الآن شما ببينيد سير بحثمان در طي اين سال‌ها، 241 خطبه به لطف الهي بحث شد. 79 نامه بحث شد. رسيديم به کلمات حکيمانه، به سي و دومين کلمه رسيديم که در جلسه اسبق بحث شد. اين کلمات حکيمانه اين طور نيست که حضرت هر کدام از اينها را جداگانه بيان فرموده باشد، بسياري از اينها مربوط به آن نامه‌اي است که براي فرزندش امام مجتبي(سلام الله عليه) و به نقلي براي ابن حنفيه نوشته است. بخشي از اينها مربوط به وصايايي است که حضرت بعد از آسيب ديدن دارد. هيچ کدام از اينها کلمه‌اي باشد که حضرت ابتدائاً و ارتجالاً بدون سابقه و بدون لاحقه فرموده باشد نيست «إلا ما خرج بالدّليل». همين بيان نوراني که در جلسه قبل مطرح شد: «فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ»، اين جزء دستورهايي است که وجود مبارک حضرت به پسرش امام حسن مي‌فرمايد.

اما جمله‌اي که اين جلسه مطرح است و سي و سومين جمله اين کلمات حکيمانه است اين است که فرمود: «كُنْ سَمْحاً وَ لَا تَكُنْ مُبَذِّراً»، اين خطاب به نوع نيست که بگوييم به هر انسان دارد خطاب مي‌کند. اين نامه‌اي است که حضرت براي امام حسن مرقوم فرمود، البته امام حسن الگوست براي جامعه بشري، حضرت به جامعه بشري مي‌فرمايد: «كُنْ سَمْحاً وَ لَا تَكُنْ مُبَذِّراً». «سَمح» ريشه‌اي در سماحت و کرامت دارد؛ يعني کريمانه زندگي کن! نه افراط باش، نه تفريط. «تبذير»؛ يعني بذرافشاني در جاي بيجا. يک کشاورز اگر اين بذر را روي سنگ بريزد مي‌گويند تبذير کرد؛ يعني اين بذر را بيجا پاشيد. يا در شوره‌زار اگر بذر را بپاشد مي‌گويد تبذير کرد؛ يعني بذرافشاني در محل نامناسب. کاري که نامناسب است و ثمر ندارد مي‌گويند تبذير. همين مثال معروف که در شوره‌زار هرگز ميوه‌اي و درختي و زرعي رشد نمي‌کند همين است. در قبال اسراف که تعدّي است، تبذير در قبال آن قرار گرفت.

حضرت فرمود کريمانه زندگي کن! هرگز کلامت را، فعلت را، که تخمي نيک است، اين را در زمان غير مناسب، در زمين غير مناسب نگو! کاري را که الآن نبايد بکني نکن. حرفي را که الآن نبايد بزني نزن. حرفي يا کاري که در فلان مورد نبايد اقدام بکني نکن. اما کار منفي را آن دستورات منفي را که ذکر کرد، فرمود کريمانه کار بکن! بفهم کجا حرف بزني، چگونه حرف بزني، چقدر حرف بزني، با چه کسي حرف بزني، در چه زمينه کار کني، دورانديش باشي؛ چه اينکه در جنگ جمل وقتي پرچم را به دست پسرش ابن حنفيه داد؛ فرمود: تو مجاهدي هستي که با اين سرباز روبهرو در جنگ هستي، ولي ببين اتاق جنگ کجاست: «ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَي الْقَوْمِ»؛[2] ببين اتاق جنگ شام از چه کسي دستور مي‌رسد و گرنه تو در جنگ جمل الآن با اين سرباز داري مي‌جنگي. دورانديش باش، نظربلند باش.

غرض فرمود: «كُنْ سَمْحاً وَ لَا تَكُنْ مُبَذِّراً وَ كُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَكُنْ مُقَتِّراً»؛ «تقدير»؛ يعني در کار خود آدم مهندس باشد. اين کلمه هندسه شايد ده‌ها بار شنيديد که اين عربي نيست که ما يک فعل رباعي مجرد داشته باشيم به نام «هَندَسَ، يُهَندِسُ، مُهَندِس». اين معرَّب است. اصل «هَندَسه» معرَّب «اَندَزه» بود، اين «اَندَزه» مخفّف اندازه است اين اندازه مخفّف شده، شده «اَندَزه». اين «اَندَزه» تعريف شده، شده «هَندسِه». از آن اسم فاعل و اسم مفعول گرفته شده، شده مهندِس. در بعضي از روايات ما کلمه مهندِس بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است؛[3] يعني همه کارهاي او بر اساس اصول رياضي است. ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛[4] يعني اندازه. نه تقديم دارد نه تأخير دارد، نه اضافه دارد؛ نظام نظام هندسه شده است.

