به مالك دستور ميدهند كه مالك! «أَزْرَي بِنَفْسِهِ» و مانند آن. اين كلمات تا رقم چهار در جلسات قبل مطرح شد. آنچه در اين نوبت مطرح است از شماره پنج است كه فرمود: «صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَالْاِحْتَِمالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ أَوْ وَ الْمُسَالَمَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ».[1] در حقيقت اينها بيان اوصاف اين خاندان است كه خودشان اينچنين بودند, اينچنين يافتند و دارند شرح ميدهند. ميفرمايند سينهٴ يك انسان عاقل, صندوق رازهاي اوست. اوّلاً انسان بايد راز داشته باشد، چون عظمت هر كسي به سرّ اوست. انساني كه قلب او خالي است اين ارزشي نخواهد داشت چه ديد؟ چه ميبيند؟ رابطه او در مناجات چيست؟ در نماز شب چيست؟ جهانبيني او چيست؟ ارتباطش با خاندان عصمت و طهارت چيست؟ توفيقاتي كه دريافت كرد چيست؟ مشكلاتي كه در جامعه پيش آمد و خدا او را نجات داد چيست؟ اينها اسرار افراد است. فرمود اين اسرار را شما فقط براي كساني ميتوانيد بگوييد كه از شما درس اخلاقي بگيرند، وگرنه اين كليد بايد دست خودتان باشد. «صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ» و همين صدر را بايد مشروح كرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾[2] اين صدر مشروح بايد بسته باشد، كليد آن به دست انسان باشد باز نباشد. زبان را كه باز ميكند كليدِ دل است، نبايد اين زبان را در هر جايي باز كرد.
«وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ»، ما در جامعه زندگي ميكنيم حالا يا جامعه, وجود جدايي دارد يا هر فردي حيثيت فردي دارد، يك; و حيثيت جمعي دارد، دو. اين طور نيست كه جامعه يك وجود خارج و مستقل داشته باشد. به هر تقدير ما اجتماعي هستيم، بدون ارتباط با ديگران زندگي ميسور نيست. ارتباط منافقانه, گزنده است، ارتباط بدون پيوند قلبي, سازنده نيست. فرمود شما براي اينكه دوست ديگران باشيد و ديگران دوست شما باشند در اين اقيانوسِ وسيع جامعه بايد يك تور داشته باشيد، آن توري كه اين ماهي را صيد ميكند گشادهرويي و تحمّل و ادب است. «وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ»، شما اگر بخواهيد در اين اقيانوس ماهي بگيريد توري لازم داريد؛ آن تور عبارت است از گشادهرويي, همه را با ادب برخورد كردن, با ادب ديدن, احترام كردن, سخت نگرفتن, تند نشدن, غضبناك نشدن. ميدانيد اينهايي كه ماهي ميگيرند، ماهيها هم يك صنف و يك سنخ نيستند، آن ماهيها كه خيلي قيمتياند آنها را با تورهاي ديگر ميگيرند. ما يك محبّت داريم و يك مودّت. مودّت, علميتر, دقيقتر, رقيقتر, پاكتر و منزّهتر از محبّت است كه به عشق نزديك است. آنچه را كه قرآن كريم انتخاب ميكند برترين آنهاست.
ميبينيد قرآن كريم يك سلسله دستورهاي فقهي به ما ميدهد كه ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾[3] دستورهاي آنها را در فقه و احكام فقهي شما اطاعت كنيد; ولي در هنگام پيوندي كه بين ما و خاندان عصمت و طهارت(عليهم السلام) ميخواهد برقرار بشود، ميفرمايد: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾،[4] نه تنها حرفِ آنها را گوش بدهيد، حرف آنها را كه در آيات ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ فرمود و نه تنها محبّت آنها را داشته باشيد، محبّت آنها را شايد خيليها داشته باشند. شما پيروان قرآن و عترت دو اصل اصيل را بايد داشته باشيد كه در ديگران نيست: يكي اينكه وِداد داشته باشيد كه خيلي دقيقتر از محبّت است به عشق نزديكتر است; دوم اينكه اين كلمه ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾، از خيليها شما سؤال كنيد و بخواهيد كه اين كلمه و اين جمله را تركيب كنند، برابر آنچه هست تركيب ميكنند; يعني آنچه دارند تركيب ميكنند. ﴿قُل﴾ فعل امر است, ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ﴾ را مشخص ميكنند كه فعل مضارع است, ﴿أَجْراً﴾ مفعولبه است, ﴿إِلاّ﴾ حرف استثناست, «مودّت» مستثناست, ﴿فِي الْقُرْبَي﴾ مفعول واسطه براي مودّت است. اين نه تنها تعبير ادبي خيليهاست, سيره خيليهاست؛ اما وقتي به آن خواص ميدهي، همين جمله را ميگويند ﴿فِي الْقُرْبَي﴾ مفعول واسطه براي «مودّت» نيست, ﴿فِي الْقُرْبَي﴾ ظرف لغو نيست تا مفعول واسطه باشد براي «مودّت».
