این پیام میگوید من وظیفهای دارم، حقی دارم که این حق را خدا برای من قرار داد و آن این است که در قرآن فرمود: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾؛[۲] اگر پدر کسی را شهید کردند، وليّ دم حق قصاص دارد. ما پدرمان را شهید کردند. این حق مسلّم ماست که خونبهای حسین بن علی را بگیریم، نه چون امام ماست، چون پدر ماست.
خیلی این پیام والاست؛ «ثار»؛ یعنی خونبها، خونبها برای وليّ مقتول است: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾. این بالاتر از شیعه بودن است، چون شیعه چندین درجه است، آن علوّ منزلت و منزله عالیه شیعیان را در اینجا به ما میفهماند. از خدا میخواهیم که خونبهای حسین بن علی را بگیریم. به ما چه؟ به ما چه، برای اینکه پدر ما را شهید کردند. ما فرزند حسین بن علی هستیم، چرا؟ چون وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) صریحاً اعلام کرد هر کس که به دنیا میآید به هر حال برای او نام و شناسنامه میگیرند؛ اما وقتی بالغ شد خودش باید شناسنامه خودش را بگیرد و اگر خواست شناسنامه را بگیرد ما حاضریم شما را به عنوان فرزندی قبول کنیم بیایید فرزندان ما بشوید: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»؛[۳] بیایید بچههای ما بشوید، ما شما را به عنوان فرزندی قبول داریم. ما وقتی که بالغ شدیم و شیعه شدیم این را امضا کردیم. آنها را به عنوان پدر پذیرفتیم و اگر وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) پدر ما شد، وجود مبارک صدیقه کبريٰ مادر ماست، ما بچههای اینها هستیم؛ چون بچههای اینها هستیم پدر ما را شهید کردند، چون پدر ما را شهید کردند ما حق قصاص داریم.
این پیام عاشوراست، سخن از امامت و امت نیست، سخن از پدر و فرزندی است. شیعه بچه حسین بن علی بن ابیطالب است. این کجا و آن کجا! درست است این تحلیل عمیق در خیلی از این عزیزان به این صورت بیان نشده؛ اما این جنگ تحمیلی را، این دفاع از حرم را، این دفاع از حریم را، همین منطق که در درونِ درونِ این عزیزان نهفته است تأمین میکند؛ حالا قدرت بیان ندارد: «جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَأْرِهِ(علیه الصلاة و علیه السلام)»، چون فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»؛ ما اینها را به عنوان پدر قبول کردیم که بالاتر از امام است.
امامت یک حق اجتماعی دارد وظیفهای دارد و باید مطاع باشد و ما مطیع باشیم؛ اما این گذشته از آن، مسئله عاطفی را هم به همراه دارد. در جریان عاطفه و اشک نباید بین این چند کار هیچ کدام را قبول کرد: آن عاطفه و آن اشک این چنین نیست که با عقل کار نداشته باشد، یک؛ یا حاکم بر عقل باشد به عقل بگوید هر چه من دستور میدهم تو اجرا بکن، این دو، بلکه تحت رهبری عقل قرار بگیرد، این سه. این اشک و این عاطفه پیامش را به عقل میرساند میگوید این طور نیست که من بگویم اشک و عاطفه و شور یک طرف، عقل و استدلال و خِرد طرف دیگر، نه! من با شما ارتباط دارم. ارتباط هم این نیست که دو جانبه باشد، من همتای شما باشم تو ای عقل هم همتای من باشی، دو؛ بلکه من تو را به عنوان رهبر پذیرفتم، چون امام سجاد(سلام الله علیه) و ائمه دیگر فرمودند علم قائد روح است،[۴] رهبر بدن، رهبر قوای فکری، عقل مردم و جان مردم است. این اشک ارادتش نسبت به عقل این است که آنچه شما دستور بدهید من در همان راه قدم برمیدارم. پس تنظیم عاطفه با عقل به این است که اینها حتماً باید گفتمان داشته باشند، یک؛ همتای هم نباشند، دو؛ امامت عقل را قبول بکنند، سه؛ آن وقت این اشک میشود اگر کسی برای سالار شهیدان اشک بریزد بلکه کسی که زیارت بکند او را «عَارِفاً بِحَقِّهِ» فله کذا و کذا،[۵] آن مقام عظما در قیامت برای آنها فراهم است.