فرمود شما مهندسي حرف بزن، مهندسي سخن بگو، مهندسي کتاب بنويس، مهندسي اقتصاد بکن، مهندسي خانواده را اداره بکن و بي‌اندازه کار نکن، گُتره حرف نزن، گُتره کار نکن. اين را به پسرش مي‌فرمايد در آن نامه معروف که در حقيقت همه ما فرزندان آن حضرت هستيم؛ چون بعد از اينکه وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: هر کسي که بالغ شد بايد شناسنامه را بگيرد. قبل از بلوغ وقتي به دنيا آمده است تا بالغ بشود در اختيار پدر و مادر است؛ نام‌گذاري او، شناسنامه او، کد ملي او، اينها را پدرانشان تأمين مي‌کنند؛ اما حضرت فرمود وقتي کسي بالغ شد بايد براي خودش شناسنامه بگيرد. بعد فرمود ما حاضريم شما را به فرزندي قبول بکنيم: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[5] بياييد بچه‌هاي ما بشويد، ما حاضريم شما را به عنوان فرزندي قبول بکنيم. ما اميدواريم اين پيام را شنيده باشيم، فرزندان اينها شده باشيم. چه فخري بالاتر از اين که پدر ما علي بن ابيطالب باشد، مادر ما فاطمه زهرا باشد. از اين فخر بالاتر فرض ندارد.

وقتي که به فرزندانشان دستور مي‌دهد ما هم فرزندان آن حضرت هستيم؛ فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ». بياييد بچه‌هاي ما بشويد. ما اميدواريم، مخصوصاً عزيزان طلبه قبول کردند که فرزندان علي بن ابيطالب بشوند. آن وقت دستوراتي که حضرت به پسرش امام حسن مي‌دهد، به همه فرزندانشان که ـ إن‌شاءالله ـ شامل حال ما هم بشود خواهد فرمود.

فرمود به هر حال مهندسي زندگي کن. اندازه نگه بدار و بدان که اين معناي تلف عمر حقيقت شرعيه نمي‌خواهد؛ يعني شما منتظر باشيد که بگوييد آيه نازل بشود که «يا أيها الذين آمنوا» اتلاف عمر چيست؟ اتلاف عمر حقيقت شرعيه نمي‌خواهد، آيه نمي‌خواهد. کسي عمر را بده و چيزي نگيرد و در آخر عمر دست او خالي باشد! اين همه معارف در عالم هست، اين همه کارهاي خير در عالم هست دست او خالي باشد، اين معني اتلاف عمر است. اين يک مطلب پيچيده و معما نيست که ما بفهميم آيا داريم عمرمان را تلف مي‌کنيم يا نه؟! از چه کسي بپرسيم؟ اين يک وقت يک مطلب رياضي دقيق پيچيده باشد، بله استاد مي‌خواهد؛ اما آدم اين سرمايه را بدهد و چيزي نگيرد، اين تلف عمر است، اين خسارت است.

فرمود مواظب باش که مهندسي زندگي کني: «كُنْ سَمْحاً وَ لَا تَكُنْ مُبَذِّراً وَ كُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَكُنْ مُقَتِّراً»، اين کلمه سي و سوم.

