معاويه در اثر آن دسيسه‌هايي که داشت، عده‌اي را خريد و اينها از مدينه به طرف شام حرکت کردند و اين جريان براي حضرت امير روشن بود و سهل بن حنيف انصاري نامه‌اي نوشت و در اين نامه دو مطلب را مطرح کرد: يکي گزارش داد و يکي هم درخواست ملاقات کرد. وجود مبارک حضرت امير اين نامه‌اي که در نهج البلاغه به عنوان هفتادمين نامه است براي سهل نوشت. فرمود: من از اوضاع مدينه باخبر هستم آنچه آنها کردند بر من پوشيده نيست، وضع آنها را من براي شما تشريح مي‌کنم؛ اما مطلب دوم که در نامه نوشتيد و درخواست ملاقات کرديد، عيب ندارد در فرصت مناسب به ديدار ما بياييد.

اين نکته را عنايت کنيد قرآن که دين نظم و برقراري يک نظام أحسن است، مطالب آن حساس و کليدي را خودش ذکر مي‌کند، بخش‌هايي که مربوط به فروع دين است آن به وسيله روايات مشخص مي‌شود. ملاقات رفتن شخصيت‌ها که کارشان زياد است براي ديگران هم همين طور است؛ اما مخصوصاً براي کساني که کارشان زياد است، قرآن ـ به نحو عموم نه به نحو خصوص براي اينها ـ فرمود اگر خواستيد جايي برويد قبلاً وقت ملاقات را تعيين کنيد و اگر بدون تعيين وقت قبلي رفتيد و صاحبخانه عذري داشت و شما را نپذيرفت بدتان نيايد فوراً برگرديد؛ اين در طهارت روح سهم تعيين کننده دارد. اگر رفتيد جايي و در زديد صاحبخانه گفت ببخشيد من الآن کار دارم بدتان نيايد. اگر رفتيد به قصد ملاقات «و لم يأذوک»، ﴿وَ إِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾؛[۳] اين قرآن که براي تعليم از يک سو و تزکيه از سوي ديگر آمده است که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾،[۴] مسئله ملاقات را و غرورکُشي را و وارستگي را خودش متعرض است؛ اما فروعات نماز را احکام جزئي نماز را به وسيله روايات مشخص کرد. چقدر اين دين عزيز و عظيم و شيرين است! فرمود: بدتان نيايد اگر صاحبخانه گفت برگرديد، ﴿وَ إِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾؛ يعني اگر ما آمديم گفتيم: ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾، تزکيه تنها در عبادت و نماز و مناجات و زيارت نيست؛ در ادب اجتماعي هم نهفته است. شما که وقت قبلي نگرفتيد او هم کار دارد، چه اصراري داريد که برويد، چرا بدتان مي‌آيد؟ وقتي گفتند نه، بگوييد نه، ﴿وَ إِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾. اين مي‌شود: ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾. اين جامعه را خوب تربيت مي‌کند؛ هم با نظم تربيت مي‌کند، هم با فرو بردن خشم زشت و اين دين توانست تمدن به بار بياورد و آنها بدون ملاقات قبلي نمي‌رفتند و اگر بدون ملاقات رفته بودند صاحبخانه مي‌گفت برگرديد، برمي‌گشتند.

اين شخص به نام سهل بن حنيف انصاري از مدينه مي‌خواهد به حضور اميرالمؤمنين برسد، او امام اوست مي‌خواهد گزارش بدهد؛ ولي وقت قبلي مي‌گيرد. در نامه‌اي رسمي از اميرالمؤمنين درخواست ملاقات مي‌کند، حضرت در اين نامه دو مطلب را ذکر مي‌کند؛ مي‌فرمايد جريان حرکت عده‌اي از مدينه به شام براي من مخفي نيست و اما درخواست ملاقات کردي فرصت مناسب فراهم کنيد بياييد.

اين نامه تقريباً نصف صفحه است، يا بيش از نصف صفحه. سه سطر از اين نامه در نهج البلاغه نيامده، در آن تمام نهج البلاغه آمده است.

