بعد در بخشهاي ديگر از قرآن فرمود: ﴿وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾؛ در کارگاه هستي يک انسان فاسد بدسابقه، مَلکي که ـ معاذالله ـ نتواند کار ملکوتي انجام بدهد در دستگاه من نيست، ﴿وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾.
مستحضريد اينکه ميگويند «مُعاضدت» يا «مُساعدت»، اينها ريشههاي تکويني دارد، اين بازو را ميگويند «عضد»، کارهايي که با هم با کمک بازو انجام ميدهند را ميگويند «معاضدت». بين آرنج و مچ اين قسمت را ميگويند «ساعد». در ادبيات ما ميگويند «ساعد سيمين»،[5] اين قسمت را ميگويند «ساعد»؛ يعني بين آرنج و بين مچ اين قسمت را ميگويند «ساعد». کارهايي که با اين قسمت انجام ميگيرد ميگويند «مساعدت»؛ منتها حالا در تعبيرات اجتماعي، اين نکات ادبي خيلي رعايت نميشود. کمک را ميگويند «مساعدت»، کمک را ميگويند «معاضدت». خداي سبحان فرمود که من بازويي ندارم که سابقه سوء يا لاحقه سوء داشته باشد، ﴿وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾.
وقتي «عبيدالله بن حر جحفي» اين مطلب را به عرض سالار شهيدان(سلام الله عليه) رساند که من به شما شمشير ميدهم، نيزه ميدهم، سپر ميدهم؛ اسب ميدهم خودم نميآيم! حضرت در ردّ او اين جمله قرآن را خواند، فرمود: ﴿وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾؛ يعني دستگاه حسيني دستگاهی است که صدر و ساقه آن ملکوتي است. ما نه شهيد سابقه سوء داريم، نه جانباز سابقه سوء داريم، نه مبارز سابقه سوء داريم، نه فاتح سابقه سوء داريم. صدر و ذيل من طيّب و طاهر است. اين است که بيست ميليون کمتر و بيشتر در اين سرزمين بعد از گذشت 1400 سال مهمان حسين بن علي هستند. حضرت فرمود در اين سفره من ذرّهاي آلودگي نيست. به هر حال آن روز اسب لازم بود شمشير لازم بود «خُود» لازم بود، سپر لازم بود، اينها لازم بود. فرمود ما آمديم تو را زنده بکنيم، تو ميگويي من نميآيم و کمک مالي ميکنم، اين درست نيست؛ ﴿وَ مَا كُنتُ﴾، اين حرف خيلي بلند است. اين حرف، حرف خداست. خدا ميگويد در کارگاه من آدمي که سابقه سوء، لاحقه سوء، بين سابق و لاحق سرگردان باشد کار نميدهم مديريت نميدهم پست نميدهم، اين است که کارگاه الهي محفوظ است. ذات مقدس سيّدالشهداء هم اين چنين کربلا را اداره کرد. در بيانات نوراني اميرالمؤمنين پدر بزرگوار سيّدالشهداء هم همين حرف است که الآن ميخوانيم.
غرض اين است که در جريان «عبيد الله بن حر جحفي»، بعد از آنکه آن بيان نوراني را سيّدالشهداء فرمود، در موقع توديع، عبيدالله يک سؤالي کرد؛ عرض کرد اين رنگ مشکي صورت محاسن شما اين رنگ طبيعي است يا رنگ کرديد؟ حضرت فرمود: «عُجّل الشيب»؛ من زود پير شدم،[6] محاسن من سفيد شد؛ اما دستور اسلام اين است که مبادا دشمن، آثار سالمندي و فرتوتي در ما احساس بکند وظيفه ما در ميدانهاي مبارزه اين است که رنگ بکنيم. اين در زمان پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) برنامه رسمي بود. کسي ديد وجود مبارک اميرالمؤمنين مدتهاست که محاسن شريفشان را رنگ نکردند، محاسن سفيد شد. به حضرت عرض کردند که پيامبر فرمود شما محاسن را رنگ کنيد! فرمود: آن روزي بود که جمعيت کم بود، ما محتاج به جبهه بوديم محتاج به جنگ بوديم، الآن که به لطف الهي اسلام فراگير شد، ما دشمني نداريم؛ مختاريم، ميتوانيم محاسن را رنگ کنيم ميتوانيم رنگ نکنيم. آن وقت لازم بود؛ ولي الآن لازم نيست.