سي و چهارم: «قال عليه السلام»؛ اين هم در همان بيانات و کلمات نوراني است که براي فرزندش نوشتند: «أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْكُ الْمُنَی‏»؛ بي‌نيازي يک چيز خوبي است. اوّلاً ما بي‌نياز در عالم نداريم غير از ذات اقدس الهي. موجود يا فقير است، يا مستغني، يا غني. فقير آن است که نيازمند باشد، يک؛ و چيزي که نيازش را رفع بکند ندارد، دو؛ اين دو تا امر که در حقيقت هر دو سلبي هستند، جمعاً مي‌شود فقر. اين عربي چقدر غني و قوي است که هر مطلبي را که بخواهد بفهماند، با آن واژه‌هاي ادبي پربار مي‌فهماند. ما به فارسي علاقهمنديم چون زبان رسمي ماست و فرهنگ ماست؛ اما فارسي کجا و عربي کجا! ما در فارسي کسي که مال ندارد مي‌گوييم گدا. اين گدا بار علمي ندارد. چه معنايي ما از گدا مي‌فهميم؟ يعني ندارد؛ اما قرآن که «عربي مبين» است کسي که مال ندارد را نمي‌گويد گدا، نمي‌گويد فاقد، نمي‌گويد ندار؛ مي‌گويد فقير. فقير به معني گدا نيست، فقير به معناي ندار نيست؛ اين فقير بر وزن «فعيل» به معناي مفعول است. فقير، يعني کسي که ستون فقرات او شکسته است. جامعه‌اي که گرفتار اقتصاد فلج است فقير است؛ يعني قدرت قيام ندارد. چون قرآن مال را ستون فقرات يک ملّت مي‌داند. در سوره مبارکه «نساء» فرمود ثروت، مال و امکانات خود را به دست سفها ندهيد: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ﴾،[6] چرا؟ چرا مالتان را به دست سفيه ندهيد؟ براي اينکه مال: ﴿جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً﴾؛ قيام شما، قوام شما، ستون فقرات شما مال است. اگر مال نداشته باشيد جيب و کيفتان خالي باشد، گدا نمي‌شويد، مي‌شويد فقير؛ يعني ستون فقرات شما شکسته است. قدرت ايستادن نداريد، در برابر چه کسي مي‌خواهيد بايستيد با ستون فقرات شکسته؟ يک ملّت ويلچري چگونه مي‌تواند مقاومت کند؟ اين کتاب بوسيدني است. ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ﴾؛ در سوره مبارکه «نساء» مي‌فرمايد: مال ستون فقرات است، قيام يک ملّت است، قوام يک ملّت است، ملّت اگر بخواهد بايستد بايد ستون فقراتش سالم باشد و اگر کسي مال نداشت، چه در سوره «توبه» چه در ساير سور مي‌فرمايد اينها فقير هستند.

پس فقير به معني گدا نيست؛ فقير يعني ويلچري. ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ﴾،[7] مسکين هم همين طور است. مسکين که به معني گدا نيست؛ مسکين يعني کسي که قدرت حرکت ندارد، همين! ساکن است. اين کتاب بوسيدني است. از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است که عربي را چرا عربي مبين گفتند؟ فرمود: «يُبِينُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُن‏»؛[8] آن مي‌تواند تمام زبان‌های دنيا را ترجمه کند، ولي زبان‌ها نمي‌توانند آن را ترجمه کنند، بايد پنج شش تا کلمه کنار هم بگذارند تا اين را معنا کنند.

اينجا هم حضرت فرمود که مواظب کار خود باش، مواظب حرف‌هايت باش، بيخود آرزو نکن. فقير اين دو تا سلب را دارد: مال ندارد؛ چيزي که مشکل اين بيماري را حلّ کند را هم ندارد، نياز دارد و چيزي که رفع نياز کند را ندارد، اين مي‌شود فقر. «مستغني»؛ يعني کسي که محتاج هست، نيازمند هست، ولي چيزي که نياز او را رفع بکند دارد. غني آن است که اصلاً فقر ندارد و تنها خداست که غني است: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[9] يا ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ﴾.[10] فرمود اگر شما بخواهيد با اخلاق الهي: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه‏»،[11] متّصف بشويد، سعي کنيد آن چيزي که بوي گدايي مي‌دهد، بوي فقر مي‌دهد، آن را رها کنيد. مدام آرزو داشته باشيد به اينجا برسيد، مرتّب آرزو داشته باشيد به آنجا برسيد! در بعضي از روايات ائمه(عليهم السلام) فرمودند که: «وَ إِيَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَی»؛[12] مي‌دانيد آرزو سرمايه زن‌هاي پير از کارافتاده است. مگر انسان با آرزو زنده است؟! به اميد زنده است نه به آرزو. به رجا زنده است نه به تمنّي. «أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْكُ الْمُنَی»؛ آرزو اين است که مبادي فراهم نيست، مسائل فراهم نيست، علل فراهم نيست، دل او مي‌خواهد فلان چيز را داشته باشد، دل او مي‌خواهد به فلان مقام برسد. بدون درس و بحث و جان کَندن که انسان عالم نمي‌شود. بدون تلاش و کوشش که انسان به جايي نمي‌رسد. مُنيه و آرزو را در روايات[13] فرموند اين سرمايه زنان پير از کار افتاده است. «رجاء»؛ يعني اميد که مطلبي ديگر است. «رجاء» برای کسي است که مبادي دارد، منابع دارد، مباني دارد، دنبال کار راه افتاده، اميدوار هم هست.

