اينها براي چيست؟ براي آن است که انبياي الهي، ذوات قدسي آنها سمتهايي ويژه دارند، نوبت دارند، عصمت دارند، معجزه دارند، اينها برای آنهاست؛ اما بنده خدا هم هستند. اين بندگي آنها مراتبي دارد. کمالاتي که در سايه بندگي نصيب آنها ميشود، آن را به ما گفتند شما ميتوانيد تأسّي کنيد. اينکه گفتند: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[5] اختصاصي به ذات مقدس حضرت ندارد، به همه انبيا ما ميتوانيم تأسّي کنيم؛ منتها قلمرو تأسّي مشخص است؛ يعني نبوت، رسالت، ولايت، عصمت، اينها محدوده منطقه ممنوعه است که برای اينهاست. کسي با درس خواندن و بحث کردن و زحمت کشيدن پيغمبر نخواهد شد؛ اين چون راه فکري ندارد، راه علمي ندارد. يعني در حوزهها و دانشگاهها مسئله نبوت و رسالت و ولايت و معجزه و اينها مطرح نيست؛ يعني راه علمي ندارد، نميشود به يک پيغمبر گفت چه کار کردي پيغمبر شدي؟ اين به قداست روح وابسته است. اينکه ميگويند علما ورثه انبيا هستند[6] و انبيا از ذات اقدس الهي ميبرند: ﴿أَنَّ الأرْضَ يَرِثُهَا﴾[7] کذا، ارث پيوند ميخواهد، پيوند راه فکري ندارد، راه درسي ندارد. يعني اگر کسي رحلت کرد، سرمايهاي گذاشت، بچه او ارث برد، نميشود گفت تو چه کار کردي که اين مال به تو رسيد، اين تجارت نيست، راه فکري و اقتصادي ندارد، يک پيوند لازم دارد. «علم الدراسه» راه فکري دارد. «علم الوراثة» يک نماز شب ميخواهد، يک جان کَندن ميخواهد، يک پيوند ميخواهد، آن راه فکري ندارد. مگر ميشود به يک بچه گفت تو چه کار کردي اين مال گير تو آمد؟ اين راه فکري ندارد، تجارت نيست، کسب نيست. من پيوند دارم، چون با او پيوند دارم به من ميرسد. اينکه ميگويند: «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»،[8] مستحضريد اين جمله خبريه به داعي انشا القا شده؛ يعني «أيّها العلماء!»، آن راه درس و بحث يک کار قضيه است، بکوشيد پيوند برقرار کنيد. اينکه جمله خبريه به داعي انشا القا شد يعني معلوم ميشود مقدور ما هست.
ببينيد طرز حرف زدن قرآن کريم که کتاب حکيم است، مرزها را مشخص کرده است. آنجا که به داود که رهبر انقلاب بود: ﴿وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾[9] و همه اين مواهب را ذات اقدس الهي به او داد، يک مطلب علمي به او داد، تعبير عالمانه کرد. يک مطلب اعجازي به او داد، تعبير معجزانه کرد. آنجا که سخن از بافتن زره است ميفرمايد: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾،[10] تعبير به تعليم کرد. زرهبافي يک صنعت است، يک علم است، ميشود درس خواند و ياد گرفت. اما آنجا که آهن سخت و سرد در مشت او مثل موم نرم بشود، راه فکري که ندارد. لذا نفرمود: «و علّمناه إلانة الحديد»؛ فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾،[11] ما اين آهن را در دست او نرم کرديم. اين درس نيست، چگونه شد؟ چه کار کردي؟ اي داود چه کار کردي ما هم بکنيم اين راه فکري ندارد، معجزه اين طور است؛ اين به قداست روح وابسته است که روح به جايي مرتبط است؛ مثل ارث است، ارث نميشود آقا تو چه کار کردي اين مال گير شما آمد که ما هم همان کار را بکنيم؟
اين راه دوم راه همين نماز ذي حجه و راهش نماز شب و اينهاست. اين راه فکري نيست، يک راه عملي است، اين راه را ميشود رفت. نشانه اينکه ميشود رفت، اين است که ذات اقدس الهي در بخش پاياني سوره مبارکه «حج» فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ﴾؛[12] راه پدرتان را برويد. اين راه پدرتان را برويد يعني چه؟ يعني شما ارتباطي با خليل حق داريد. اين پدر شماست، پدر با پسر پيوند معلم و متعلّم که ندارد، پيوند ارثي است. فرمود اين راه باز است: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ﴾،[13] اينها جملههاي خبريهاي است که به داعي انشا القا شده؛ يعني برويد شناسنامه بگيريد.