بنابراین عاشورا برای ما یک مکتب فرهنگی و فکری است و این شعار را هم که به ما یاد دادند، مضمون این شعار هم این بخشهایی است که گوشهای از اینها به عرض شما رسید که امیدواریم محرّم و صفر و سایر ایام سوگ و ماتم با این جلال و شکوه برگزار بشود.
در بحثهای نهج البلاغه رسیدیم به نامه شصت و ششم؛ البته تنظیم نهج البلاغه چون چند چاپ دارد، این با هم هماهنگ نیست. وجود مبارک حضرت امیر بعد از استقرار حکومتش والیانی داشت؛ چه در ایران که از اهواز تا بصره تا کرمان یک استانداری بود که ابن عباس استاندار این استانداری بود. در بخشهای آذربایجان و همچنین شمال شرقی و غربی ایران استاندارانی داشت. در مکه والی داشت و مسئولی داشت. برای مردم مکه نامهای نوشت که این همان بخشنامه و دستوری است که داد. این نامه چند سطر است که قبلاً گذشت؛ منتها با یک تفاوت مختصری. ذیل این نامه دستور بعثه حج، رهبری حاجیان و زائران بیت، مراسمی که در مواقف هست، در عرفات است، در منا است، اینها را گوشزد میکند. در این نامه ۶۶ فرمود: «بسم الله الرحمن الرحیم» این نامهای است به عبدالله بن عباس از طرف وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه). «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ [الْعَبْدَ] الْمَرْءَ لَيَفْرَحُ بِالشَّيْءِ الَّذِی لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ»؛ گاهی انسان به چیزی خوشحال میشود که حتماً به آن میرسد و دیگر خوشحالی ندارد، یک امر قطعی و قضا و قدر الهی است به شما میرسد، برای آن بیتابی کردن و شادمانی کردن وجهی ندارد، روزیای است که ذات اقدس الهی برای شما مقرر کرده و حتماً میرسد. «وَ يَحْزَنُ عَلَی الشَّيْءِ الَّذِی لَمْ يَكُنْ لِيُصِیبَهُ»؛ چون ما برنامهای داریم یک حساب و کتابی داریم، حظّی داریم، بعضی از چیزها نصیب ماست بعضی از چیزها نصیب ما نیست. آنچه نصیب ماست ما نباید خوشحال باشیم. آنچه نصیب ما نیست نباید به ما برسد، به ما نمیرسد ما هم به آن نمیرسیم، نباید نگران باشیم. این دو جمله «جلّ لولا الکل»، این نامهها متّخذ از قرآن کریم است. در سوره مبارکه «حدید» شما این مضمون را مطالعه میکنید و خود حضرت امیر(سلام الله علیه) هم این آیه را به عنوان سند زهد ذکر کرده است. فرمود به اینکه حقیقت زهد در این دو جمله قرآن کریم جمع شده است: ﴿لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ﴾،[۶] فرمود حقیقت زهد این است که اگر چیزی به شما رسید، خوشحال نشوید طوری که از مرز و از وظیفه جدا بشوید و اگر چیزی از شما گرفته شد نگران نباشید طوری که از وظیفه جدا بشوید. هر چیزی حسابی دارد، چون ذات اقدس الهی فرمود: ﴿كُلُّ شَیءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾؛[۷] هر چیزی به مقدار؛ نظمی هست، قَدَری هست. ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم﴾؛[۸] هر چیزی با هندسه و اندزه و اینها حساب شده است.