هر ظرف كه آن سال صفت يا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو كه آن مستقر است
وقتي از يك حكيم سؤال ميكنيد كه اين ﴿فِي الْقُرْبَي﴾ متعلّق به چيست؟ ميگويد اين ﴿فِي الْقُرْبَي﴾ متعلّق به «مودّت» نيست تا مفعول واسطه آن باشد. اين ظرف, ظرف مستقر است. اين ﴿فِي الْقُرْبَي﴾ صفت است، متعلّق است به «المستقرّ» محذوف؛ «لا أسئلكم عليه اجراً إلاّ المودة المستقرّة في القربي». اگر مودّت, مستقرّ در قربي بود، انسان يك روز دوست اين يك روز دوست آن باشد كه نميشود. شما يك كليمي يا زرتشتي در ايران سراغ داريد كه به خاندان عصمت و طهارت, به سيّدالشهداء, به قمر بنيهاشم علاقه نداشته باشند؛ سراغ نداريد! اين دوستي, مشكل را حلّ نميكند، اين ﴿فِي الْقُرْبَي﴾ را مفعول واسطه براي مودّت ميگيرد, اين ظرف را ظرف لغو ميگيرد. دوستيِ اينها مشكل را حلّ نميكند؛ البته فضيلتي هست. اما تمام دوستي و دوستيِ تمام, استقرار دوستي در اين خاندان يعني غرق در اين است، ما دوست ديگري نداريم و اگر به كسي يا به چيزي علاقهمنديم در مسير آنهاست. نگفت دوست آنها باشيد اجر من را دادي؛ گفت اوّلاً مودّت باشد نه محبّت و استقرار داشته باشد. مگر ما چندتا مودّت داريم؟ اگر مودّت ما مستقر بود در اين خاندان, هر چه را دوست داريم در همين مسير دوست داريم؛ به فرزندانمان, به زندگيمان, به كارمان علاقهمنديم، براي اينكه در همين مسير است، اگر در اين مسير نباشد مشكل ما را حلّ نميكند. وجود مبارك حضرت امير فرمود: اين دام را بينداز, اين تور را بينداز كه مودّت پيدا كني; يعني جز علاقه به اين خاندان در صحنه دل نباشد؛ آن وقت انسان اگر به چيزي علاقهمند است آن گذراست و آن غير مستقر است و آن هم در مسير همين مستقر خواهد بود. به هر تقدير فرمود: «وَالْبَشَاشَةُ»؛ گشادهرويي, خوشبرخوردي «حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ».