اين بيان نوراني را ملاحظه بفرماييد: «سُئِلَ عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ ص غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ»؛ اينها جزء «خطبة البيان» است. حيف که روينهج البلاغه کار نشده. اين دهها کار علمي ميخواهد تا خُطب آن جمعبندي بشود، کلماتش جمعبندي بشود، تکرارها برود کنار، ناگفتهها بيايد. اين بزرگواري که تمام نهج البلاغه را در طي چند سال زحمت کشيد، جدّ بزرگوار او با اولياي الهي محشور باشد آن مرجع بزرگوار، خودشان هم خير ببينند از جوانيشان از عمرشان خير ببينند، خدماتي کردند؛ اما کار يک نفر و ده نفر نيست، اين حداقل محقق بفهم يعني بفهم! صد محقق بفهم ميخواهد تا نهج البلاغه را سامان بدهند. اين تکرارها ميرود کنار، آن نگفتهها ميآيد، اين گفتهها ميآيد، شأن نزولش ميآيد، اين حضرت خطبه را در کجا گفته؛ اين مثل قرآن است. قرآن ناطق دارد حرف ميزند؛ ترجمه قرآن است، تفسير قرآن است، تأويل قرآن است، شرح قرآن است. بارها اين قصّه به عرض شما رسيد، وقتي من سؤال کردم از مرحوم علامه که اين حرف ابن ابي الحديد حرف اغراقآميزي نيست؟ فرمودند چيست؟ عرض کردم ابن ابي الحديد ميگويد که اين خطبهاي که بعد از قرائت ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ﴾[7] يا آن بخشهاي ديگري از قرآن کريم، حضرت اين قسمت را تلاوت کردند، بعد يک خطبه غرّاء خواندند که مربوط به برزخ است.[8] ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد که من از پنجاه سال قبل تا الآن «اکثر من الف مرة»؛ از پنجاه سال قبل تا الآن بيش از هزار بار اين خطبه را خواندم. هر بار اين خطبه را خواندم، «أحدثت عندي روعة و خوفا و عظة»؛[9] براي من تازگي داشت مطلب جديدي ميفهميدم. بعد گفت اگر ادبا و فصحا و بلغا جمع بشوند و اين خطبه حضرت را بخوانند، آنها ميفهمند که اين خطبه سجده دارد؛ همان طوري که برخي از سور قرآن آيات سجدهاي دارد برخي از خطب نهج البلاغه هم کلمات سجدهاي دارد، اين را ابن ابي الحديد درشرح نهج البلاغه دارد.[10] من به عرض مرحوم علامه رساندم که اين اغراق نيست؟ فرمود نه اغراق نيست، براي اينکه در حقيقت اين همان سجده براي کلام خداست که در کلمات علي بن ابيطالب ظهور کرده، چون حضرت که چيزي از خودش ندارد. تقريباً همه شرح همان بيانات قرآن است تفسير قرآن است تأويل قرآن است، در حقيقت سجده، اين وصف به حال متعلق موصوف است. سجده براي آيات الهي است؛ منتها از زبان علي(سلام الله عليه). حضرت در شرح اين قسمت که گفتند چه کار بکنيم؟ فرمود که پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که فرمود: «إِنَّمَا قَالَ ص ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ»؛ آن روز جامعه اسلامي ضعيف بودند دين گسترش پيدا نکرده بود. «فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ»؛ شما ميبينيد ـ به لطف الهي ـ بسياري از منطقه خاورميانه را اسلام گرفته. «وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ»؛ قبلاً لازم بود الآن مباح است.