بنابراین اگر چیزی به آدم رسید، باید شاکر باشد و اگر نرسید، باید صابر باشد. این طور نیست که تمام نشاطش را صرف کند در جایی که چیزی به او رسید و تمام حُزن و اندوه خود را صرف کند در جایی که چیزی به او نرسید یا از او گرفته شد. آن دو جمله قرآن کریم که در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه آمده است که ذات اقدس الهی حقیقت زهد را در این دو جمله جمع کرد، آن به صورت یک اصل حاکم در جملههای نورانی این نامه و نامههای دیگر میتابد.
فرمود: «فَلَا يَكُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِی نَفْسِكَ مِنْ دُنْيَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَيْظٍ»، دنیا یک متجر است؛ تجارتخانه است و در این تجارتخانه انسان عمر میدهد، چیزی باید بگیرد. حیات میدهد، چیزی باید بگیرد. چیزی که یا بهتر از عمر باشد یا لااقل معادل با عمر باشد. این ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾[۹] همین است. یک عده ﴿فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾[۱۰] هستند، یک عده ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[۱۱] هستند. تجارت یعنی آدم سرمایه را میدهد و چیزی میگیرد. ما هر لحظه عمر میدهیم باید چیزی بگیریم.
در بحثهای قبل داشتیم که اگر ـ خدای ناکرده ـ ما با شیطان معامله کنیم، با دنیا معامله کنیم، خسارت میبینیم. خسارت معنایش این نیست که ما سرمایه را بدهیم و سودی نبریم، یا از سرمایه ما یک مقدار کم بشود، این نیست. خسارتی که در داد و ستد با شیطان هست، این است که عوض و معوض هر دو را او میبرد؛ ما یک چنین خسارتی در دنیا نداریم. اگر راهزنی به بهانه اینکه کالایی دارد، بخواهد به ما بفروشد، اگر این راهزن و قدّارهبند تمام سرمایه را از ما بگیرد چیزی هم به ما ندهد، این جمع بین معوّض و عوض کرده است. شیطان با ما چنین کاری میکند؛ یعنی ما را به بند میکشد چیزی هم به ما نمیدهد. در سوره مبارکه «اسراء» ذات اقدس الهی فرمود او میگوید من سواری میخواهم: ﴿لَأَحْتَنِكَن ذُرِّيَّتَهُ﴾؛[۱۲]من احتناک میکنم. این «إحتناک» باب افتعال، «إحتنک الفرس»؛ یعنی حنک، تحت حنک اسب را این سوارکار گرفته است. اینها که سوار بر اسباند و مسلّطاند چه کار میکنند؟ دهنه اسب و افسار اسب دستشان است، این را میگویند «إحتناک». «إحتنک الفرس»؛ یعنی حنک، تحت حنک، دهنه اسب، افسار اسب دست اوست هر جا بخواهد سوار میشود و میبرد. شیطان گفت من چنین کاری میکنم، من سواری میخواهم. تا عوض و معوّض هر دو را نگیرد که سواری به او نمیدهند. بعد آن شخص هر چه که شیطان گفت انجام میدهد. خسارتِ داد و ستد با شیطان این نیست که انسان سود نبرد، خسارت این است که عوض و معوّض هر دو را باخت؛ اما تجارت با ذات اقدس الهی که ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، خدای سبحان که وقتی مورد تجارت ما قرار گرفت، عوض و معوّض هر دو را به ما میدهد، این طور نیست که چیزی را از ما بگیرد؛ لذا فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذی بايَعْتُمْ بِه﴾؛[۱۳] بشارت به شما که با خدا بیع کردید. این بیعت را که بیعت میگویند، چون از بیع است. شما با خدا وقتی معامله میکنید خدا چه کار میکند؟ این جانتان را میگیرد، میپروراند، کامل میکند، همه لوازم آینده را به او میدهد، تحویل ما میدهد. در داد و ستد با خدا عوض و معوّض هر دو برای ماست، در داد و ستد با شیطان عوض و معوّض هر دو متعلّق به اوست. این بیان نورانی سوره «حدید» را وجود مبارک حضرت امیر هم در نامه قبلی، هم در همین نامه فرمود مواظب باشید: «فَلَا يَكُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِی نَفْسِكَ مِنْ دُنْيَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَيْظٍ»؛ یک وقت میخواهد رقیب را از پا در بیاورید، این هنر نیست. یک وقت میخواهد به یک لذت و شهوت نفسانی برسید، این کمال نیست. همه اینها محدود و زودگذر است و خسرانش میماند.