اينکه وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: هر کسي شناسنامهاي دارد که پدر و مادر براي او گرفتند؛ اما وقتي بالغ شد براي خودش بايد شناسنامه بگيرد، «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[14] بياييد بچههاي ما بشويد. اين يعني چه؟ اين راه ارثي است، راه کسبي که نيست. اگر کسي اين راه را انتخاب کرد و پذيرفت گفت من ميخواهم بچه علي بن ابيطالب باشم، الآن ما در کمال آرامش خاطر وقتي کنار قبر شيخ انصاري ايستاديم ميگوييم: «السلام عليک يابن رسول الله»، اين که حتماً سيد نبايد باشد! اين قبول کرده که «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» را، اين فرزند او شد، آن وقت آن هم عاقلانه میپذيرد. اين بنُوّت، اختياري نيست، کسبي است، ميشود اين راه را طي کرد.
ذات اقدس الهي ببينيد وقتي کارهايي که روي بزرگان انجام داد، قصّههاي آنهاست، آن منطقه ممنوعه را که نبوت است و رسالت است و عصمت است و اعجاز است و اينها مستثناست. اما آنجايي که به کار خوب، به عبادت خوب، به حسنات برميگردد، ميگويد ما اين کار را نسبت به نوح کرديم، براي ديگران هم ميکنيم: ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمينَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾،[15] ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ ٭ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾،[16] ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَ هَارُونَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾،[17] ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِلْ يَاسِينَ ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾،[18] يعني راه باز است.
از اين شفافتر با دلالت مطابقي ما چه ميخواهيم؟ معلوم ميشود اين مربوط به نبوت نيست. آنها راههاي بزرگي را طي کردند، جلو خيلي رفتند، سريعتر رفتند، ما در همين راه باشيم، اين راه ميشود.
بنابراين ميشود کسي مکه نرود و ثواب مکي را ببرد! گفتند اينها را بخوان. امام صادق ميگويد پدر من اين را به من دستور داد. اين معلوم ميشود زماني بود که خودش مأموم بود، امام نبود. شما ببينيد در وسائل آن جاهايي که خود امام صادق دارد نقل ميکند، ميگويد: «حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ کذا و کذا»[19] من هم امام هستم، او هم امام من است، مقلِّد او که نيستم؛ اما وقتي که به امامت نرسيد، بله مقلِّد اوست، مطيع اوست، تابع اوست. اين راه باز است. وقتي اين راه باز شد، ما چرا اين راه را نرويم؟ اين راهي است رفتني و خدا فرمود: ما به همه ميدهيم. وقتي فرمود ما به همه ميدهيم، کسي که نماز شب بخواند، در نماز شب چهل نفر را دعا ميکند، بلند نميشود که روز مشکلي براي چهل نفر ايجاد کند.
اين نکته را هم از وجود مبارک حضرت امير به عرض شما برسانيم که فرمود: تاريخ و زمان را متزمنين ميسازند. روزگار بد است، روزگار خوب است، روزگار نه بد است نه خوب روزگار را دولت و ملّت ميسازند، مملکتدار ميسازد. اين بيان نوراني حضرت است وقتي در آستانه شهادتش، بعد از جريان صفين که دوباره ميخواستند برگردند، اين خطبه را خواندند؛ ولي دوباره موفق نشدند به اعزام، فرمود: زمان را متزمن ميسازد، روزگار بد است چيست؟ روزگار يعني شب و روز، اينکه آيت الهي است. شب آيت تاريک خداست، روز آيت روشن خداست، ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[20] شب «آيت الله» تاريک است، روز «آيت الله» روشن است، هر دو آيت الهي هستند، روزگار بد است يعني چه؟! چرا روزگار اين شد چيست؟ هيچ زماني حق حرف زدن ندارد، اين متزمن است که زمان را ميسازد.