خدا مرحوم سيد رضي را غريق رحمت کند! ايشان اين نامه‌ها را ارباً اربا کرده به خاطر مصلحت‌هايي که تشخيص داد. گاهي بخشي از نامه‌ها را اصلاً نقل نکرده است. بخشي از نامه‌ها که حضرت سيل‌وار سخنراني کرد آن را يکجا نقل نکرده، بريده بريده کرده است. مي‌دانيد وقتي آب فراوان بيايد مي‌شود سيل و همه جا را مي‌برد؛ لذا جوي‌هاي فرعي فراواني تقسيم مي‌کنند تا اين آب تقسيم بشود. سيد رضي چنين کاري کرده است. حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل‏ُ وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر».[۵] بارها به عرض شما رسيد شما ببينيد سلسله جبال البرز چندين فرسخ از شرق ايران تا غرب ايران را گرفته؛ اما همين تهران و امثال تهران در دامنه سلسله البرز هستند اينجا سيل‌خيز نيست، شايد پنجاه سال شصت سال بگذرد سيلي بيايد! اما آنها که در دامنه دماوند زندگي مي‌کنند، جايي است بدون شيار که هر وقت باران تند مي‌آيد آن‎جا سيل است؛ براي اينکه چند هزار متر را بايد طي کند تا بيايد، تمام خاک‌ها را مي‌شويد و به همراه مي‌آورد. اگر بدون شيار، کسي در دامنه قله دماوند به سر ببرد، غالباً گرفتار سيل است. اما اينجاها آن سيل را ندارد، اين کوه‌هاي متوسط هستند کوه متوسط سيل‌خيز نيست. فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل‏ُ وَ لَا يَرْقَی إِلَيَّ الطَّيْر»، آنها هم دامنه دماوند هستند مستحضريد که حتي کرکس‎ها برايشان دشوار است که روي قله بنشينند. معمولاً اين پرنده‌ها تا سينه کوه مي‌روند بالا نمي‌روند. فرمود نه فکر حکيم آن توان را دارد که به اوج قله من پرواز کند، نه همّام و امثال همّام که اصرار دارند: «صِفْ‏ لِيَ‏ الْمُتَّقِين‏»، وقتي من مثل سيل مي‌ريزم اين مي‌تواند تحمل کند که«فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ‏ فِيهَا».[۶] اينکه همّام گفت: «صِفْ‏ لِيَ‏ الْمُتَّقِين‏»، وجود مبارک حضرت متقين را، تقوا را، آثار مثبت و منفي‌اش را گفت و گفت و گفت، اين شنونده همان جا جان داد، اين معناي بردن سيل است.

سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) اين ابتکار عميق حکيمانه را اعمال کرد، اين سيل‌ها را براي او جوي جوي کرد. همين خطبه‌اي که حضرت در وصف متقيان ذکر مي‌کند حداقل بيست صفحه است، مرحوم سيد رضي شش هفت صفحه‌اش را نقل کرده، بقيه را ارباً اربا کرده در خطبه‌هاي ديگر نقل کرده که چهار سطر است، آن چهار سطر جزء همين خطبه است. در آن چهار سطر حضرت عرفان را معنا مي‌کند که عارف کيست؟ فرمود: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّي …  بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِير الْبَرْق»؛[۷] عقلش را زنده کرد، هوسش را کُشت تا خيلي حقايق براي او روشن شد، ديد نه اينکه فهميد. فهميدن کار حکيم و متکلم است. ديدن کار عارف است که «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي»;[۸]همه اينها را اگر حضرت امير يکجا نقل مي‌کرد، ايشان هم يکجا نقل بکند، آن خطر را هم دارد که شنونده قالب تهي مي‌کند؛ لذا سيد رضي اين خطبه‌هاي بيست صفحه‌اي را هفت صفحه‌اش را نقل کرده، برخي را اصلاً نقل نکرده، بعضي را هم ارباً اربا کرده اين سيل را مثل جوي جا داده است.

حضرت نامه‌اي براي سهل بن حنيف انصاري نوشت. اين سهل سال ۳۷ از طرف حضرت امير(سلام الله عليه) حاکم مدينه شد. در سال ۳۸ در کوفه رحلت کرد، وجود مبارک حضرت امير بر او نماز خواند، او و برادرش از ياران و صحابه صادق و صالح حضرت امير(سلام الله عليه) بودند و وفادار بودند. اين نامه براي همه ما عبرت‌آميز و آموز است که چطور مردم شهري که قرآن از آنها به عظمت ياد مي‌کند که فرمود: ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾؛ اينها چگونه شد که فوراً برگشتند؟ اگر غدير به سقيفه تبديل نمي‌شد، اينها همان ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ﴾ بودند. چون غدير به سقيفه تبديل شد اين آثار سوء را دارد.

فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَی مُعَاوِيَةَ»؛ اينها به عنوان فرار مغز از اين کشور رفتند. کجا رفتند؟ که به بيگانه خدمت کنند. «يَتَسَلَّلُونَ»؛ يعني سلسله‌وار يکي پس از ديگري از مدينه رفتند، کجا رفتند؟ به مرکز فساد. به من قبلاً خبر رسيده، شما هم در نامه نوشتيد، ولي من اطلاع دارم. «أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَی مُعَاوِيَةَ»؛ سلسله‌وار از مدينه به شام حرکت کردند. «فَلَا تَأْسَفْ عَلَی مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ»؛ تو نگران نباش، اينها که رفتند غصّه نخور. اينها غُده‌هاي بدخيم بدنه جامعه هستند که بيرون مي‌روند. فرمود تو رهبر اين مردم هستي حاکم اين مردم هستي؛ مرض وقتي در جامعه‌اي رخنه کند اوّل کسي که آسيب مي‌بيند خود آن والي است. خدا را شکر بکن که اين غُدّه‌هاي بدخيم رفتند وگرنه مشکل در داخل مدينه بود. تو شفا پيدا کردي؛ يعني اينها مرض بودند اينها غُده بدخيم بودند بايد مي‌رفتند، تو نگران چه چيزی هستي؟ نفرمود غصّه نخور صبر بکن، فرمود شاکر باش که شفا پيدا کردي. «فَلَا تَأْسَفْ عَلَی مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ فَكَفَی لَهُمْ غَيّاً وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً»؛ تو شفا پيدا کردي، اينها نفوذي بودند رفتند. اما تو اگر علي‌وار زندگي کني، اين غصه ندارد؛ اما اگر ـ خداي ناکرده ـ علي‌وار زندگي نکني، آن وقت جاي غصّه است. «فَكَفَی لَهُمْ غَيّاً وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً»؛ تو شفا پيدا کردي اين غُده‌هاي بدخيم رفتند، چرا؟ براي اينکه «فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَی وَ الْحَقِّ» است، ما حق را روشن کرديم برهان روشن کرديم، عالم خدايي دارد نظمي دارد حسابي دارد، انسان با مُردن از پوست به در مي‌آيد نه بپوسد، گورستان آخر خط نيست. اين بيان نوراني حضرت سيّدالشّهداء(سلام الله عليه) که بارها به عرض شما رسيد در بحبوحه روز عاشورا فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»،[۹] کمي بردبار باشيد، مرگ پلي است زير پاي شما؛ شما روي اين پل پا مي‌گذاريد، آن طرف برزخ است و بهشت. آن کس دستش به خيانت دراز مي‌شود که خيال مي‌کند مرگ پوسيدن است و بعد از مرگ خبري نيست. در حالي که تمام خبرها مربوط به بعد از مرگ است.

 فرمود تو نگران نباش، «فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَی وَ الْحَقِّ» است، «وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَی الْعَمَی وَ الْجَهْلِ» است، اينها هم از نظر انديشه عقب افتاده‌اند، هم از نظر انگيزه محروم هستند. هم از محور علم فاصله گرفتند، هم از مدار عقل جدا شدند، غصّه‌ات برای چيست؟ «فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا»؛ ما اينجا آمديم براي ايثار، اينها به دنبال استئثار مي‌گردند. «ايثار»؛ يعني تا مي‌تواني از خود بکاه به خير ديگران بيافزاي که ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾.[۱۰] «استئثار»؛ يعنی تا مي‌تواني به اختلاس و نجومي دست دراز کن. فرمود اينها اهل استئثار بودند، بلند شدند رفتند. ديدند اينجا جاي استئثار نيست. «فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا»؛ شتابزده به طرف استئثار مي‌روند. مي‌گويند اينجا فاميل‌بازي نيست، دوست‌بازي نيست، قوم و خويش‌بازي نيست بلند شدند به شام رفتند.

«قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ»؛ اينها عدل مجسم را ديدند. اين طور نبود که مطلب پيچيده باشد. در شرح حال خود حضرت امير(سلام الله عليه) هست، چون مستحضريد که آن روز حجاز مرکز ثروت بود، اين دو امپراطوري قدر و قوي آن روز؛ يعني در شرق امپراطوري ايران و در غرب امپراطوري روم فتح شده بود و غنايم جنگي از اين دو امپراطوري به حجاز رفت. چند بار اين قصّه به عرض شما رسيد که آن روز نه اوراق بهادار و اسکناس و اينها بود و نه سکه. سکه در زمان امام باقر(سلام الله عليه) زده شد. البته اين امپراطوري‌ها براي خودشان سکه ايراني يا رومي داشتند؛ ولي در اسلام سکه در زمان امام باقر(سلام الله عليه) زده شد. ثروت‌هاي رسمي ايران و روم همان شمش‌هاي طلا بود که اينها با غنيمت بردند. آن روز مثل همين سابق که قبل از گازکشي هر کسي در انبارش يک مقدار هيزم داشت براي سوخت و سوز ايام سال مخصوصاً زمستان‌ها. آن هيزم‌هاي بزرگ را نگه مي‌داشتند کنار کوره و اجاق که اين در تمام شبانه‌روز آتش داشت، بعد هنگام پخت و پز هيزم‌هاي کوچک را مي‌آوردند با آن که وقود نار بود مي‌گيراندند. مسعودي در مُروج نقل مي‌کند که بعد از مرگ عمروعاص، ورثه او اين طلاها را نظير اين هيزم‌هاي بزرگ با تبر تقسيم کردند. سرمايه او اين گونه بود. اين طلاها که نظير چوب گردو و اينها الواري بود، اينها قطعه قطعه تقسيم مي‌کردند، با تبر تقسيم کردند. فرمود اينها ديدند در آن بحبوحه، دست ما طيّب و طاهر است. در شرح حال حضرت امير دارد که هفته‌اي يکبار شخصاً بيت‌المال را جارو مي‌کرد[۱۱] که هر چه بود ما در راه مردم براي ملّت و امت بود داديم چيزي نماند. شخصاً «يَكْنِس بَيْتَ الْمَال‏‏… ثُمَّ يُصَلِّي فِيهِ رَكْعَتَيْن‏»;[۱۲] شخصاً جارو مي‌کرد دو رکعت نماز در اين بيت‌المال خالص مي‌خواند و خدا را شکر مي‌کرد که دستم آلوده نشد. گفت اينها اين صحنه را ديدند. ما و فرزندان ما و دودمان ما را ديدند. اين طور نبود که چيزي براي اينها مخفي باشد، تو غصّه چه چيزي را مي‌خوري؟ اينها فرار کردند.

 «فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَی وَ الْحَقِّ وَ إِيضَاعُهُمْ»؛ يعني سرعت، «ايضاع» با «ذال» نيست، با «صاد، ضاد» است. «إِيضَاعُهُمْ إِلَی الْعَمَی وَ الْجَهْلِ فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا»، اينها فکر مي‌کنند مرگ پوسيدن است و بعد از مرگ هيچ خبري نيست و به دنبال استئثار هستند نه ايثار. اينجا مرگ از پوست به درآمدن گفته شد نه پوسيدن، اينجا جاي ايثار است نه استئثار، اينها از مدينه به شام آمدند، نگران نباش من مطلع هستم. «قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ»؛ با چهار جمله؛ فرمود عدل مجسم را ديدند، عدل را شنيدند، عدل را لمس کردند، با عدلِ ما زندگي کردند. «قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ»؛ فهميدند مردم مساوي‌اند. درجات معنوي و بهشت حساب ديگري دارد. ما موظّف هستيم به علما و بزرگان و اهل دانش و اهل فن احترام بگذاريم، سر جايش محفوظ است؛ اما اموال بيت‌المال «علي السّويٰ» است. حساب آخرت و بهشت را با دنيا تطبيق نکنيد. فرمود: «فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا»، اين «مُهْطِعُونَ»که در قرآن کريم است به سرعت دارند به آن طرف مي‌روند. «قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ»؛ يکبار و دوبار نيست که فقط شنيده باشد، در جانشان فرو رفته است. يک وقت است حادثه‌اي دو بار سه بار گفته مي‌شود، اين در حد گوش است. چيزي چندين بار علماً و عملاً گفته و عمل مي‌شود که «از علم به عين آمد و از گوش به آغوش»[۱۳] به تعبير حکيم سنايي:

در عاشقی آن‎جا که ورا پای مرا سر*** در بندگی آن‎جا که ورا حلقه مرا گوش[۱۴]

 «از علم به عين آمد و از گوش به آغوش» ديديم. فرمود: «وَ وَعَوْهُ»، «وعاء»؛ يعني ظرف. فرمود: ﴿وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾؛ گوش‌هايي که ظرفيت دارد اين مطالب را جا مي‌دهد. «وعاء»؛ يعني ظرف؛ يعني در ظرفشان جا گرفت، عبوري نبود. «رأوه»، «سمعوه»، «وعوه» لمس کردند در جانشان اين حرف رفت، عبوري نبود. «قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ»؛ به جانشان رفت، يک قصّه و دو قصّه و يک صحنه توضيح و دو صحنه توضيح نبود. «وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ»؛ اسوه يعني مساوي، متساوي، موازي، اين طور است. «فَهَرَبُوا إِلَی الْأَثَرَةِ»؛ رفتند به دنبال استئثار. اينجا جاي ايثار است آنها رفتند به دنبال استئثار. «فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً»؛ اين دو تا کلمه براي نفرين وضع شده است. «سُحق»، مي‌دانيد در اين داروخانه‌ها قبلاً مي‌نوشتند مسحوقات، مسحوقات! يعني چيزي که پودر مي‌شود، درهم کوبيده مي‌شود، به آن سُحق مي‌گويند. فرمود: ﴿مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾؛[۱۵] «مکان سحيق»؛ يعني تَهِ درّه که افتادن همان و پودر شدن همان، استخوان مي‌شکند. «سحيق» مثل قتيل به معني مقتول؛ اين سحيق به معني مسحوق است؛ پودر مي‌شود. فرمود کسي که مشرک است؛ مثل پرنده‌اي است که از بالا بيفتد تَهِ درّه که افتادن همان و سحيق و مسحوق و شکستن و پودر شدن همان. اين دو تا کلمه براي نفرين هستند. «إِنَّهُمْ وَ اللَّهِ لَمْ [يَفِرُّوا] يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ»؛ اينها از باطل و ظلم فرار نکردند. «وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ»؛ نه از ظلم فرار کردند و نه به عدل رسيدند، بلکه از عدل فرار کردند و به دامن ظلم افتادند. «وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ السَّلَامُ»؛ در پايان دارد: «وَ السَّلَامُ». فرمود: ما اميدواريم که اين درشتي‌ها را خدا نرم کند، اين سختي‌ها را آسان کند، اين دشواري‌ها را سهل کند و دشمنان را مخذول و منکوب کند چه اينکه کرد. به هر حال بساط اموي و مرواني و همه اينها گذشت، عباسيان که پنج قرن حکومت مي‌کردند کلاً بساط اينها برچيده شد که اميدواريم ذات اقدس الهي خطر استکبار و صهيونيسم را به آنها برگرداند و قدس و اهل قدس را در سايه قرآن و عترت نجات بدهد و اين تجاوز و ظلم آشکار ترامپ را به خود آنها برگرداند!

کشوري که فرزندان پيغمبر را گرامي مي‌شمارد و به قرآن و عترت احترام مي‌کند و عمل مي‌کند، يقيناً دعاي او مستجاب است؛ اميدواريم اين آمريکا به هوش بيايد و اگر به هوش نمي‌آيد ذات اقدس الهي، خطر اينها را به خود اينها برگرداند. اينها مستحضريد روستايي‌هاي گمنام قبل از پانصد سال بودند، بعد از کشف کريستف کلمب[۱۶] اينها اين روستايي‌ها مقداري آباد شدند و از چند قاره يکي آسيا و يکي اروپا دانشمندان از اينجاها رفتند و شده آمريکا؛ اين طور نيست که کشوري ريشه‌دار باشند. امروز هم الآن آل خليفه بايد خطري که ذات اقدس الهي دامنگير صدّام عراق کرد، دامنگير ليبي کرد، دامنگير علي عبدالصالح کرد، ممکن است اين خطر دامنگير آل خليفه بشود، بايد بکوشد که آيت الله شيخ عيسي قاسم را به بهترين وجه به منزلش برگرداند، حفظ بکند وگرنه به سرنوشت همين طاغوتيان گرفتار مي‌شود؛ ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد﴾.[۱۷]