يكي از بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام) اين است كه «أحسن مجالسة من جالسك ولو كان يهوديا»؛[5] با بدترين گروه وقتي شما برخورد كردي يك جا نشستي در مسافرت همصندلي شدي و مانند آن، ادب را رعايت كني. اين ادب, تور دوستي اجتماعي است. «وَالْاِحْتَِمالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ»؛ انسان اگر خيلي از چيزها را تحمّل كند، هم راز ديگران و عيب ديگران كه دوستان او هستند آن را ميپوشاند، هم عيبِ خود او پوشيده ميشود. «احتمال»؛ يعني تحمّل كردن, اين بار را برداشتن. ميدانيد ما در عين حال كه فارسيِ ما خيلي قوي و غني است؛ ولي هرگز به پايگاه عربي نميرسد. در عربي بسياري از كلمات بسيط است كه به تنهايي معناي خاصّ خودش را دارد. ما چون معادل فارسي آن را نداريم اگر بخواهيم آنها را معني كنيم ناچاريم چندتا كلمه را كنار هم بگذاريم تا آن را معنا كنيم. در عربي يك صبر هست, يك «كظم غيظ» هست, يك حلم است و مانند آن. ما وقتي بخواهيم حلم را معنا كنيم میگوييم بردباري, صبر را معنا كنيم میگوييم بردباري؛ بين صبر و حلم يك فرق دقيق علمي است، ما در فارسي آن لغت را نداريم كه اينها را بگويند. گذشته از اينكه آن فرق را نميتوانيم بگوييم و يا متوجه نميشويم, لفظ هم نداريم كه بگوييم. ما وقتی حلم را كه يك كلمه بسيط است بخواهيم معنا كنيم، لفظ نداريم ناچاريم دوتا كلمه را كنار هم بگذاريم تا اين حلم را معنا كند. حلم؛ بردباري، يعني اين بار را ميبرد، حلم كجا, بردباري كجا!
اين است كه امام باقر(سلام الله عليه) فرمود خداي سبحان كه قرآن را به زبان عربي مبين فرستاد ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾,[6] ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ﴾؛[7] براي اينكه «يُبِينُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُنُ».[8] اين لغت عرب، آن توان را دارد كه همه لغتهاي جهان را ترجمه كند; ولي لغتهاي ديگر آن قدرتِ علمي را ندارند كه عربي را ترجمه كنند. شما وقتي كه دوتا كلمه را كنار هم ميگذاريد تا يك كلمه را معنا كنيد اين دوتا كلمه مثل دو بند اين غربال است اين وسطها خالي است، آن لطيفه معنا اين وسطها ميريزد دوتا كلمه يعني دوتا كلمه هر كدام بار خودشان را دارند. بنابراين حضرت فرمود: عربي، «يُبِينُ الْأَلْسُنَ»؛ اما «وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُنُ».
اينجا فرمود: «وَ الْمُسَالَمَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ»؛ سِلم بودن, تند نشدن, راز را بازگو نكردن, عصباني نشدن, پردهدري نكردن, عيبها را ميپوشاند. هم عيب ديگران را ميپوشاند كه آبروي او محفوظ باشد, هم عيب خود انسان را. پردهدري باعث ميشود كه عيب انسان ظاهر شود كه انسان چقدر ميتواند مثلاً خلاف خود را كتمان كند.
«مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ»؛ كسي كه از خود راضي است دشمنان فراواني دارد، چون ما عيوب فراواني داريم. انساني كه از خودراضي است، نقدِ خود را توانايي ندارد, نقص خود را نميبيند؛ وقتي نقص خودش را نديد چگونه خودش را اصلاح كند؟ در جامعه، با همين نقص ظهور ميكند؛ آن وقت جامعه نسبت به او بدبيناند. اينها را به مالك اشتر دستور دادند؛ اين نامه حضرت است، غير از آن نامه معروف.