فرمود: «أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْكُ الْمُنَی»، زنده به اميد باشيد نه به آرزو. الآن کسي که مزرعه‌اي ندارد کشاورزي نکرده، کِشتي نکرده، آبياري نکرده، اين شخص اگر منتظر درآمد خوب باشد، اين را مي‌گويند آرزو. اما اگر همه کارها را کرده منتظر است باراني بيايد بازار مناسب داشته باشد، اين را مي‌گويند اميد. آن کسي که مزرعه دارد، کاري کرده، بذرافشاني کرده، آبياري کرده، او رجا دارد. اما کسي که هيچ کاري نکرده، مي‌گويند منيه دارد، تمنّي دارد. فرمود: شريف‌ترين بي‌نيازي اين است که انسان از آرزو خود را منزه کند.

سي و پنجم اين است که «مَنْ أَسْرَعَ إِلَی النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ قَالُوا فِيهِ [مَا] بِمَا لَا يَعْلَمُونَ‏»؛ اوّلاً ما موظف هستيم اسرار ديگران را حفظ کنيم، يک؛ و اگر کسي نقصي دارد خواستيم امر به معروف و نهي از منکر کنيم، آرام و آهسته مخفيانه با خود او در ميان بگذاريم، دو؛ مشکل ما اين است که نهي از منکر که واجب است آن را انجام نمي‌دهيم، غيبت و بدگويي که حرام است را انجام مي‌دهيم. کسي در جلسه‌اي نشسته، نقص ديگري را دارد مي‌گويد، اين حرام است. اگر واقعاً خيرخواه هستيد، خير او را مي‌خواهيد، خيرِ جامعه را مي‌خواهيد، بايد آرام به خودش بگوييد و او را هدايت هم بکنيد. اين نهي از منکر واجب است آن را انجام نمي‌دهيم، براي خنديدن و خنداندن و در روزنامه نوشتن و اينها، آبروي اين و آن را مي‌بريم. آن شخص کار بدي کرد درست است، بر ما واجب است جلوي بدي او را بگيريم اين هم درست است؛ يعني نهي از منکر بکنيم، نه اشاعه فحشا.

فرمود اگر کسي درباره ديگري چيزي گفت؛ حالا يا او انجام داد يا نداد، اگر انجام نداده باشد که دست‌بردار نيست، اگر انجام داده باشد او هم همچنين درباره شما حرف مي‌زند؛ اينکه اصلاح جامعه نشد.

فرمود: «مَنْ أَسْرَعَ إِلَی النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ‏»؛ شتابزده درباره مردم داوري کنيد حرف بزنيد، آنچه را که واجب است انجام نمي‌دهيد، آنچه را که واجب نيست يا حرام است را داريد انجام مي‌دهيد، آنها هم عکسالعمل نشان مي‌دهند؛ آن وقت جامعه به هم مي‌خورد. ما بارها به عرض شما رسانديم الآن اين جنگ سرتاسر برکت بود؛ اما اين ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾[14] اين مشت گره کرده که برکت اين مملکت بود، اين را بايد در همان مرز شلمچه مي‌گذاشتيم و مي‌آمديم؛ ولي ما با همان مشت آمديم پشت جبهه. الآن پانزده ميليون پرونده ما داريم. اين پانزده ميليون که با خودشان دعوا ندارند. با پانزده ميليون ديگر دعوا دارند؛ اين مي‌شود سي ميليون. اين سي ميليون هم که در آسمان‌ها زندگي نمي‌کنند، در همين شهر زندگي مي‌کنند، هر کدام با يک نفر مأنوس هستند، مي‌شود شصت ميليون. ما شصت ميليون شب و روز دعوا داريم. شما دلتان مي‌خواهد اين مملکت طلاق نداشته باشد؟! پس شدني نيست. ادب باشد؟ قبلاً يک استاد معمولاً همين طور بودند، وقتي شاگرد چند تا اشکال مي‌کرد، تشري مي‌زد استاد به شاگرد. الآن اگر استاد به شاگرد تشر بزند، اين فردا از درس مي‌آيد بيرون، چهار تا مقاله عليه او مي‌نويسد! ما اين مشت را بايد در همان شلمچه‌ها و مرز مهران رها مي‌کرديم با مصافحه وارد زندگي مي‌شديم. ما با مشت وارد زندگي شديم که شده پانزده ميليون پرونده. ما قبلاً که پانزده ميليون نداشتيم. کدام کشور روي اين کره زمين شصت درصد باهم دارند دعوا مي‌کنند؟ آن بيست درصد يا بچه کودکستاني و مهد کودک هستند يا پيرزن و پيرمرد هستند. يقيناً تلخي زندگي روزگار ما را تلخ مي‌کند. ـ خداي ناکرده ـ آنجايي که طلاق اتفاق افتاده، آن دو تا جوان نمي‌دانند که چه گذشت، آن پدر بيچاره و آن مادر بيچاره هر وقت اينها را مي‌بيند دق مي‌کند! مگر اين شده زندگي؟! اين ائمه‌اي که ما وقتي به حرم آنها مشرّف شديم، در و ديوار را مي‌بوسيم، فرمودند خانه‌اي که با طلاق ويران شده اين بافت فرسوده به آساني ساخته نمي‌شود.[15] اين مثل بافت فرسوده شهر نيست. اين همه زن و شوهر بودند که با هم زندگي مي‌کردند. مواظب زبان بودند، مواظب ادب بودند، مواظب مهر بودند، مواظب محبت بودند.