وقتي حضرت آماده شد براي جريان دوباره براي صفين، فرمود: مردم! اگر دولت خوب باشد، ملّت خوب باشد، حقوق متقابل را ادا کنند: «هناک صَلحُ الزمان»؛ زمان پاک ميشود. اما اگر کسي ـ معاذالله ـ موشصفت زندگي کند، اهل احتکار باشد، جامعه را ملتهب بکند، روزيِ خدا را بگيرد در انبارها حبس بکند، اين چه صلاحي است؟ «هناک فسد الزمان»؛ ما از علي بهتر چه کسي را داريم؟ قرآن را شفاف کرد، روشن کرد، فرمود: هيچ توقع نداشته باشيد بگوييد روزگار بد است، روزگار زمان است زمان کمّ متصل است اين متزمن است که زمان را ميسازد. اين متمکّن است که به مکان شرف ميدهد. اگر «شَرَفُ المَکانِ بِالمَکين»،[21] «شرف الزمان» هم به متزمن است. اينها همه را بيان کردند.
ما در آستانه شهادت و رحلت امام باقر(سلام الله عليه) هستيم، اين بيان نوراني را ببينيد. امام (سلام الله عليه) سخنراني کردند، مطالب عميقي فرمودند. يکي از شاگردان گفت عجب جواهري ما از شما استفاده کرديم؟! فرمود: همين! حيفت نيامد که اين حرفها را به طلا تشبيه کردي؟ طلا يک سنگ زردي است، حيفت نيامد که اينها به جواهر تشبيه کردي؟[22] ما حرفي زديم که انسان را فرشته ميکند، تو آمدي گفتي اينها چه جواهري است که ما شنيديم! طلا غير از اينکه سنگ زردي است، يک وجود برتري دارد؟ يک سنگ است. فرمود: حيفت نيامد که اين بيانات نوراني را به سنگ تشبيه کردي؟ اين جمله امام باقر است، حالا آن بيانات نوراني و بحثهاي عميقي که کردند، سرجايشان محفوظ است.
مطلب اساسي اين است که راه باز است که ما به نوبه خود بشويم يک قرآن ناطق. آن منطقه ممنوعه را حساب بکنيد، مسئله عصمت و اعجاز و نبوت و رسالت. ما اهل قرآن هستيم، قرآن ميخوانيم، در جانمان قرآن را جا ميدهيم، تنها قرآن به سر که نميکنيم، قرآن به سِرّ ميکنيم، قرآن به دل ميکنيم. اين قرآن استخاره ميشود، کجايش بد است، کجايش خوب است! ببينيد سخنان نوراني قرآن ناطق چيست؟ حضرت امير درباره بعضي از شاگردان خود حرفي دارد، آن شاگرد نه امام بود، نه امامزاده بود، نه پيغمبر بود، نه پيغمبرزاده بود، تربيت شده محضر علي بود، چرا ما نشويم؟ فرمود: «كَانَ لِي فِيمَا مَضَ أَخٌ فِي اللَّهِ» من دوستي داشتم قبلاً که «وَ كَانَ [يُعَظِّمُهُ] يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ»؛[23] چون دنيا در چشم او بزرگ بود اين در چشم من بزرگ بود. وقتي او را ميديدم يک مرد بزرگي را ميديدم. اين را علي، صاحب «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[24] ميگويد که من وقتي او را ميديدم، يک شخصيت بزرگي را ميديدم. چون دنيا در چشم او کوچک بود اين در چشمان من بزرگ بود. حالا فرقي بين حيات و ممات آن حضرت که نيست، چرا ما اين گونه نشويم؟ فرمود: ميدانيد او چه کاره بود؟ اين «كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» و کذا و کذا و «مِنْ سُلْطَانِ الْجَهَالَةِ»؛ اين از سلطنت و شاهنشاهي شکم بيرون آمد، هر چه شکم بخواهد او به آن بدهد که نبود. از سلطنت جهل بيرون آمد؛ معلوم ميشود که بعضي در تحت حکومت جهل هستند. اين جهل در مقابل علم نيست، اين جهل در مقابل عقل است. ببينيد کليني چقدر محقّقانه اين کتاب را تنظيم کرد. آن فصل اوّلش «کتاب العقل و الجهل» است،[25] فصل دومش «کتاب العلم»[26] است؛ علم مقابل ندارد. علم دشمن ندارد، آنکه دشمن دارد عقل است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[27] انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم، آن اهل جهنم يا درس خوانده است يا نيست! همين! تقسيم همين است. «کتاب العقل و الجهل» و عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان». «ما لم يعبد به الرحمان و لم يکتسب به الجنان فهو جهل». فرمود: «خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ الْجَهَالَةِ»، چون خود نهج البلاغه مثل قرآن «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[28] است.[29]
فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه»،[30] اين جهل در مقابل علم است. فرمود بعضي از علما هستند که پشت سر جهل هستند. اين جهالت که انسان مواظب گفتارش نباشد، رفتارش نباشد، شکمش نباشد، چشمش نباشد، اين چيست؟ اين علم را ميکشد «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ يَنْفَعْهُ] لَا يَنْفَعُه». فرمود: «خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ الْجَهَالَةِ»، حالا شده آدم عاقل. فرمود: اين آدم عاقل مثل يک قرآن است استخاره انفسي دارد؛ يعني چه استخاره انفسي دارد؟ متأسفانه اين بخش در نهج البلاغه نيامده است. خود سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) در آن هزار و اندي قبل که تلاش و کوشش کرد، کتابي تحويل ما داد که ما متأسفانه نتوانستيم در طي اين هزار و اندي سال، قدر اين کتاب را بدانيم. اين هم همين طور مهجور مهجور است و دارد خاک ميخورد. شما ببينيد وقتي نهج البلاغه را مراجعه ميکنيد ميبينيد «من خطبه، من کلامه»، خطبهاي که نه اوّل دارد، نه وسط دارد، نه حمد دارد، نه تسميه دارد، نه تحميد دارد. يک خطبه چهل صفحهاي را مرحوم سيد رضي آمده ارباً اربا کرده، گاهي وسط آن را گرفته، گاهي آخر آن را گرفته، گاهي اوّل آن را گرفته. فهميدن نهج البلاغه فعلي کار آساني نيست. سعي آن آقا مشکور باشد که تمام نهج البلاغه را يکجا چاپ کرد، هم شما علما حتماً بايد آن اوّلي را داشته باشيد که تمام نهج البلاغه يکجا چاپ شد و هم حتماً بايد اين هفت جلدي را داشته باشيد اين نهج البلاغه هفت جلدي را داشته باشيد، چون اين نهج البلاغه هفت جلدی جزء مسانيد است که اين روايت را حضرت چه وقت فرمود؟ کجا فرمود؟ اصل آن چيست؟ فرع آن چيست؟ شما به هر حال با قرآن ميخواهيد جامعه را هدايت کنيد؟ قرآن بدون نهج البلاغه که شدني نيست، قرآن بدون حرف عترت که شدني نيست. حتماً در خانه باشد، مگر اينکه کسي معمّم بخواهد باشد نه عالم؛ اگر کسي عالم است عالمانه بخواهد امامت کند چه مسجد چه تدريس، او حتماً بايد قرآن و عترت در محضر هر دو باشد و اين نهج البلاغه ارباً اربا شده هيچ مشکلي را حلّ نميکند؛ براي اينکه خطبه تقريباً سي صفحه است، ايشان يک صفحهاش را نقل کرد. ما با دو عامل سباق و سياق چيزي ميفهميم. سباق همان است که در اصول ميگويند «ما يتبادر». سياق اين است که قبل و بعد را آدم مطالعه کند. آن سباق هم محکوم اين سياق است کسي که اوّل و آخر را ندارد چه «ينسبق الي الذهن»، چه چيزي تبادر؟ اگر کسي بخواهد عالم و محقّق باشد، چرا ميگويند عالم اين قدر محترم است؟ چرا ميگويند مرکّب عالم از خون شهيد بالاتر است؟[31] اگر شهيد کسي است که کشور را طيّب و طاهر ميکند: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»،[32] آن مرکّب هم ميتواند کشور را پاک کند. کشور را چه چيزي پاک ميکند؟ باران که کشور را پاک نميکند. اگر جايي مذبح بود مَنحر بود ذبح و نحري بود خوني ريخته شد بله باران پاک ميکند؛ اما اختلاس و نجومي را باران پاک نميکند خون شهيد مرکّب عالم، اينها پاک ميکند. کشوري که همه چيز دارد، يک عده با احتکار و غير احتکار اين کشور را ملتهب کردند، اين نه خدا خوشش ميآيد، نه پيغمبر خوشش ميآيد. يک وقت ميبينيد که ميگيرد، گرفت.