بعد فرمود: «الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ» صدقه را صدقه گفتند, مستحضريد كه صدقه غير از هديه است, صدقه غير از هبه است. آنها عبادي نيستند؛ اما صدقه, امر عبادي است تا قصد قربت نشود صدقه نيست. يك وقت است كسي به دوست خودش چيزي ميبخشد هبه ميكند يا هديه ميدهد، اينها عبادي نيستند، چه قصد قربت باشد, چه قصد قربت نباشد صحيح است؛ اما صدقه, عبادي است تا قصد قربت نباشد، پولي كه انسان به نيازمند ميدهد يا به صندوق صدقات ميريزد، مثل نماز است، بگويد «قربة الي الله»؛ همانطوري كه نماز قصد قربتش گاهي تفصيلي است گاهي اجمالي، اين هم بايد همينطور باشد. صدقه يك دوای نافعي است، مخصوصاً اگر نيازمندي به سراغ انسان بيايد. يكي از بيانات نوراني حضرت كه در نهجالبلاغه بود بحث آن هم قبلاً گذشت اين است كه فرمود: اگر نيازمندي به سراغ شما آمد بدانيد كه او را ديگري فرستاده «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه»،[9] نه اينكه «رسول الله» ـ معاذ الله ـ منظور پيغمبر است نه, اين را خدا فرستاده. از طرفي ذات اقدس الهي به شما امكانات داد، از طرفي يك آدم نيازمند واقعي ـ نه سوري ـ به طرف شما آمد، بدان اين را خداي سبحان آدرس داد، مبادا اين را رد كني! يك انسان آبرومندي اگر به طرف شما آمد از طرفي خدا امكانات به شما داد، همان خدايي كه به شما امكانات داد گفت: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾؛[10] اصلِ مالكيت را بر خلاف مرام كمونيستي و بلشويكي امضا كرده. فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾,[11] ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾؛[12] وقتي نسبت به ديگران زندگي ميكنيد مال شما, متعلق به شماست؛ اما نسبت به خدا حواستان باشد ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾. پس از اين طرف خدا داد از آن طرف «إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه»، نيازمندي در خانه آدم ميفرستد ببيند آدم چه كار ميكند. فرمود يك دارو است، شما هر دو طرف را بايد ببينيد. چه كسي داد؟ خدا, چه كسي فرستاد؟ خدا, اين مشكل بسيار حسّاس است و خوب هم حلّ ميشود.
فرمود: «الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ»؛ نه بر اساس عاطفه, كسي كه بر اساس عاطفه به گدا كمك ميكند، همان حدّ خاص خودش را دارد. «وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجِلِهِمْ»؛ هر كاري را كه انسان در دنيا انجام ميدهد، اين در برابر چشمان اوست. مستحضريد كه بيانات ائمه(عليهم السلام) در حقيقت تفسير قرآن كريم است؛﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾،[13] اين را ميبينيد. فرمود هر كاري كه انسان در دنيا انجام ميدهد در برابر چشمان اوست؛ اينطور نيست كه اين از بين برود, از بين رفتني نيست. روح عمل به صورت ديگر در ميآيد و انسان هم آن را ميبيند. بنابراين هرگز نميشود گفت گذشت, تاريخ گذشت؛ هيچ چيزي نگذشت، ما هستيم و سلسله اعمال ما.
بعد فرمود: «اِعْجَبُوا لِهذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خُرْمٍ»؛[14] فرمود اين يك قطره بود؛ ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾؛[15] يك قطره بود، بيش از يك قطره كه نبود. در يك خطبه وجود مبارك حضرت دارد:[16] اين طاوس را شما نگاه كنيد اين بيش از يك قطره آب نبود، اين همه رنگهاي گوناگون از اين يك قطره آب در آورد. در همان خطبه فرمود: اگر شما يكي از اين پرهاي رنگين را بِكَنيد، جاي او هم همين رنگ در ميآيد. آخر يك قطره آب، آن سر, آن پيكر, آن قلب, آن دستگاه گوارش, اين رنگهاي گوناگون؛ به تعبير استاد حكيم الهي قمشهاي(رضوان الله تعالی عليه) فرمود: «عقل داند طاير از در بيضه بال و پر ندارد»[17] اين يك تخم بود, اين تخم را وقتي ديگري ميشكند و ميخورد غذاي روز اوست. «عقل داند طاير اندر بيضه بال و پر ندارد». ميفرمايد: اين يك قطره آبي كه به صورت انسان در آمده﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ همين يك قطره آب به صورت يك مقدار پيه شده كه با او ميبيند, به صورت يك تكّه گوشت در آمده به نام زبان كه با آن حرف ميزند, به صورت يك تكّه استخوان در آمده كه با آن ميشنود, به صورت يك روزن در آمده كه با آن نفس ميكشد. بيني را, زبان را, گوش را, چشم را خوب تشريح كرد، فرمود همهاش از يك قطره آب است. «اِعْجَبُوا لِهذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ»؛ حالا آنها فكر ميكردند كه چندين پرده رقيق بايد باشد و منشأ اشك, پشت آن هفت پرده است؛ بعد اين اشكِ رقيق اين پردههاي هفتگانه را كنار ميزند و به صورت ميريزد.