پس هدف شما چه باشد؟ «وَ لَكِنْ»؛ یعنی هدف شما، «إِطْفَاءُ بَاطِلٍ [وَ] أَوْ إِحْيَاءُ حَقٍّ»؛ یا باطلی را، فکر باطل، خیال باطل، گناه باطل را از بین ببرید، چه درباره خود چه درباره دیگران، یا حقّی را زنده کنید چه درباره دیگران چه درباره خود. این منفصله مانعة الخلو است که جمع را شاید.
بعد فرمود: «وَ لْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا قَدَّمْتَ وَ أَسَفُكَ عَلَی مَا خَلَّفْتَ»؛ انسان نشاطی دارد و اندوهی؛ فرمود این نشاط را خدا داد، اندوه را خدا داد؛ اما نشاط تو به آن باشد که پیشفرست بدهی، چیزی را قبلاً فرستادی. اسف تو به این باشد که چیزی را جا گذاشتی. چرا نشاط داری؟ برای اینکه آن کاملاً محفوظ است هر کاری که ﴿مَا تُقَدِّمُوا﴾ انسان خوشحال است که ﴿لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ﴾[۱۴] آنجا محفوظ است، کسی که دستبرد ندارد؛ اما نگرانیاش به این است آنچه پشتسر گذشت، جبرانپذیر نیست. فرمود نشاط تو به این باشد که چیزی را قبلاً فرستادی اندوه تو نسبت به چیزی باشد که پشت سر گذاشتی بعد جبرانپذیر نیست، کاری از انسان ساخته نیست. تمام مشکلات ما بعد از مرگ این است که کمالات علمی هست؛ اما هیچ ـ یعنی به نحو سالبه کلیه ـ هیچ کمال عملی در برزخ نیست. کمالات علمی فراوان است در برزخ خیلی از مطالب برای ما روشن میشود. بهشت، وضع بهشت، اقسام بهشت، درجات بهشت، بخشیاش در برزخ روشن میشود، بخشی هم در ساهره معاد و خود بهشت ـ خدای ناکرده ـ دوزخ، درکات دوزخ و خیلی از اسرار عالم بعد از مرگ برای ما روشن میشود، تکامل علمی در آنجا فراوان است. اما تکامل عملی؛ یعنی کسی یک کار خیری انجام بدهد که با آن کار خیر ثواب ببرد و به مقصد برسد؛ این در آنجا نیست، چون آنجا شریعت نیست، عمل نیست. مگر اینکه آثار خیری که در دنیا گذاشته، مسجدی ساخته، مدرسهای ساخته، بیمارستانی ساخته، راهی ساخته، مشکلی را حلّ کرده، طرحی داده که آثار آن همچنان هست؛ البته این لحظه به لحظه به او میرسد: «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ»،[۱۵]«اربع»، «خمس» که اینها در صدد تحدید رقمی نیستند، اینها غالباً ذکر شدند. آثار خیری از انسان باشد تا آن اثر هست نتیجهاش به آدم میرسد.