سه معيت است که ذات اقدس الهي در قرآن کريم بيان کرده: يک معيت عمومي است که فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[۱۸] هر جا باشيم او با ماست معيت قيوميه دارد؛ يک معيت رحيميه دارد که نسبت به مؤمنين است: ﴿أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ﴾،[۱۹] ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ﴾،[۲۰] اين معيت ويژه است. يک معيت تلخ و سخت و گيرندگي است که با کفار دارد که مخصوص آنهاست. معيتي که با مؤمنين دارد با آنها هست تا دست اينها را بگيرد. معيتي که با کفار دارد اين است که همان‌جا اينها را خفه کند؛ فرمود: ﴿وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ،[۲۱] اينها در پشت درهاي بسته دارند تصميم مي‌گيرند ما آن‎جا هستيم؛ اين معيت قهر خداست، فرمود ما که جاي ديگر نيستيم. «بَيَّتَ»؛ يعني بيتوته کردند؛ يعني شب تصميم گرفتند پشت درهاي بسته. ﴿وَ هُوَ؛ يعني خدا، ﴿مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي مِنَ الْقَوْلِ؛ ما هستيم همان‌جا آنها را خفه مي‌کنيم. اين آل خليفه بايد بداند که همان خدايي که صدّام را، همان خدايي حاکم ليبي را، همان خدايي که حاکم سابق يمن را به اين صورت به کيفر تلخ طغيانگري‌شان اينها را رساند ممکن است با اين همه همين کار را بکند. هرچه زودتر به ملت مسلمان و بزرگوار يمن، حوزه‌هاي علميه يمن، دانشگاه‌هاي يمن، مسلمان‌هاي يمن  و رهبر شيعيان بحرين آيت الله شيخ عيسي قاسم را محترمانه حفظ کند تا از خطر انتقام الهي برهند.

من مجدّداً مقدم شما بزرگواران برادران و خواهران ايماني را گرامي مي‌دارم، از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم به همه شما خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد.

پروردگارا امر فرج وليّ‌ات را تسريع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، حوزه و دانشگاه ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه وليّ‌ات حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!

شهداي مدافع حرم را با شهداي کربلا محشور بفرما!

خطر بيگانگان را به خود آنها برگردان!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت، مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را به آساني حلّ بفرما!

اين نظام الهي را تا ظهور صاحب اصلي‌اش، از هر خطري محافظت بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت، از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»


 

[۱] .سوره حشر، آيه۹.
[۲] . سوره حشر، آيه۹.
[۳] . سوره نور، آيه۲۸.
[۴]. سوره بقره، آيه۱۲۹.
[۵] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه۳.
[۶]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه۱۹۳.
[۷]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه۲۲۰.
[۸] . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏۲، ص۵۴.
[۹]. معاني الأخبار، ص۲۸۹.
[۱۰] . سوره حشر، آيه۹.
[۱۱]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏۱، ص۲۲.
[۱۲] . الغارات (ط ـ القديمة)، ج‏۱، ص۳۱.
[۱۳]. ديوان اشعار سنايي غزنوي، غزل۲۰۹؛ «دردي که به افسانه شنيدم همه از خلق ٭٭٭ از علم به عين آمد وز گوش به آغوش».
[۱۴] . ديوان اشعار سنايي غزنوي، غزل۲۰۹.
[۱۵] . سوره حج، آيه۳۱.
[۱۶]. کريستف کلمب (کريستوبال کُلُن) سوداگر و دريانورد اهل جنُوا در ايتاليا بود که بر حسب اتفاق قاره آمريکا را کشف کرد. او که از طرف پادشاهي کاستيل (بخشي از اسپانيا) مأموريت داشت تا راهي از سمت غرب به سوي هندوستان بيابد، در سال ۱۴۹۲ ميلادي با سه کشتي از عرض اقيانوس اطلس گذشت؛ امّا به جاي آسيا به آمريکا رسيد. کلمب هرگز ندانست که قاره‌اي ناشناخته را کشف کرده است.
[۱۷]. سوره فجر، آيه۱۴.
[۱۸]. سوره حديد, آيه۴.
[۱۹] . ؛ سوره بقره، آيه۱۹۴؛ سوره توبه، آيات۳۶و۱۲۳.
[۲۰] . سوره عنکبوت، آيه۶۹.
[۲۱] . سوره نساء، آيه۱۰۸.

فهرست مطالب