اشكِ حرمنشين نهانخانهي مرا٭٭٭ زان سوی هفت پرده به بازار ميكشی[18]
حرف حافظ، طبق نظر سابقيها اين بود كه اشك از پشت هفت پرده بيرون ميآيد. اين اشك را فرمود اسلحه شماست بيخود هدر ندهيد و بهجا هم بريزيد. شب جمعه که دعاي «كميل» را ميخوانيد، همين امير(سلام الله عليه) فرمود: كار همين اشك، بيش از كار شمشير است. آن آهن براي دشمن بيرون است، اين آه، براي دشمن دروني است «وَ سِلَاحُهُ الْبُكَاء»؛[19] اين اسلحه است.
انسان اين اسلحه را در عزاي زهراي مرضيه(سلام الله عليها) ميريزد، براي اينكه با دشمن دارد ميجنگد ـ هم دشمن درون, هم دشمن بيرون ـ در عزاي حسينبنعلي(سلام الله عليه) ميريزد. اين اشك را گاهي در مناجاتهاي شبانه ميريزد با دشمن درون به نام هوس و غرور دارد ميجنگد. فرمود: اين اسلحه است، اين اسلحه را در آن ذخيرهخانه نگهداشتند «وَ سِلَاحُهُ الْبُكَاء»؛ آن سلاح بيروني كه آهن است كه آن را خيليها ميدانند. فرمود: اين اشك با همان چشم تأمين ميشود«اِعْجَبُوا لِهذَا الْإِنْسَانِ» كه «يَنْظُرُ بِشَحْمٍ»؛ با يك پِيه دارد ميبيند. اين طبقات چشم, پيهگونه است, چرب است. «وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ»؛ با يك تكّه گوشت دارد حرف ميزند، انواع و اقسام, اگر فصيح باشد, متكلّم باشد. «وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ»؛ با يك تكّه استخوان دارد اين همه اسرار عالم را ميشنود. «وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خُرْمٍ»؛ از يك منفذ دارد نفس ميكشد؛ «اِعْجَبُوا لِهذَا الْإِنْسَانِ». ميبينيد ـ خداي ناكرده ـ كسي ميگويد خدا قابل اثبات نيست؛ شما غرق درياي توحيد هستيد، خدا قابل اثبات نيست چيست؟
شماره هشت اين است: «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَي أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ»؛ وضع دنيا اينطور است. غرض اين است كه ما در حقيقتي زندگي ميكنيم كه آن حقايق را وجود مبارك حضرت امير جريان روح آدمي, قيامت, ملكوت ما, اينها را مشخص كردند. با يك سلسله اعتباراتي هم ما به سر ميبريم. اعتبارات در همين دنياست. فرمود عوالم الهي فراوان است؛ قبل از دنيا, بعد از دنيا, در سلسلههاي فراوان, عالَمهاي ملكوت فراوان هست و هيچ عالمي هم پستتر از اين دنيا نيست، براي اينكه در هيچ عالمي خدا معصيت نميشود مگر اينجا. «مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَي اللَّهِ أَنَّهُ لاَ يُعْصَي إِلاَّ فِيهَا وَ لاَ يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْكِهَا»[20] از اين پَستتر ما ديگر عالمي نداريم، چون در هيچجا معصيت نميشود، فقط همين جا ميشود. از اينجا كه به برزخ رفتيم، ديگر عالم طهارت است، آنجا كه گناه نيست وارد ساهره قيامت شديم ديگر گناه نيست, ـ إنشاءالله ـ وارد بهشت شديم ديگر گناه نيست.