اين را شارحان نهج البلاغه بحث کردند که حلال اسلام «إلي يوم القيامة» حلال است و حرام اسلام «إلي يوم القيامة» حرام است، اين چيست؟ اين بزرگان پاسخ دادند که احکام اسلامي دو قسم است: يک سلسله احکامي است که معارض ندارد؛ نظير همين مشخصات صوم و صلات و حج و زکات و اين احکام عبادي که ما موظف هستيم انجام بدهيم. يک سلسله رواياتي است نه احکام که معارض دارد علاج آن به دست فقيه کارآزموده ورزيده است که تعارض اينها را حلّ کند. يک قسمت آن از سنخ تزاحم است، تزاحم غير از تعارض است. تعارض مربوط به دليل است، تزاحم مربوط به مدلول. تزاحم اين است که هر دو حق هستند؛ منتها الآن ما نميدانيم کدام قويتر است کدام نيست؛ مثل اينکه دو نفر دارند غرق ميشوند، اينجا تعارض ادله نيست هر دو ملاک دارند، نجات هر دو واجب است؛ دو نفر دارند معتاد ميشوند دو نفر دارند آلوده ميشوند، بر ما واجب است هر دو را حفظ بکنيم، ولي آن توان را نداريم، اينجا سخن از تزاحم است که أهم و مهم در کار است. اين بخش هم که اين حکم آيا حکم مطلق است يا حکم مقيد؟ در يک زمان و زمين خاص است يا نه؟ اين يک کارشناسي ميخواهد. ما براي حلّ تزاحم، کارشناس ميخواهيم. کارشناس موضوعي نه کارشناس حکمي. «مجمع تشخيص مصلحت نظام» که به دستور امام(رضوان الله) تشکيل شد، اينها که مثل مجلس قانونگذار نيستند، اينها که مثل شوراي نگهبان در تطبيق و تشخيص حق و باطل وظيفه ندارند؛ اينها در تشخيص أهمّ و مهم هستند که کدام فعلاً اجرا بشود؟ هر دو حق است. اينها برای تزاحمها هستند نه برای تعارض که کار فقيه است نه برای تقنين که کار مجلس و شوراي نگهبان است. «مجمع تشخيص مصلحت نظام» اين است که آيا اين کار فعلاً مصلحت هست يا نه ما يک امور مهمتري داريم که هر دو حکم اسلامي است؛ ولي کدام أهمّ است کدام مهم؟ حضرت فرمود اين جزء تعارضات نيست جزء تزاحمات است، آنجا که حضرت يعني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد شما حتماً رنگ کنيد، آن وقتي بود که جبهه بود، عمليات بود مبارزات بود، ما تنگاتنگ با دشمن ميجنگيديم؛ اما الآن جبههاي نيست جنگي نيست، هر کسي مختار است محاسن خود را رنگ بکند يا نکند!
«وَ قَالَ عليه السلام فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ»؛[11] عدهاي نظير همان بعضي از اصحاب سقيفه که اينها نه در جنگ جمل، نه در جنگ صفين، نه در جنگ نهروان، کاري با حضرت امير نداشتند يا جبهه او را ياري نکردند، از آن طرف به شام هم وصل نشدند که معاويه را ياري کنند. فرمود: کساني که در اين بلواها در مدينه و غير مدينه حضور داشتند چند طايفه هستند: يک عده هستند که با ما هستند، حق را ياري کردند تا آنجا که مقدورشان بود، باطل را سرکوب کردند تا آنجا که ميسورشان بود، اين يک گروه. گروه ديگر که کاملاً صد درصد در مقابل اين هستند، حق را تضعيف کردند باطل را تقويت کردند؛ آن عمروعاصها و معاويهها و مانند آنها هستند که در شام در برابر ما موضعگيري کردند. بعضيها مثل اصحاب سقيفه که مصلحتانديشي نميکنند؛ منتها به تشخيص خود نه به تشخيص خدا، اينها به جبهه ما نيامدند که حق را ياري کنند؛ ولي به شام هم نرفتند که باطل را ياري کنند. ما را در اثر اينکه نيامدند ضعيف کردند؛ اما باطل را هم تقويت نکردند. در آن طرف هم گروههاي اين چنيني بودند. اين حصرِ سه چهار طايفه يک حصر نسبي است و نه حصر مطلق و نفسي. فرمود اينها کساني هستند که «خَذَلُوا الْحَقَّ»؛ حق را مخذول کردند تضعيف کردند در اثر اينکه به هر حال