این بخش از نامه قبلاً هم گذشت؛ اما نامه۶۷ که به همین مربوط است به قُثم بن عباس میگوید این است. آن عبدالله بن عباس در یکی از استانها سِمتی داشت؛ اما این قُثم بن عباس عامل حضرت بود در مکه، این نامه را برای او نوشت، فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ». شما مستحضرید در زیارت ائمه(علیهم السلام) ما عرض میکنیم: «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاة وَ آتَیتَ الزّکاة»؛[۱۶]اما نمیگوییم: «أقمت الحج»، برای اینکه حکومت در اختیارشان نبود، بعثه نداشتند، رهبری به آن معنا برای اینها حاصل نشد که بتوانند حج را که یک نهاد بینالمللی و کنگره جهانی است اقامه کنند. حج اقامه کردنی است وجود مبارک امام حسن(سلام الله علیه) بیش از بیست بار پیاده مکه رفتند: «وَ جَنائبُهُ تُقادُ مَعهُ»،[۱۷]مرکبهای خوبی هم در خدمتش بود؛ اما این راه نود فرسخی را پیاده رفتند. چندین بار وجود مبارک امام مجتبی پیاده از مدینه به مکه آمده حج انجام داده، ولی ما در زیارتش عرض نمیکنیم: «أشهد انک قد اقمت الحج»! اقامه حج، بعثه داشتن، زائرات و زائران را سمت و سو دادن، آن برائت از مشرکین در حج باید مطرح باشد، آن وحدت باید در حج مطرح باشد، ﴿لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ﴾[۱۸] باید در حج مطرح باشد، کعبه «تُزَارُ وَ لَا تَزُور»[۱۹]باید در حج مطرح باشد، اینها اقامه حج است و به برکت خونهای پاک شهدا و کوشش امام(سلام الله علیه و رضوان الله تعالی علیه) حج بعد از انقلاب اقامه شده است، این میشود اقامه حج. قبلاً حاجیان میرفتند حج انجام میدادند. اینکه در زیارت ائمه، ما آن را نمیگوییم: «أشهد أنک قد أقمت الحج»، با اینکه بیش از بیست بار بعضیها پیاده مکه رفتند، برای آن است که یک کار شخصی انجام دادند. حالا که حکومت شد حکومت اسلامی، حاکم شده حضرت امیر(سلام الله علیه) به قُثم بن عباس که عامل و فرماندار مکه بود یا استاندار مکه بود از طرف حضرت(سلام الله علیه) فرمود: «فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ»، این یک؛ ﴿وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾؛[۲۰] این طور نباشد که اینها به سراغ سوغات و بازار و مانند آن بروند، حیف مکه است که انسان برود آنجا و این معارف را فرا نگیرد. فرمود کنگرهها، همایشها و جلسات را تشکیل بدهید، ایام الله را برای مردم تبیین کنید که برای چه ملّتی سعادت بود، برای چه ملتی شقاوت بود، چه گروهی فیض بردند چه گروهی سقوط کردند چه گروهی صعود کردند؛ چطور میشود ملتی به حسب ظاهر دینی است، اما سقوط میکند؟ این بیان نورانی حضرت امیر را لابد در خطبه قاصعه ملاحظه فرمودید، در خطبه قاصعه حضرت که تقریباً جزء مفصلترین خطبههای نهج البلاغه است، فرمود مرا تنها نگذارید حرف مرا گوش بدهید من خیرخواه شما هستم و اگر در اثر اختلاف ـ خدای ناکرده ـ شما ارباً اربا شدید «الْأَكَاسِرَةُ وَ الْقَيَاصِرَة»؛[۲۱] فرمود شما این را بدانید که حجاز یک حیات خلوتی است بین دو امپراطوری؛ شرق شما امپراطوری ایران است، غرب شما امپراطوری روم است، کشور شما بزرگ نیست نه صنعت دارید نه دامداری دارید نه ثروت دارید چیزی ندارید، آن روزها که نفت و امثال آن نبود. فرمود یک جمعیت کمی هستید؛ اگر ـ خدای ناکرده ـ این اتحاد را از دست دادید و اختلاف کردید، هم اکاسره شرق بر شما حمله میکنند، این کسراها بر شما حمله میکنند؛ هم قیاصره روم حمله میکنند، چه اینکه قبلاً این کار را کردند. به مخاطبانش فرمود شما یادتان هست که ابراهیم خلیل حکومتی تشکیل داد به این معنا، نه به آن معنای جامع. فرزندان ابراهیم خلیل هر کدام یکی پس از دیگری سمتی پیدا کردند، نوه ابراهیم خلیل، فرزندان ابراهیم خلیل، فرزندان یعقوب یکی شده عزیز مصر. عزّت یوسف را در مصر شنیدهاید، جلال و شکوه یعقوب و فرزندانش را شنیدید، همه اینها را شنیدید یا نشنیدید؟ وقتی اختلاف پیدا کردند، اکاسره ایران و قیاصره روم آمدند این پیغمبرزادهها را، این امامزادهها را اصحاب دبر و وبر کردند!