ما يك موجود ابدي هستيم، سخن از زمان و زمين نيست؛ وقتي كسي ابدي شد نه متزمّن است نه متمكّن. الآن درباره منظومه شمسي, نظام سپهري ميشود گفت چند ميليارد سال دارد؛ حالا يا تخمين درست است يا نه، ولي زمانبردار است. شيئي كه متمكّن يا متزمّن است تاريخ و جغرافيابردار است؛ اما ما از زمان و زمين ميرهيم ابد ميشويم. اگر يك موجود ابدي ميشويم بايد كالاي ابدي داشته باشيم؛ عقيده طيّب و طاهر, روح طيّب و طاهر كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[21]اين ميتواند ابدي باشد و گرنه نه زمين ابدي است نه شمس و قمر ابدي است، نه زمان ابدي است، هيچ چيزي ابدي نيست. فرمود وضع دنيا اين است اگر كسي به جايي رسيد، خوبيهاي ديگران هم به حساب او ميآيد، براي او هست؛ اما براي او نيست، چون عاريه است. روزي كه سقوط ميكند معلوم ميشود برای او نبود. اگر دنيا به زيد رو كرد، خيلي از خوبيهاي ديگران به پاي او نوشته ميشود و اگر دنيا از او برگشت خيلي از خوبيهاي او هم از او سلب ميشود; يعني به نام او نوشته نميشود «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَي أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ»؛ نيكيهاي غير و خيرهاي ديگران براي او عاريه است براي خود او نيست. «وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ»؛[22]وقتي دنيا به او پشت كرد، خوبيهاي او هم فراموش ميشود، از او گرفته ميشود.
بعد فرمود: «خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مُتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ»؛[23] فرمود طرزي مهربانانه و حكيمانه و رئوفانه و عاقلانه و دوستانه با مردم زندگي كنيد كه اگر مُرديد گريه كنند و اگر زنده هستيد به شما مِهر بورزند، ميشود اينطور زندگي كرد. اما منافق, انسان در زمان حياتِ او از او متنفّر است, بعد از مرگِ او هم از او متنفّر است. فرمود ميشود انسان طوري زندگي كند كه طيّب و طاهر باشد. انسان خيرِ ديگران را كه بخواهد خدا همان خير را به آدم ميرساند، نه بيراهه برويم نه راه كسي را ببنديم. ما اگر خير كسي را بخواهيم خدا به ما چند برابر ميدهد ده برابر ميدهد. كارِ خير يك اثر فقهي دارد كه ثواب دارد؛ يعني يا واجب است يا مستحب که حكم فقهي دارد. اثر كلامي هم دارد كه بهشت است؛ اينها سر جايش محفوظ است. اما آنكه در اواخر سوره مباركه «بقره» دارد، فرمود اين كار خيري كه شما انجام ميدهيد: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛[24] آن وقت ثواب اخروياش ميماند; يعني هر كار خيري كه انسان انجام ميدهد، موقعيت خودش را ثابت ميكند، در روزگار نميلغزد. اين ﴿تَثْبِيتَاً﴾ كارِ فقهي نيست, كار كلامي نيست, كار اخلاقي است. اخلاق, موعظه نيست، اخلاق, علم دقيقِ جانكَندني است كه چه كار كنيم كه نلغزيم؟ اين آيه آن حكم فقهي را جدا دارد, آن حكم كلامي را جدا دارد, ثواب دارد جدا دراد. فرمود اگر درخت آن قدرت را ميداشت از ريشه كَنده ميشد كنار نهر ميرفت، يك سطل آب ميگرفت ميآورد به پاي ريشه خود ميريخت، اين درخت به چه كسي احسان كرده؟ به خودش احسان كرده، چون اين آب, ريشه او را تثبيت ميكند. فرمود هر كار خيري كه انسان انجام ميدهد قبل از اينكه اثرش به ديگري برسد, قبل از اينكه جامعه طرْفي ببندد، موقعيت هستيِ اين شيء, تثبيت ميشود؛ اين از غرر آيات ماست. اينجا هم وجود مبارك حضرت امير فرمود: ثابتقدم باشيد! گرايش مردمي سرمايه است. ميبينيد هر وقت ـ خداي ناكرده ـ دشمن خواست به اين نظام آسيب برساند، اين نظام را ـ نه فلان شخص را ـ اين قرآن و عترت را مردم دوست دارند؛ حالا ممكن است با زيد خوب نباشند, با عمرو خوب نباشند, با اين مسئول خوب نباشند، آن يك حرف ديگر است. اما خون شهدا را دوست دارند, نظامشان را دوست دارند, قرآنشان را دوست دارند, ائمهشان را دوست دارند. هر وقت بيگانه بخواهد طمع كند، اينها كاملاً در صحنه حاضرند. چه كسي ما را وادار ميكند اينطور در خدمت اين نظام باشيم؟ نميگوييم «زيد كذا, عمرو كذا»؛ ممكن است موافق نباشيد، ممكن است مخالف باشيم؛ اما اين نظام, اين انقلاب, اين شهدا, اين جانبازان, اين آزادگان ده, يازده ساله، اين عزيزاني كه الآن بيش از بيست سال است قطع نخاعياند در بسترند؛ ما يك بار رفتيم به زيارت و عيادت اينها، ديگر نتوانستيم تحمل كنيم آمديم بيرون و قدري گريه كرديم سبك شديم و ديگر توبه كرديم؛ آنجا برويم چه بگوييم؟ نه دعايي داريم كه مستجاب باشد, نه كاري از دست ما برميآيد. الآن بيست سال است، اين قطع نخاعيها ميگويند «بك يا الله»؛ اينها براي چه كسي ميگويند؟ براي امنيت ما ميگويند, براي ناموس ما ميگويند, براي دين ما ميگويند. بنابراين اينطور ميشود زندگي كرد. فرمود: اگر شما اينطور بوديد «خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً» كه «إِنْ مُتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ»؛ اين راستقامتان باشند به تعبير آن بزرگوار, تشنگان خدمت باشند نه تشنگان مثلاً جاه و جلال و مانند آن، اين طور ميشود زندگي كرد، حسابها را ميشود جدا كرد، آن محدوده دين را در هسته مركزي قرار داد و به او هم دل بست. فرمود اينطور اگر بوديد در دنيا و آخرت محبوب هستيد؛ اگر زندهايد دلها به شما متوجه است, اگر رحلت كرديد به ياد شما هستند و اين سرمايه براي همه شما هست.
ايام هم متعلّق به وجود مبارك صديقه كبراست. ميدانيد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در دفن آن حضرت چه چيزي گفت؟ خيلي جانسوز بود. هر دو گفته در نهجالبلاغه هست؛ يك گفتار ويژهاي در دفن رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دارد در آنجا به پيغمبر ميگويد التماس دعا! «اذْكُرْنَا عِنْدَ رَبِّكَ»؛ تو الآن به ملاقات پروردگار ميروي، علي را فراموش نكن! در هنگام دفن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) که هر دو بيان در نهجالبلاغه هست. عرض كرد: «اذْكُرْنَا عِنْدَ رَبِّكَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ بَالِك»؛ علي را فراموش نكن! وقتي به لقاي پروردگار رفتي به ياد ما باش![25] در هنگام دفن حضرت زهرا(سلام الله عليها) فرمود: «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهيِنَةُ»،[26] اين هست. دوتا دستي را كه ديد دستان شبيه پيغمبر بود، آنها سر جايش محفوظ. اينكه فرمود: «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهيِنَةُ»؛ يك تعبير نوراني امام سجاد دارد. همانطور كه قرآن «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[27] احاديث هم همينطور است، احاديث هم «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».[28] حضرت اَبدان ما را، يك; قبور ما را، دو; معرفي كرد. فرمود: اين ابدان «رَهَائِنِ الْقُبُور»[29] هستند؛ اين تعبير حضرت امام سجاد است كه از ماها تعبير ميكند كه انسانها «رهائن القبور» هستند، يعني چه؟ يعني بدهكارند، چون رهن يعني گرو, براي آدم بدهكار است. آدمي كه بدهكار نباشد كه رهن ندارد، آدم بدهكار بايد گرو بدهد در دنيا اگر كسي بدهكار بود يا زمين يا خانه يا فرش گرو ميدهد؛ اما در مسائل اخروي و معنوي خودِ ما را گرو ميگيرند ﴿مَنْ وُجِدَ في رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ﴾؛[30] خود ما را گرو ميگيرند، اينطور نيست كه مثلاً ما مال بدهيم يا مثلاً چيزي گرو بدهيم، نه ما را گرو ميگيرند، چون ما بدهكاريم بايد گرو بدهيم. گروي ما كه از ما گرو ميگيرند خود ما هستيم. اين گرو را تحويل كدام بانك ميدهيم؟ بانك قبر؛ «رهائن القبور»، اين گرو را به اين خاك ميدهيم. اين اصل كلّي كه وجود مبارك امام سجاد دارد: ابدان ما رهن گور است؛ بر اساس اين اصل كلّي، وجود مبارك حضرت امير هم فرمود: «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهيِنَةُ»؛ آن وديعه حساب ديگري دارد، اين رهينه حساب ديگري دارد، هر كسي رهن قبر است، ما «رهائنالقبور» هستيم.
