی، نفس مي‌کشي، چهار تا کلمه حرف بفهم، چهار تا اصرار بکن، چهار تا اختراع بکن. تو که مي‌تواني، اين سرمايه را خدا به خيلي‌ها داد. «هم از بود خود سود خود برتراش».

چو دريا به سرمايه خويش باش ٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش

اينجا وجود مبارک حضرت فرمود با سرمايه خودت زندگي بکن. کدام کسي به درگاه خدا رفت و نااميد برگشت؟ چه کسي مي‌تواند بگويد من نمي‌توانم؟ البته «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»؛[11] به هر حال بعضی معدن طلا دارند، بعضي معدن نقره دارند، ولي معدن هستند. اين را مرحوم کليني از وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) نقل کرده است. ما زميني که نتواند معدن بپروراند نداريم. مگر اينکه اين انسان است که از اين زمين پست‌تر است که بيکار مي‌گردد، «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة».

مستحضريد که اين گونه از احاديث جمله خبريه است؛ يعني وقتي به يک اديب بدهيد مي‌گويد «الناس» مبتدا، آن «معادن» خبر است. ولي به يک فقيه که بدهي، مي‌گويد اين جمله خبريه‌اي است که به داعي انشا القا شده؛ يعني اي مردم مثل طلا باشيد! مثل نقره باشيد! وگرنه حضرت که نمي‌خواهد زمين‌شناسي درس بدهد. اينها جمله خبريه‌اي است که به داعي انشا القا شده است؛ يعني شما در درونتان اينها هست مي‌توانيد اينها را شکوفا کنيد.

معادن هم همين طور هستند. حالا آن بزرگوار خصوص دريا را مثال زد؛ زمين هم که کسي در زمين طلا نريخت، نقره نريخت؛ اين:

چو دريا به سرمايه خويش باش ٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش

«چون معدن به سرمايه خويش باش»! کسي در معدن طلا، طلا نريخت. اگر جناب سعدي و امثال سعدي گفتند رنج‌ها مي‌خواهد سال‌ها مي‌خواهد تلاش‌ها مي‌خواهد تا يک تکه سنگ «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»،[12] او هم شاگرد همين حديث است. بدخشان از اين کوه‌هاي افغان است. يمن که معلوم است کجاست و ذات اقدس الهي به برکت قرآن و عترت و به برکت وليّ عصر، اين يمنیها را از خطر آل سعود و همفکرانشان نجات بدهد! فرمود: «سالها بايد که تا يک سنگ اصلي ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان ـ که از کوه‌هاي افغان است ـ يا عقيق اندر يمن». اين کوه‌ها هم همين طور هستند. کسي در بدخشان که لعل نريخت، کسي در يمن که عقيق نريخت؛ اين کوه به هر حال عقيق ساخت، آن کوه دُر ساخت، لعل ساخت، آن دريا مرجان ساخت.

اينکه وجود مبارک حضرت فرمود: «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»، مي‌خواهد زمين‌شناسي درس بگويد؟ يا جمله خبريه‌اي است که به داعي انشا القا شده؟ يعني به هر حال يا کوه طلا باش يا کوه نقره، اين چنين ولگرد نباش! وقتي که مُردي بگويند، اين بيان نوراني امام صادق است به مفضّل فرمود مفضّل! مگر نمي‌خواهي بميري؟ مگر نمي‌خواهي ارث بگذاري؟ چه چيزي مي‌خواهي به ارث بگذاري؟ تو شاگرد من هستي. «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ كُتُبَكَ‏ بَنِيك‏»؛[13] اين قدر درس بخوان که چهار تا کتاب علمي بنويس که بچه‌هاي تو آن علمي را به ارث ببرند، نه کتاب بخري در کتابخانه‌ات بگذاري! «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ كُتُبَكَ‏ بَنِيك‏». اين را امام دستور داد. آدم عمري زندگي مي‌کند يک کتاب علمي محصول کارش نيست؟! اين چه شيئي است؟ اين چه حوزه‌اي است؟ اگر پيغمبر حرفش آن است، اگر اميرالمؤمنين حرفش اين است که امام صادق(عليهم افضل صلوات المصلين) اين فرمايش را دارد، فرمود به هر حال شما ارثي بگذاريد براي بچه‌هايتان، چهار تا کتاب علمي بنويسيد، «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ كُتُبَكَ‏»، نه کتابي بخريد در کتابخانه بگذاريد، «فَوَرِّثْ‏ كُتُبَكَ‏ بَنِيك‏».