چه قدر این بیان سیاسی حضرت در این «خطبه قاصعه» بلند است! اصحاب دبر و وبر به این چهارپادارها میگویند. این چهارپادار اینهایی که اسب یا استر یا شتر را اداره میکردند، گاهی عدهایشان اصحاب دبر هستند عدهای از آنها اصحاب وبر. اصحاب دبر کسانیاند که مأمورند این زخمهای پشت شتر و اینها را تیمار کنند. این کار چاربیداری است. اصحاب وبر این است که قسمت جلوی شتر که موی نرم دارد، یک؛ با دوام است، دو؛ این کُرکها را میگویند «وبَر». پارچههای وبری از همین جا تشکیل میشود، عبای وبری این است. هم نرم است، هم لطیف و بادوام. آن پشمهای وبر را این چاربیدارها باید بچینند. فرمود دیدید که امامزادهها را اینها اصحاب دبر و وبر کردند؟! تاریخ یادتان نرود، دین را رها نکنید، برای هیچ چیز به جان هم نیفتید. این اختلاف یک غدّه بدخیم است و تمام این خطرها به خاطر همین هوای نفس است، این حرف علی است!
فرمود من خیرخواه شما هستم، شما برای هیچ چیز دارید به جان هم میافتید! خود این انقلاب واقع یک مدرسه بود، خیلی از احادیث بود که ما قبل از انقلاب میخواندیم، برای دیگران میگفتیم، یک ترجمه هم میکردیم؛ اما در درون درون ما مشکلی بود که میگفتیم ما این حدیث را نمیفهمیم! این حدیث کمتر کسی که این را نگفته باشد یا نشنیده باشد، آن حدیث این است که در یکی از جبهههای جنگ، یکی از یاران حضرت به وجود مبارک حضرت امیر عرض کرد که ای کاش برادر من در این صحنه بود و فیض مبارزه علیه ستمِ با اموی را میدید! این را آرزو کرد. حضرت فرمود: «أَ هَوَی أَخِیكَ مَعَنَا»؛ آیا او همخط ماست، در فکر ماست، مسیر ماست، راهش هم راه ماست یا نه؟ عرض کرد بله یا امیرالمؤمنین! فرمود او در تمام ثوابهای این مبارزان و مجاهدان شریک است،[۲۲] این در روایت بود. ما قبلاً چندین بار این روایت را از دیگران شنیدیم، خودمان گفتیم خودمان نوشتیم؛ اما نمیفهمیدیم این یعنی چه! این شخص مجاهد است شمشیر به دست است آماده شهادت است در پای رکاب علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) است. عرض کرد ای کاش برادر ما هم میآمد در جبهه! حضرت فرمود اگر برادر تو همخط ماست همفکر ماست، در تمام ثواب ما شریک است، این یعنی چه؟ انقلاب این حدیث را خوب تفسیر کرد و تفسیرش هم این است دو تا روحانی یا دو تا دانشگاهی یا یک روحانی و یک دانشگاهی، ببینید اینها با هم درس خواندند با هم همشهریاند با هم زندگی کردند، یکی حالا سِمتی پیدا کرده، دیگری این سِمت را ندارد، اوّل اختلاف و کارشکنی و بدگویی این دو شروع میشود. ما هر اختلافی که میبینیم از همین جاها میبینیم، هر ضربهای که میبینیم از همین جا میبینیم. حضرت فرمود اگر همخط ماست، خدا را