شخصيتهاي صاحبنام بودند. يک بيان نوراني از پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) در اين جوامع روايي اهل سنّت هست، بخشي از اين بيان در صوت العدالة الانسانية از «جرج جرداق» آمده که حضرت فرمود: «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ»؛[12] از وجود مبارک پيامبر است، فرمود: کسي که در زماني که بايد حق را بگويد، اگر نگويد يک شيطان دهن بسته است. گاهي انسان حرف باطل ميزند شيطان دهن باز است، گاهي حرف حق را که بايد بگويد نميگويد، شيطان دهن بسته است. فرمود: «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ»؛ اينها جزء همان گروه بودند. حضرت فرمود: حق را مخذول کردند کمک نکردند، به طرف باطل هم نرفتند؛ همين عبدالله بن عمر بود و چند نفر از اين قبيل.
در کلمه بعدي فرمود: «مَنْ جَرَی فِي عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ»؛[13] فرمود اين سوارکار که دهنه اسب را ميگيرد، او بايد بداند که هر اندازه که اسب ميرود نبايد او را براند و ببرد. درست است افسار دست اوست؛ اما اين طور نيست که هر جا و هر خطر و هر درّه و هر کوي و برزني بتواند برود. کسي که به ميل خود حرکت ميکند، به آرزوي خود حرکت ميکند نه به عقل خود؛ اينکه ميگويد من هر چه بخواهم ميگويم، هر کاري بخواهم ميکنم، اين مثل آن سوارکاري است که ميگويد هر جا بخواهم ميروم! به هر حال يک جا درّه است کجا ميخواهي بروي؟ فرمود کسي که افسار دستش است و عقل دستش نيست، اين مرتّب ميرود و سقوط ميکند. «مَنْ جَرَی فِي عِنَان أَمَلِهِ»؛ يعني آرزو. «أمل»؛ يعنی آرزو؛ او «عَثَرَ بِأَجَلِهِ». «عِثار»؛ يعني لغزش. «وَ كَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَيْتَه»[14] که در دعاي «کميل» شب جمعه ميخوانيد يعني همين! يعني خدايا! خيلي از مواردي که ما ميرفتيم بلغزيم، تو ما را حفظ کردي! يک وقت انسان تصميم گرفته برود يک کاري بکند که خطري در آن هست دفعتاً ميبيند که دوستي ميآيد او را سرگرم ميکند، او اصلاً نميداند که اين دوست براي چه آمده، چه کسي او را فرستاده! اين يکي از بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در همين نهج البلاغه است. فرمود: خداي سبحان به بعضيها مال ميدهد ميگويد هر چه کسب کردي برای شماست: ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾؛[15] مال حلال شماست که کسب کرديد؛ اما نسبت به ذات اقدس الهي و فرمان الهي، انسان مالک نيست. فرمود: ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾،[16] ما مالک هستيم؛ اما نسبت به يکديگر؛ ولی نسبت به ذات اقدس الهي مالک نيستيم. آن بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه اين است که «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»،[17] اين سائلي که ميآيد از انسان کمکي ميخواهد او را خدا فرستاده است؛ او همين طور نيامده. خدا از يک طرف به کسي مال ميدهد يا قدرت ميدهد يا جاه ميدهد حيثيتي ميدهد، از طرفي نيازمندي را ميفرستند درِ خانه او او را بيازمايد. فرمود: «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ» است. اين است که وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) اگر مشکل مسکيني را برطرف ميکرد چيزي ميداد، دستش را ميبوسيد و ميگفت دستم به دست بيدستي خدا رسيد،[18] چون خدا ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾.[19] اينجا فرمود اين طور نيست که هر کسي قدرتي پيدا کرد برابر ميل خودش بتواند بتازد.