اينجا هم حضرت مي‌فرمايد: «وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ وَ أَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ». اين را همه ما، مخصوصاً جوان‌ها عنايت کنند رفيق بد، اين را بعدها در ادبيات ما هم آمده، اين ادبيات ما مديون همين روايات و احاديث هستند در کتاب کليله و دمنه که قبلاً رسم بود مي‌خواندند، آنجا هست به جوانه‌ها سفارش کردند که شما مثل درخت انگور نباشيد! اين درخت انگور ميوه‌هاي فراوان و لطيفي دارد و اما چون قدرت ايستادن ندارد ناچار است تمام بار خود را روي دوش همسايه بگذارد. همسايه او اگر يک درخت سالم بي‌خار و تيغ بود، هم ميوه او در دسترس ديگران است هم اين بار امانت همسايه را خوب حفظ مي‌کند، مي‌شود کاملاً از انگور و درخت انگوري که خوشه و شاخه‌اش را به آن جا متوجه کرد بهره برد. اما اگر درخت پرتيغ جنگلي بود، تمام ميوه‌هاي اين درخت هدر مي‌رود. فرمودند جوان يک دوستي بايد داشته باشد که ميوه‌اش محفوظ بماند، نتيجه عمرش محفوظ بماند. با هر کسي دوستي نکند، ـ خداي ناکرده ـ سر از اعتياد در نياورد، سر از بي‌اخلاقي درنياورد.

آن چهار تاي اوّل اين بود که فرمود: «احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً»، يک؛ «وَ أَرْبَعاً»، دو. آن اربع اوّل: «أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ وَ أَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ» که اينها به فضايل شخصي برمي‌گردد؛ يعني بين ما و خود ما بايد اين چهار تا را رعايت بکني.

اما بين ما و ديگران اين چهارتاي ديگر را بايد رعايت بکنيم. فرمود پسرم! «يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ»؛ اگر بخواهي دوست کسي باشي کسي که گرفتار حُمق است با آدم احمق دوستي نکن. «فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ»، چون حُمق دارد اين نمي‌فهمد خير و شرّ چيست! حَسَن و قبيح چيست! زشت و زيبا چيست! صدق و کذب چيست! حق و باطل چيست! اينها ترازوست. ما تا نفهميم «الحق ما هو؟ الباطل ما هو؟ الصدق ما هو؟ الکذب ما هو؟ الخير ما هو؟ الشرّ ما هو؟ الحسن ما هو؟ القبيح ما هو؟»، راه بسته است. فرمود او چون نمي‌فهمد به تو آسيب مي‌رساند. با کسي که عاقل نيست دوستي نگير، دوستي نکن، دوست نباش. «فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ»؛ با آدم بخيل دوست نباش، چرا؟«فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ»؛ به هر حال ما در روزگار يک فراز و فرود ـ که از تعبيرات لطيف شيخ عطار است در منطق الطير خود اين اصطلاح فراز و فرود[14] ـ زندگي همين است. به هر حال انسان تنها که نمي‌تواند زندگي کند، يک وقت احتياج دارد به چيزي. يک آدم بخيل در سخت‌ترين حالت، آدم را تنها مي‌گذارد. «فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ»؛ در شديدترين حالتي که تو به او احتياج داري او خودش را جدا مي‌کند و از تو فاصله مي‌گيرد.

سوم: «وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ»؛ با آدم فاسق، گناهکار رفاقت نکن! «فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ»؛ چون آدم فاسقي است به اندک چيزي شما را مي‌فروشد. بنا شد عليه شما حرف بزند، با اندک چيزي! شما را از دست ديگران هم بگيرد، به اندک بهايي اين کار را مي‌کند.

«وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ»؛ از آدم دروغگو مخصوصاً کذّاب، فاصله بگير. «فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ»؛ آدم دروغگو مثل سراب است. سراب همين است که آدم در کرانه افق انسان خيال مي‌کند آب است، بعد «إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئا»؛ مي‌بيند آب نيست. آدم دروغگو دور را نزديک، نزديک را دور؛ موجود را معدوم و معدوم را موجود نشان مي‌دهد و انسان را فريب مي‌دهد. کذّاب به هر کاذبي نمي‌گويند کذّاب. يک وقت است که کسي پردروغ است که يا صيغه مبالغه است يا حرفه است، مي‌شود کذّاب. يک وقت است نه، يک خبر تلخ دروغ مهم مي‌گويد. در همان صحنه مي‌شود کذّاب. اين جريان جعفر کذّاب اين طور نبود که او مرتّب دروغ مي‌گفت، دروغپيشه بود، اين طور نبود. يک کار سنگيني که نبايد مي‌کرد و آن داعيه مثلاً امامت و ولايت بود، با همان کار شده کذّاب. اگر کسي يک کار خلاف ناروايي بکند مي‌شود: ﴿أَفَّاكٍ أَثيمٍ﴾، مي‌شود کذّاب و مانند آن.

حالا معلوم شد که آن چهار تاي اوّل مربوط به خود ما و نفس ما بود، مربوط به فضايل دروني. اين چهار تاي دوم مربوط به ما و دوستان ما و افراد جامعه هست؛ لذا وجود مبارک حضرت رياضي‌گونه نصيحت کرده است. فرمود حسن! چهارتا را حفظ بکن، چهار تا را حفظ بکن. آن چهارتا مربوط به خودت با خودت است. اين چهارتا مربوط به خودت با جامعه است.