شکر میکند میگوید برادر ما یا همکلاسی ما یا همدورهای ما شده امام جمعه، امام جماعت، نماینده ما هم کار خودمان را انجام میدهیم، این در تمام ثواب او شریک است، این اگر ثوابش بیشتر نباشد کمتر نیست؛ اما همین که کارشکنیاش شروع میشود بدگویی شروع میشود غیبت و تهمت شروع میشود این مشکل است. حضرت فرمود اگر او همخط ماست در تمام ثواب شریک است. نشانه اینکه همخط ماست این است که اگر این آقا به سِمتی رسید، این هم یک آدم معمولی شد، این کار خودش را انجام میدهد و هیچ کارشکنی نمیکند هیچ حسادتی ندارد، هیچ! این میشود هنر. حضرت فرمود این غدّه بدخیم نفس که غرور است خودخواهی است هواپرستی است این را باید بگذاری کنار، این را در حج باید برای مردم روشن بکنی. «أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ ﴿وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾»، این یک.
بعد هم درِ بعثهات دو وقت کاملاً باز باشد: «وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ» این «عصرین» از باب تغلیب است؛ یعنی بامداد و شام؛ بهترین وقت روز، همان اوایل روز، طلیعه روز است، ساعت هشت به بعد مثلاً. بهترین فرصت بعد از ظهر هم این است که کسی غذایش را خورده، یک مقدار خوابیده و استراحت کرده، حالا نزدکیهای عصر فراغت پیدا میکند، این را میگویند «عصرین» این از باب تغلیب است؛ یعنی صبح بهترین وقت قبل از ظهر و بهترین وقت بعد از ظهر، این را بنشین، درِ بعثهات باز باشد، مشکلات مردم و زائران را حلّ بکن. آن حلّ مشکل هم از همین راه است که «فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ»؛ اگر کسی فتوای میخواهد بیان بکن، «وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ»؛ مشکل علمی دارد سؤال علمی دارد حلّ کن. نقدی دارد به او پاسخ بده «وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ»؛ با دانشمندانی که آمدند مذاکره بکنید که بر علم شما افزوده بشود، بر مقامات معنوی شما افزوده بشود. «وَ لَا يَكُنْ لَكَ إِلَی النَّاسِ سَفِیرٌ إِلَّا لِسَانُكَ»؛ تنها سفیری که بین تو و مردم است زبان خودت باشد؛ یعنی چهره به چهره. «وَ لَا حَاجِبٌ إِلَّا وَجْهُكَ»؛ هیچ درمانی نداشته باشی، مگر همین صورت تو. این صورت تو درمان باشد. بین دل تو و بین مردم دری نیست مگر همین چهره، این میشود چهره به چهره. فرمود میخواهید مردم در صحنه باشند، باید این گونه باشید. بهترین وقت را بعثه باید در را باز کند، مستفتی جواب فتوا بگیرد، جاهل جواب علمی بگیرد، عالم مذاکره علمی داشته باشد که حج بشود پربار و هیچ رابطی بین انسان و مردم نباشد مگر چهره به چهره، مردم با این وضع در صحنه هستند.