بعضي از گناهان خداي سبحان ممکن است عفو کند يا به قيامت واگذار کند؛ اما بعضي از گناهان را او «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَة»[33] و «سريع الانتقام» هم هست؛ طوري که ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾[34] اين آيه است. فرمود ما آبروي اينها را در دنيا و آخرت ميبريم. کسي که همه چيز در اين کشور هست، به اندازه کافي ارز هست، سکه هست، نقدينه هست، مواد هست، چرا در انبارها احتکار ميکنيد؟ چرا بازار را ملتهب ميکنيد؟! آدم تا چه وقت مثل موش باشد؟ فرمود، موشها هم روزي دارند کبوترها و کبکها هم روزي دارند. در آيه شش سوره مبارکه «هود» فرمود هيچ کسي نيست مگر اينکه من مسئول روزي او هستم، با «عَلي» تعبير کرده است، فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[35] حالا شما چه کار داريد آن مار است يا عقرب است يا آن خوک است، «نجس العين» است، مخلوق من است من موظّفم روزي بدهم؛ اين شش ماه ميخواهد در برف بخوابد ما بايد روزياش را بدهم و ميدهم. با «علي» تعبير کرده است، فرمود من خودم را مسئول ميدانم، موظّف ميدانم که روزيِ تمام اين مار و عقربها را بدهم؛ حالا روزي ما را نميدهد؟
آن وقت کسي اين روزي را بگيرد و احتکار بکند و جامعه را ملتهب بکند و خون شهدا را هدر بدهد، خدا او را رها ميگذارد؟! اين: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ﴾؛[36] اين يعني چه؟ فرمود: ما آبروي بعضيها را هم در دنيا ميبرم، هم در آخرت. اين نظير ترک صوم و صلات نيست که اميد بخشش باشد و اگر هم باشد در قيامت هست! نه، فرمود: شما حق مسلّم مردم و خون پاک شهدا را داريد از بين ميبريد، چرا ما اين کار را بکنيم؟ اينها را گفتند به ما يا نگفتند؟
اگر مداد علما افضل از دماء شهداست که هست، اگر شهدا کساني هستند که «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»؛ شهيد تنها براي نجات از جهنم نرفت، براي رسيدن به بهشت نرفت، آنها سرجايش محفوظ است. شهيد براي پاک کردن کشور رفت. اين «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ» يعني چه؟ يعني ايران را پاک کردي. ايران که با باران پاک نميشود. اينها با خون شهيد پاک ميشود. اينها از اختلاس و نجومي و اينها با اين خون پاک میشود.
قرآن چه ميگويد؟ فرمود: اگر کشوري شهيد داد، کشور پاک شد، حتماً ميوه طيّب و طاهر دارد. آن زيارت «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»؛ اين آيه قرآن ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾;[37] امانت، امنيت، طهارت، عدالت، ادب، فرهنگ، اينها روزي خوب و ميوه خوب يک مملکت است. اين بيان قرآن است، آن بيان ائمه است، ما ديگر چه داريم؟ از چه کسي بايد نقل کنيم؟ ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾. شهيد خون داد پاک کرد، اين کشور بايد ميوه پاک بدهد و اين طور هم هست. چرا ما اين گونه نشويم؟
اما در آن تتمه آن بحث وجود مبارک حضرت امير فرمود: ميدانيد او به کجا رسيد؟ او در حد يک قرآن ناطق شد؛ يعني چه؟ متأسفانه اين قسمت در نهج البلاغه نيامد. «كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ»؛ گاهي ميبينيد اگر دو تا امر شد، دو تا حادثه شد، ما مُردديم که آيا آن کار را بکنيم يا اين کار را بکنيم؟ مشورت ميکنيم، بعد استخاره ميکنيم، حالا يا با تسبيح يا با قرآن، به هر حال استخاره ميکنيم ميفهميم کدام خوب است. حضرت فرمود: اين به قرآن استخاره نميکرد، اين صفحه را باز ميکرد به نام جان، اين صفحه امانت الهي بود، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[38] در آن تثبيت شده است. يک صفحه نوشته بد، يک صفحه نوشته خوب. آنجا که فجور است نوشته بد، آنجا که تقواست نوشته خوب. حضرت فرمود: اگر کاري «إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ»، اين عرضه ميکرد بر دل، آن چيزي که مطابق با هوس و هوي و اينها بود ميگويد بد آمد. آنچه رضاي خدا در آن بود ميگفت خوش آمد. چرا ما اين طور نباشيم؟ اين کم مقامي است؟! مگر قرآن بد را نگفته؟ خوب را نگفته؟ چه حلال است را نگفته؟ چه حرام است نگفته؟ مگر درون درون ما فريب نميخورد، گول نميخورد؟ فرمود بله؛ درباره قيامت فرمود: ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾،[39] «تنبئه» که مصدر «باب تفعيل» است؛ يعني ما گزارش مسلّم ميدهيم و به تمام کارهاي او ما آگاه هستيم آن را گزارش ميدهيم. ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا﴾، قويتر از «انباء» است، ﴿يُنَبَّؤُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾، بعد فرمود ما چرا تنبئه کنيم؟ چرا ما گزارش بدهيم؟ اين «بل»، بلِ اضرابيه است؛ يعني لازم نيست ما گزارش بدهيم، خودش بلد است: ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾، نه «بصيرٌ». آن مبتدا مذکر، خبر مؤنث نيست. اين «تاء» تاي مبالغه است. نفرمود «بل الانسان علي نفسه بصير». اگر گفتيد فلان شخص علامه است اين «تاء» تاي تأنيث نيست. اگر گفتيد آدم «خليفة الله» است نه خليف الله؛ اين «تاء» تاي مبالغه است. حسين بن علي(سلام الله عليهما) به همان معنا عقيله بنيهاشم است که زينب است؛ چون آن «تاء» تاي مبالغه است، نه تای تأنيث. حسين عقيله بنيهاشم است، آن طوري که زينب عقيله بنيهاشم(سلام الله عليها) است. ﴿بَلِ الْإِنسَانُ عَلَي نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴾؛ يعني خيلي خيلي ميداند که چه خبر است.
پس ما اوضاع را به هم نزنيم! چرا به آن مراجعه نکنيم؟ چرا دنبال استخاره ميگرديم؟ فرمود: او اين طور بود. سرّ اينکه او نزد من عزيز بود براي اينکه يک قرآن ناطقي در درون او بود، او هم از همين قرآن ياد گرفته بود، از جاي ديگر ياد نگرفته بود. به برکت قرآن و عترت اين حرفها را ياد گرفت که چه حلال است و چه حرام است؟ چه بد است و چه خوب است؟ چه زشت است و چه زيباست؟ چه حسن است چه قبيح است؟ چه حق است چه باطل است؟ چه صدق است چه کذب است؟ ياد گرفت. الآن ما نميدانيم که چه چيزي بد است و چه چيزي خوب است؟! دنبال مشورتهاي بيروني هستيم؟ اين راه باز است چرا ما اين راه را نرويم؟ اين همان علي است، فرق نميکند. اين همان صديقه کبراست، اين همان حجت بالغه است، اين همان امام است، فرقي نميکند بين حيات و ممات اينها که فرقي نميکند. قرآن هم که ملاحظه فرموديد، اين چهار آيهاي که تلاوت شده، فرمود: اين چيزهايي که ما به نوح داديم، به ابراهيم داديم به موسي داديم به هارون داديم؛ اينها غير از آن مقامات ويژه اينها، براي همه است. کسي که هوس اين را ندارد که ـ معاذالله ـ بشود مقام آنها را پيدا کند، آنها منطقه ممنوعه است.
بنابراين شما بزرگواران الآن محور تربيت ديني مردم هستيد و تمدّن ما ايرانيها هم در تدين ماست و لاغير! تمدّن نظام ما، تمدّن انقلاب ما در تدين ماست و لاغير! ما اگر همين ظواهر را، همين چه چيزی حلال است و چه چيزی حرام است، اين را عمل بکنيم، هيچ مشکلي نداريم. همان بيان نوراني حضرت امير دارد که «يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ»،[40] نه ترامپ حق غلطکاري و فضولي را دارد، نه بيگانه حق عربدهکشي را دارد، فرمود: تمام دشمنان نااميد هستند. شما همين کارهاي عادي را بکنيد، حلال خدا را حلال، حرام خدا را حرام! احتکار نکنيد، گران نفروشيد، دو تُن طلا ميخواهي چه کني، توي موش؟ اين موش اهل ذخيره است. تو ميخواهي چه کار بکني؟ نه مطابق عقل است نه مطابق نقل است. همان جا حضرت فرمود: هناک «يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ»؛ دشمن نااميد ميشود. وقتي اين کار برميآيد هم ميتوانيم به بهشت برويم هم دنيا را بهشتي کنيم، چرا نکنيم؟ اين ايام برای همان است، اين دعاها براي همان است، اين مجالس براي همان است. اگر گفتند شهادت امام باقر(سلام الله عليه) مجلس عزا بگيريد، يا اطعام بکنيد، يعني همين! فايده آن همينهاست. برکات آن همينهاست، فايده آن همينهاست، خير آن همينهاست، سعادتش همينهاست. حيات اينها و ممات اينها براي ما خير و رحمت و برکت است. آن وقت ما هيچ نگراني نداريم.
«السَّلَامُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْن»![41]
پروردگارا تو را به انبيا و اوليا قسم، تو را به صُحف آسمانيات قسم، تو را به مقرّبانت قسم، تو را به فرشتههايت قسم، تو را به آنچه نزد تو عزيز و مقدس است قسم، نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما، دين ما، آب و خاک ما همه را در سايه وليّات حفظ بفرما!
خدمتگزاران و ارتشيان و عزيزان نظامي اين محفل را هم مانند ساير عزيزان نظامي در سايه ولايت وليّات حفظ بفرما!
دولت و ملّت و مملکت را در احياي مراسم ديني بيش از پيش موفق بفرما!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را به حق علي و اولاد علي به بهترين وجه حلّ بفرما!
خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!
اين دعا را در حق همه مؤمنان عالم شرق و غرب عالم پيروان قرآن و عترت مستجاب بفرما!
اين علماي بزرگوار را بيش از پيش موفق بدار!
سايه اينها را بر بالاي سر ما مستدام بفرما!
عزت و آبروي مملکت را در سايه اطاعت از فرمايشات اينها قرار بده!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . سوره اعراف، آيه142.
[2] . سوره مزمل، آيات6 و7.
[3] . وسائل الشيعة، ج10، ص28 و ج27، ص97.
[4]. إقبال الأعمال (ط ـ القديمة)، ج1، ص317؛ « … عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: قَالَ لِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ع يَا بُنَيَّ لَا تَتْرُكَنَّ أَنْ تُصَلِّيَ كُلَّ لَيْلَةٍ بَيْنَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ مِنْ لَيَالِي عَشْرِ ذِي الْحِجَّةِ رَكْعَتَيْنِ تَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مَرَّةً وَاحِدَةً وَ هَذِهِ الْآيَةَ ﴿وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ شَارَكْتَ الْحَاجَّ فِي ثَوَابِهِمْ وَ إِنْ لَمْ تَحُجَّ».
[5]. سوره احزاب, آيه21.
[6]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32.
[7] . سوره أنبياء، آيه105.
[8]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32.
[9] . سوره بقره، آيه251.
[10] . سوره أنبياء، آيه80.
[11] . سوره سبأ، آيه10.
[12] . سوره حج، آيه78.
[13] . سوره حج، آيه78.
[14]. علل الشرائع, ج1, ص127.
[15]. سوره صافات، آيات79 و80.
[16]. سوره صافات، آيات109 و110.
[17]. سوره صافات، آيات120 و121.
[18]. سوره صافات، آيات130 و131.
[19] . وسائل الشيعة، ج10، ص28 و ج27، ص97.
[20]. سوره اسراء، آيه12.
[21] . الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، ج5، ص247.
[22] . المناقب(ابن شهر آشوب), ج4, ص248؛ «وَ دَخَلَ إِلَيْهِ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ يَوْماً فَسَمِعَ مِنْهُ كَلَاماً أَعْجَبَهُ فَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ الْجَوْهَرُ فَقَالَ لَهُ بَلْ هَذَا خَيْرٌ مِنَ الْجَوْهَرِ وَ هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَرٍ».
[23]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه289.
[24]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.
[25] . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص10.
[26] . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص30.
[27]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.
[28] . الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390.
[29]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم عليهم السلام جميعا بمنزلة کلام واحد يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[30] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت107.
[31] . الامالي(للطوسي)، ص521؛ «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وُزِنَ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ فَيُرَجَّحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَی دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ».
[32]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[33]. تهذيب الاحکام، ج3، ص108.
[34]. سوره مائده، آيه33.
[35]. سوره هود, آيه6.
[36] . سوره مائده، آيه33.
[37]. سوره اعراف، آيه58.
[38] . سوره شمس، آيه8.
[39] . سوره قيامة، آيه13.
[40] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه216.
[41]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص271.