کلمه نوزدهم اين است که «أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلَّا وَ [يَدُهُ بِيَدِ اللَّهِ] يَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ»؛[20] فرمود: اگر کسي لغزشي دارد و جزء بزرگان و اهل کرامت است اهل معنويت است، سابقه حُسن فراواني دارد تاکنون نلغزيد، حالا يک بار حرفي از زبان او درآمد يا کاري کرد، لغزشي است، شما فوراً او را ترميم کنيد جبران کنيد؛ شما جبران نکرديد، خدا به وسيله افراد ديگر دست او را ميگيرد. اگر کسي سابقه سوئي ندارد و کسي در تمام عمرش زحمت کشيده است که مواظب زبان و کارش باشد، اگر ـ خداي ناکرده ـ يک بار لغزيد، دوستان او و مؤمنين بايد اين را حفظ کنند و گرنه ذات اقدس الهي به وسيله عامل ديگر حفظ ميکند، اين توفيق از دست اينها گرفته ميشود.
فرمود اقاله کردن اين است. بيع، يک عقد لازمي است؛ اينها که در مغازههاي خود مينويسند: «بعد از فروش پس گرفته نميشود»، يک حق شرعي و قانوني است، چون بيع لازم است، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[21] دارد، کسي که خريد اگر مغبون شد يا عيب داشت کالا فاسد بود مطلب ديگري است خيار دارد، اگر هيچ کدام از اينها نبود، غبني در کار نبود، گرانفروشي و بدفروشي و عيبفروشي و اينها نبود، حق با فروشنده است که بنويسد، «بعد از فروش پس گرفته نميشود»، چون بيع يک عقد لازم است عقد جايز که نيست؛ ولي لزوم آن حقّي است نه لزومش حکمي؛ نظير نکاح نيست که لزومش حکمي باشد. در نکاح نميشود که طرفين بيايند به هم بزنند، طلاقي دارد فسخي دارد حسابي دارد؛ اما در بيع با توافق طرفين ميتوانند، چون لزومش حقّی است و نه حکمي، اين را به هم بزنند، اين را ميگويند «اقاله»، «اقاله»؛ يعني پشيمان شدن، يک کسي پشيمان بشود، شما به پشيماني او احترام بگذاريد! اگر رادمردي و اهل مروّتي آمده گفت من از اين کار پشيمان هستم، شما اصرار نکنيد که انتقام بگيريد، اقاله کنيد: «أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلَّا وَ [يَدُهُ بِيَدِ اللَّهِ] يَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ»؛ اگر رادمردي اشتباه کرد، شما فوراً پشيماني او را بپذيريد، چون هر کس از اين قبيل افراد پشيمان بشود، ذات اقدس الهي ترميم ميکند.
بعد در کلمه بيست فرمود: «قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ»؛[22] فرمود: آدم ترسو هميشه محروم است، ما از چه چيزی بترسيم؟ به ما گفتند که اگر ضعف احساس ميکنيد چه اينکه احساس ميکنيد، بايد وکيل بگيريد. وکيل هم بايد عالم باشد هم حاضر باشد هم خيرخواه باشد هم قدور باشد، همه اسماي حُسناي «جوشن کبير» را ذات اقدس الهي دارد: ﴿وَ عَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾،[23] ما وکيل ميگيريم، جدّاً وکيل ميگيريم توکّل ميکنيم. در بخشهاي وسيعي از قرآن کريم تعبير مفيد حصر است، دارد: ﴿وَ عَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾، اين تقديم جار و مجرور، مفيد حصر است؛ يعني فقط به خدا توکل کنيد، کارهاي ديگر را قانوني انجام بدهيد؛ ولي آنچه در دل داريد توکل به ذات اقدس الهي باشد. اگر کسي ترسيد هميشه محروم ميشود، ميترسم امتحان بدهم، ميترسم وارد توليد بشوم، ميترسم، نه! وقتي کار را بر اساس اصول انجام ميدهيد، فکر کرديد، مشورت کرديد، ابزار را فراهم کرديد، هراسي نداشته باشيد. خيليها هستند که در اثر خجالت محروم هستند، خجالت کشيدم اين مطلب را بپرسم. خيليها در اثر خجالت، احکام شرعي برايشان حلّ نميشود، نه؛ مخصوصاً بعد از نظام اسلامي هم براي جوانها، نوجوانها، دخترخانمها، پسرها اينها جلسات قرآني هست، جلسات حکم شرعي هست، احکام شرعي خودشان را ميپرسند؛ از طهارتها، اقسام غسل، اقسام تطهير بودن را ميپرسند، اين ديگر حيا و شرم ندارد.
«وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ»؛ فرمود همان طوري که ابرها به سرعت ميآيد، فرصت هم کاملاً رد ميشود. بهترين دوران دوران فرصت است. اين ورزش براي تأمين سلامت است هدف نيست، يک مقدار انسان بايد بازي کند که سرگرم بشود و نشاط او محفوظ بشود؛ اما عمرش را صرف بکند براي اين کار هيچ مصلحت نيست. وقتي سن قدري بالا آمده با انواع بيماري همراه است نه مدرک علمي دارد نه درک عميق دارد؛ مبادا کسي عمر خود را صرف اين بازي کردن کند. بله کار خوبي است ورزش چيز خوبي است، بخش وسيعي از عمر براي تحصيل، بخشي هم براي تأمين نشاط و ورزش. فرمود: فرصت مثل ابر ميگذرد «فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ»؛ فرصتهاي خير را مغتنم بشماريد.
بعد آخرين بخشي که امروز عرض ميکنيم اين است که فرمود: «لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَي»؛[24] توجيهي سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) کرد که آن مرضي نيست. فرمود: ما حقي داريم به ما دادند که ميگيريم، ندادند اين قدر تلاش و کوشش ميکنيم تعقيب ميکنيم تا به آن برسيم. يک بيان نوراني حضرت دارد که «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ»؛[25] «ضيم» با «صاد، ضاد»، همان معني ظلم را ميدهم. ظلم را جز ملّت پَست کسي تحمّل نميکند. اين کلمات شرفآور است. چه استکبار چه صهيونيسم، الآن چه در غزّه چه در فلسطين چه در يمن ميبينيد که دارند ميجنگند. فرمود: ستم را جز ملّت فرومايه کسي تحمل نميکند، «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ». اگر ملّتي ـ معاذالله ـ فرومايه بود بله، ستمپذير است؛ اما اگر ملّتي مثل ايران بود؛ مثل لبنان و فلسطينيها بود، مثل يمنيها بود، اين ظلم را نميپذيرد. شهادت و کشته شدن اين طور نيست که تمام بشود. اين بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در روز عاشورا که بارها به عرض شما رسيد، فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ»،[26] آن وقتي که «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»،[27] اوّل خود عمر سعد ملعون تير را زد به طرف خيام حسيني(سلام الله عليه)، گفت که شاهد باشيد که اوّلين تير را من زدم که برود جايزه بگيرد. بعد از اينکه فرمانده تير را رها کرد، «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»؛ مثل قطرات باران تير به طرف اردوي حسيني آمد. در آن صحنه حضرت فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛ بردبار باشيد، مرگ يک پل است زير پاي شما. مرگ که پوسيدن نيست، مرگ از پوست به درآمدن است. مرگ را بترسانيد، بعدها و بعدها و بعدها شاعري پيدا شد سرايندهاي پيدا شد اديب بزرگواري پيدا شد گفت:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي ٭٭٭ تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
قبل از اسلام که ما چنين شاعري نداشتيم که اين حرفها را بزند. شما فقط يک نمونه از سرايندگان همين ايران پهناور بياوريد که قبل از اسلام اين حرفها را زده باشد. اينها در کلمات ائمه، در کلمات قرآن کريم و در کلمات نبوي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمد، بعدها گفتند:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي ٭٭٭ تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او جاني برم بي رنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقي بگيرد رنگ رنگ[28]
من در اين مبارزه پيروز هستم، من يک گوهر ابدي ميگيرم، او از من يک بدن پوسيده ميگيرد، چيزي ديگر نيست. من که چيزي به او نميدهم، اين لاشه را به او ميدهم، جان ملکوتي خود را بالا ميبرم.