امام (سلام الله عليه) فرمود دور هم بنشينيد: «تَزَاوَرُوا»،[16] يکديگر را ترک نکنيد، «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا»؛ شما شيعيان ما هستيد، دور که نشستيد حرف‌هاي ما را مي‌زنيد، احاديث ما را نقل مي‌کنيد. احاديث ما تنها اثر علمي ندارد، اثر عملي دارد: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض»؛ احاديث ما ادب، انسانيت، عاطفه ايجاد مي‌کند. همه ما شنيديم که سنگ روي سنگ بند نمي‌شود، درست هم هست. الآن کسي برجي، قصري، خانه‌اي، مغازه‌اي خواست بسازد، اين طبقه اوّل را که سنگ گذاشت، اگر طبقه دوم بخواهد سنگي روي سنگ بيايد که بند نمي‌شود، يک ملات نرم مي‌خواهد. حضرت فرمود گفتار ما آن ملات نرم است. آن ملات نرم را داشته باش، حالا برج بساز، مي‌تواني بسازي. آن ملات نرم نباشد که سنگ روي سنگ بند نمي‌شود. اين دو تا جوان دو تا سنگ‌ هستند، ادب يعني ادب! آن ملات نرم است. هر کسي بايد مواظب زبانش باشد، با محبت زندگي کند، با علاقه زندگي کند، با احترام زندگي کند.

فرمود مواظب خود باشيد، نه در داخل منزل، نه در خارج منزل، بد کسي را نگوييد. نه اينکه جلوي بد را نگيريد، جلوي بد را بايد گرفت؛ اما راهش اين است که انسان با خود او در ميان بگذارد، بگويد برادر! اين کار اشتباه است، کار اشتباه پايانش سقوط است. «کژ روي جف القلم کژ آيدت»،[17] غزالي مي‌گويد من چهل سال نصيحت کردم؛ اما شعري که جناب حکيم فردوسي گفته است عصاره زحمات چهل ساله مرا حکيم فردوسي در يک شعر گفته است:

اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي[18]

اين حرف بلند حکيم فردوسي است. البته اين در قيامت اثرش بيشتر است. فرمود انسان يا مشغول درخت قتات است، «قتات» را لابد شنيديد يک درخت پرتيغ جنگلي است که به آن مي‌گويند قتات، که مي‌گويند: «دونه خرط القتاة». «قتات» با قاف و «تاء» منقوط يعني اين درخت پرتيغ جنگلي که اين هيچ ميوه‌اي ندارد فقط تيغ است؛ مثل سيم خاردار است. اين درخت در جنگل است، کار اين درخت هم تيغ‌رويي است، همين! حرف جناب حکيم فردوسي اين است که اگر در منزل خود قتات کاشتي خودت آبياري کردي و اگر مي‌بيني بدنت نرم است براي اينکه اين حرير را خودت درست کردي. «اگر بار خار است»؛ خار يعني تيغ «خود کِشته‌اي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشته‌اي». غزالي مي‌گويد خلاصه نصايح مرا حکيم فردوسي به اين صورت درآورده.

بنابراين اگر کسي کار بدي کرد، بد بد است. ده نفر بيست نفر که به او بگويند، اين صرف نظر مي‌کند؛ منتها مخفيانه و دوستانه نهي از منکر بکنند. اما بدون اينکه نهي از منکر که امر واجب است بکنند، حالا آبرو را ببرند! اين آبروبردن که حرام است. او هم دست بردار نيست. فرمود جامعه را که با اين پانزده ميليون نمي‌شود اداره کرد.

«مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ‏»؛[19] کسي که دنبال آرزوهاي طولاني مي‌رود کار بد هم مي‌کند؛ براي اينکه آرزوها که به دست خود انسان نيست، او ناچار است از هر راهي خودش را به مقصد برساند. يک بيان نوراني سيدالشّهداء(صلوات الله و سلامه عليه) دارد؛ ببينيد اين اربعين بي‌حساب اربعين نبود، در اين مملکت ساساني، ساماني، سلجوقي، پانصد سال عباسيان از بغداد تا مرو، از مرو تا بغداد اينها حکومت مي‌کردند همين امين و مأمون و اينها. يک وجب خاک به نام اينها نماند، از ساساني تا پهلوي. وجود مبارک حضرت و ائمه ديگر يا در زندان شهيد شدند يا در قتلگاه شهيد شدند، کلّ جهان را گرفتند. حالا چه کسي به اينها گفته که شما پاي زوّارهايي که وَرم کرده را بمال، براي رضاي خدا با خوشحالي، کفش‌هاي اينها را واکس بزن، چه کسي به اينها گفته؟ با شوق دارد اين کار را مي‌کنند. کسي که از آنها نخواسته است. اينها مهمان‌هايشان را اين کار نمي‌کنند. مگر همين‌ها اگر کسي مهمانشان بشود مي‌روند کفش آنها را واکس مي‌زنند؟ اين نيست. يک حساب و کتابي در عالم هست. وجود مبارک سيدالشّهداء(سلام الله عليه)ـ البته اين را از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که همه اينها از آن ذات مقدس است ـ فرمود: هيچ هدفي وسيله را توجيه نمي‌کند؛ بايد حواستان جمع باشد. اگر کسي خواست به مقصد خوب برسد، به مقصد خوب از راه خوب مي‌شود دسترسي پيدا کرد. هرگز خوبي هدف، وسيله را توجيه نمي‌کند: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِي‏ءِ مَا يَحْذَرُ»؛[20] اگر کسي هدف خوبي دارد، ولي مي‌خواهد از راه گناه، از راه خلاف به آن برسد، اين زودتر از ديگران به چاه مي‌افتد و ديرتر از ديگران ممکن است به مقصد برسد. «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِي‏ءِ مَا يَحْذَرُ».

فرمود: «مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ‏»؛ کسي که آرزوي طولاني دارد کار بد هم مي‌کند. حالا ـ إن‌شاءالله ـ در جلسات بعد از حکمت شماره 37 شروع مي‌شود.

من مجدّداً مقدم شما را گرامي مي‌دارم و اميدوارم ذات اقدس الهي عزاداري شما و عزاداري زائران اربعين را به احسن وجه قبول کند و همه اين زوّار گرامي به سلامت با زيارت مقبول و عمل مؤثّر و ادعيه مستجاب و امنيت کامل ـ إن‌شاءالله ـ برگرداند.

پروردگار امر فرج وليّ‌ات را تسريع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه وليّ‌ات حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با انبياي الهي محشور بفرما!

مشکلات اقتصادي و ازدواج جوان‌ها را در سايه لطف وليّ‌ات برطرف بفرما!

خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!

اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!

اين ادعيه را در حق همه علاقهمندان به قرآن و عترت مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»


[1]. مصباح المتهجد، ج‏2، ص772.

[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه11.

[3]. شرح أصول الكافي (صدرا)، ج‏3، ص24.

[4]. سوره قمر، آيه49.

[5]. علل الشرائع, ج1, ص127.

[6] . سوره نساء، آيه5.

[7]. سوره توبه، آيه60.

[8]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص632.

[9]. سوره لقمان، آيه30.

10. سوره فاطر، آيه15.

11. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج58، ص129.

[12] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه31.

[13] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص92؛ «إِيَّاكَ وَ الْأَمَانِيَّ فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَی».

[14]. سوره فتح, آيه29.

[15]. وسائل الشيعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِيمَةِ أَيِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُعْمَرُ بِالنِّكَاحِ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ يَعْنِي الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَكَّدَ فِي الطَّلَاقِ وَ كَرَّرَ الْقَوْلَ فِيهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».

[16]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص186.

[17]. مثنوی معنوی، مولوی، دفتر پنجم، بخش135. «کژ روی جف القلم کژ آيدت ٭٭٭ راستی آری سعادت زايدت».

[18]. شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.

[19] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت36.

[20]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص373.

فهرست مطالب