در پايان آن بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) را به عرض شما برسانيم؛ مخصوصاً آقايان طلاب توجه کنند. وجود مبارک امام عسکري(سلام الله عليه) اين فرمايش را فرمود؛ فرمود به هر حال همه ما «لقاء الله» داريم، مسافر هستيم: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏﴾؛[15] اين ديگر حرفي در آن نيست و قرآن هم در سوره مبارکه «بقره» فرمود مسافر رهتوشه مي‌خواهد، زاد مي‌خواهد، مسافر بي‌توشه که سفر نمي‌تواند بکند. در سوره «بقره» فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[16] اگر راه نزديک باشد، همان رهتوشه کافي است. انسان الان سفري مي‌خواهد بکند به يک جاي نزديکي، همين مقدار که آذوقه در راه داشته باشد کافي است؛ اما وقتي دور باشد گذشته از زاد، راحله هم لازم است. زاد و راحله، زاد و راحله، اين برای سفرهاي دور است. سفر نزديک راحله نمي‌خواهد.

بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين است که «لقاء الله» که دم دست نيست. مگر ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏﴾ دم دست است؟ ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾،[17] مگر دم دست است؟ سفري است طولاني. سفر طولاني هم با زاد حلّ نمي‌شود، راحله مي‌خواهد. آن‌گاه بر اساس اين تحليل وجود مبارک امام عسکري(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»؛[18] اگر بخواهيد به لقاي الله برسيد ـ «مطيه»؛ يعني مَرکَب راهوار. اين باب افتعال، «امتطأ»؛ يعني «اخذ المطيّه». «مطيّه»؛ يعني مَرکَب راهوار ـ «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ» که «لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»؛ اين نماز شب مَرکب خوبي است، از اين مَرکب کمک بگيريد، سفرتان زود به مقصد مي‌رسد. انسانِ پياده اين راه طولاني را چگونه طي کند؟ درست است: ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾؛ اما انسان بايد با جان کَندن به آنجا برسد؛ اما وقتي مَرکب راهوار داشته باشد که مطيه همان مَرکب راهوار است. «امتطأ المطيه»؛ يعني مَرکب راهوار گرفت، «امتطاء اليل»؛ يعني نماز شب را مرکبتان قرار بدهيد که وقتي سوار اين مرکب شديد زودتر به مقصد برسيد، «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ» که «لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ» که اميدواريم همه ما اين توفيق را داشته باشيم هم از آن زاد سوره «بقره» طرفي ببنديم که ﴿فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾، هم از اين راحله‌اي که امام عسکري(سلام الله عليه) به ما آموخت استفاده کنيم. با زاد و راحله ـ إن‌شاءالله ـ به لقاي الهي بار يابيم.

من مجدّداً مقدم همه شما برادران و خواهران ايماني را گرامي مي‌دارم و از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم به همه شما آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت شماست مرحمت بفرمايد!

پروردگارا تو را به انبيا و اوليايت قسم، تو را به صُحف آسماني‌ات قسم، تو را به قرآن و عترتت قسم، نظام ما را، رهبر ما را، مراجع ما را، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه وليّ‌ات حفظ بفرما!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت را مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها به بهترين وجه حلّ بفرما!

آنچه خير و صلاح و فلاح اين ملّت و مملکت است به برکت دعاي وليّ‌ات مستجاب بفرما!

هر خطري که براي اين کشور پيش‌بيني شده است به استکبار و صهيونيسم برگردان!

اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي‌اش از هر خطري محافظت بفرما!

و اين دعاها را در حق همه مؤمنان مخصوصاً شيعيان علي و اولاد علي(سلام الله عليه) مستجاب بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت قرار بده!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



[1] . المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج‏2، ص201؛ «الدُّهْقَانُ الدِّهْقَانُ: مُعَرَّبٌ يُطْلَقُ عَلَی رَئِيسِ الْقَرْيَةِ و عَلَی التَّاجِرِ و عَلَی مَنْ لَهُ مَالٌ و عَقَار».

[2]. الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج6، ص54؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الْعُرْسُ وَ يُبْغِضُ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق». وسائل الشيعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُعْمَرُ بِالنِّكَاحِ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ الْقَوْلَ فِيهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».

[3]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.

[4]. سوره فتح, آيه29.

2. شرح أصول کافی(صدرا)، ج1، ص602.

[6]. سوره روم، آيه21.

[7]. تفسير نور الثقلين، ج‏5، ص382.

[8]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏1، ص75.

[9]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بخش45؛ «گفت پيغامبر به آواز بلند ٭٭٭ با توکل زانوی اشتر ببند».

[10]. كليات نظامي گنجوي، ج 1، شرف نامه،ص 654.

[11]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص177.

[12]. ديوان سنايی، قصايد، قصيده134؛ «سالها بايد که تا يک سنگ اصلي ز آفتاب ٭٭٭ لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن».

[13]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏2، ص150.

[14]. ديوان اشعار عطار، غزل337؛ «ز سرگشتگي زير چوگان چرخ ٭٭٭ چو گويي نداني فراز از فرود».

[15]. سوره بقره، آيه156.

[16]. سوره بقره, آيه197.

[17]. سوره انشقاق, آيه6.

[18]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص380.

فهرست مطالب