اين بيان نوراني رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثّناء) كه در آخرين جمعه ماه شعبان فرمودند اين است. آخرين جمعه ماه شعبان، طليعه ماه مبارك رمضان بود. فرمود ماه مبارك رمضان «شهرالله» دارد ميآيد. شما چندتا كار بايد بكنيد: يكي اينكه بدهكاريد؛ چه كسي است كه معصوم باشد و بدهكار نباشد، فرمود بدهكاريد و اين بدهكاري هم پشتتان را خم كرده و شما را گرو گرفتند، آزاد نيستيد، بياييد ماه مبارك رمضان خودتان را آزاد كنيد: «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُم»؛[31]فرمود آقايان! شما بدهكاريد، بدهكار بايد گرو بدهد. گرو بدهكار اينجا مال و خانه و فرش و اينها نيست، خود ما را گرو ميگيرند، بياييد ماه مبارك رمضان با استغفار, فكّ رهن كنيد: «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُم»؛ حالا هميشه همينطور است. حالا ماه مبارك رمضان البته ماه عبادت است و بهترين ماه است؛ ولي اين اصل كلّي در تمام دوازده ماه است، هر وقت بناليم و استغفار كنيم مخصوصاً شبهاي جمعه، آزاد ميشويم، وقتي كه آزاد شديم ديگر به دام اين و آن نميافتيم, به دام اين و آن نيفتادن, نشانه آزادي است؛ «فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُم». اين بيانات نوراني وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در هنگام دفن صديقه كبرا(صلوات الله و سلام الله عليها) گفتند. اميدواريم به بركات اين ذوات قدسي به فرد فرد شما و علاقهمندان قرآن و عترت آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت است مرحمت بفرمايد! مجدداً مقدم شما را گرامي ميداريم و اميدواريم خداي سبحان شما را عالِم با عمل كند.
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
مشكلات اقتصادي و ازدواج جوانها را در سايه دعاي وليّات برطرف بفرما!
آنچه خير دنيا و آخرت اين ملّت است به اين ملّت بزرگوار مرحمت بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي آن از هر خطري محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السّلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . نهج البلاغة(نشر: مؤسسه نهج البلاغة)، حکمت5 و 6.
[2] . سوره طه، آيه35.
[3] . سوره نساء، آيه59.
[4] . سوره شوری، آيه23.
[5] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص14؛ «أَعْطِهِ لِمَنْ أَوْصَی بِهِ لَهُ وَ إِنْ كَانَ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّا».
[6] . سوره زخرف، آيه73.
[7] . سوره نحل، آيه103.
[8] . الکافی(ط ـ الإسلامية)،ج2، ص632.
[9] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت304.
[10] . سوره نور، آيه33.
[11] . سوره نساء، آيه32.
[12] . سوره نساء، آيه29.
[13] . سوره زلزله، آيات7 و 8.
[14] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت8.
[15] . سوره قيامت، آيه37.
[16] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه165.
[17] . ديوان حكيم الهی قمشهای (انتشارات علميه اسلاميه), ص598, غزل 187؛ «عقل داند طاير اندر بيضه بال و پر ندارد ٭٭٭ آدمی در نطفه جان و حسن و زيب و فر ندارد».
[18] . ديوان حافظ، غزل شماره459.
[19] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص361.
[20] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت385.
[21] .سوره فاطر، آيه10.
[22] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت9.
[23] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت10.
[24] . سوره بقره، آيه265.
[25] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه235.
[26] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه202.
[27]. کامل بهايي(طبري)، ص390.
[28]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم عليهم السلام جميعا بمنزلة کلام واحد، يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[29] . صحيفة سجادية، دعای سوم.
[30] . سوره يوسف، آيه75.
[31] . فضائل الأشهر الثلاثة، ص78.