من از او جاني برم بي رنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقي بگيرد رنگ رنگ
شما يک شاعر در تمام اين ايران قبل از اسلام پيدا کنيد که اين حرفها را بزند. اينها مختصّ سيّدالشهدا است، اينها مختصّ اميرالمؤمنين است که انسان مرگ را ميميراند، انسان بر مرگ مسلّط است، انسان هست که هست که هست. فرمود: جز ملّت فرومايه کسي ستمپذير نيست. درود بر اين فلسطينيها و غزّهايها، درود بر يمنيها، درود بر شما ايرانيها که به هر حال توانستيد بگوييد: «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ» و ثابت کنيد که شاگرد علي بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) هستيد.
من مجدّداً مقدم شما را گرامي ميدارم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به فرد فرد شما خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت بکند! حوايج شما را برآورده به خير کند! مرضاي شما را شفا عطا کند! آنچه خير دنيا و آخرت شماست به وسيله شما به ديگران برسد و خودتان هم بهرهمند بشويد!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را به لطف الهي حلّ بفرما!
اين کشور وليّ عصر را تا ظهور صاحب اصلياش از هر خطري محافظت بفرما!
دنيا و آخرت ما را به برکت قرآن و عترت حفظ بفرما!
خدايا تو را به عصمتت قَسم، تو را به عظمتت قَسم، تو را به زهرايت قَسم، اين فرزندان ما، اين جوانهاي ما را به تو سپردند، اينها را از هر خطري حفظ بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت17.
[2] . سوره کهف، آيه51.
[3]. سوره نازعات، آيه5.
[4] . سوره نازعات، آيه79؛ ﴿وَ السَّابِحاتِ سَبْحا﴾.
[5] . عفافنامه اميری فيروزکوهی؛ «ساقها را چو ساعد سيمين ٭٭٭ كرده بيرون ز جامه رنگين».
[6]. الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم، ص550.
[7]. سوره تکاثر، آيه1.
[8]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه221.
[9]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج11، ص153؛ «و أقسم بمن تقسم الأمم كلها به لقد قرأت هذه الخطبة منذ خمسين سنة و إلى الآن أكثر من ألف مرة ما قرأتها قط إلا و أحدثت عندي روعة و خوفا و عظة و أثرت في قلبي وجيبا و في أعضائي رعدة و لا تأملتها إلا و …».
[10]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج11، ص152 و 153؛ «و الله ما سن الفصاحة لقريش غيره و ينبغي لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة في مجلس و تلي عليهم أن يسجدوا له…».
[11] . نهج البلاغه(للصبحی صالح), حکمت18.
[12]. فقه السنّة, ج2, ص611.
[13] . نهج البلاغه(للصبحی صالح), حکمت19.
[14] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص845.
[15] . سوره نساء،آيه32.
[16] . سوره نور، آيه33.
[17] . نهج البلاغه(للصبحی صالح), حکمت310.
[18]. عدة الداعي و نجاح الساعي، ص68.
[19]. سوره توبه، آيه104.
[20] . نهج البلاغه(للصبحی صالح), حکمت20.
[21]. سوره مائده، آيه1.
[22] . نهج البلاغه(للصبحی صالح), حکمت21.
[23] . سوره يوسف، آيه67.
[24] . نهج البلاغه(للصبحی صالح), حکمت22.
[25] . نهج البلاغه(للصبحی صالح), خطبه29.
[26]. معاني الأخبار، ص289.
[27]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص100.
[28]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره1326