«وَ لَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا»؛ کسی مشکلی دارد مبادا بگویید الآن برو فردا بیا! یک وقت است که انسان مشکل کسی را حلّ نمیکند، این را اصلاً حضرت اینجا ذکر نکرد. فرمود این عقدهای است برای او! تو وظیفهات حلّ مشکل است. این نه! مشکلی دارد حاجتی دارد، شما هم برآورده میکنی؛ اما اوّلین بار او را راندی، رنجاندی، بعد فردا حاجتش را عمل کردی؛ این باز مشکلش حلّ نشد. پس دو مطلب است: یکی اینکه یک وقت کسی مشکل مردم را حلّ نمیکند، این را که اصلاً قابل ذکر ندانست. یک وقت است حاجت مردم را ذکر میکند، اما اوّلین بار میگوید برو فرصت ندارم میآید مثلاً طرد میکند، بار دوم انجام میدهد، میفرماید این آن مشکل و آن عقده قبلی را حلّ نمیکند. ملاحظه بفرمایید، فرمود: «وَ لَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا فَإِنَّهَا إِنْ ذِیدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِی أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِیمَا بَعْدُ عَلَی قَضَائِهَا»؛ «ذاد، یذود»؛ یعنی دفع کرد. اگر این حاجت را بار اوّل دفع نکردی، فرصت داشتی میتوانستی انجام بدهی، ولی میخواستی برایت راحتتر باشد. بار اوّل این را راندی، بار دوم حاجتش را عمل کردی، آن عُقده همچنان باقی است. «فَإِنَّهَا»؛ یعنی آن حاجت، «إِنْ ذِیدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِی أَوَّلِ وِرْدِهَا» این شخص محتاج بود حالا یا احتیاج استفتایی داشت یا احتیاج علمی داشت یا نقد علمی داشت یا مذاکره علمی داشت، یا کارهای دیگری که مربوط به حج است. «إِنْ ذِیدَتْ»؛ یعنی «إن مُنعتْ»؛ «عَنْ أَبْوَابِكَ» در فرصت اوّل، «لَمْ تُحْمَدْ فِیمَا بَعْدُ عَلَی قَضَائِهَا»؛[۲۳] اگر فردا هم حاجتش را برآورده کنی، باز آن عقده در دلش هست.
وقتی حکومت، حکومت مردمی است که قلب مردم شفاف و صاف باشد و هیچ رنجی از مسئولین نداشته باشد، این میماند وگرنه داشتنِ رهبر خوب یک طرف قضیه است از حضرت امیر بالاتر چه کسی بود؟ بعد دیدید که شکست خورد حکومت حضرت امیر. ما دارای رهبر خوب هستیم، این یک طرف قضیه است. مادامی که همه مسئولین به این دستورات حضرت امیر عمل نکند چهره به چهره نباشد، مردمی نباشد، مشکلات اختلاس نجومی نباشد، مشکلات دیگر نباشد، این میماند و اگر ـ خدای ناکرده ـ مشکلات یکی پس از دیگری رخنه کرد، رهبر اگر علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) هم باشد، آن حکومت یقیناً شکست میخورد؛ مثل شکست حضرت امیر. به هر حال حکومت حضرت امیر شکست خورد. آن اجر معنوی و شهادت و قیامت و اینها سرجایش محفوظ است؛ ولی به هر حال اینها شکست خوردند، اموی و مروانی گرفتند.
امیدواریم ذات اقدس الهی توفیق ادراک صحیح معارف دینی را به همه ما مرحمت بفرماید!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسریع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سایه وليّات حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!
خطرات سلفی و تکفیری و داعشی را به خود استکبار و صهیونیسم برگردان!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سایه لطف وليّات برطرف بفرما!
پروردگارا آنچه خیر و صلاح و فلاح این ملّت است به برکت قرآن و عترت مرحمت بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت قرار بده!
این دعا را در حق همه مؤمنان عالم مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[۱]. مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۷۲.
[۲] . سوره إسراء،آیه۳۳.
[۳]. علل الشرائع, ج۱, ص۱۲۷.
[۴] . تحف العقول، النص، ص۲۰۸.
[۵] . کامل الزیارات، النص، ص۱۳۸؛ «مَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ ع عَارِفاً بِحَقِّهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّر».
[۶] . سوره حدید، آیه۲۳.
[۷] . سوره رعد، آیه۸.
[۸]. سوره حجر، آیه۲۱.
[۹]. سوره صف، آیه۱۰.
[۱۰]. سوره بقره، آیه۱۶.
[۱۱]. سوره فاطر، آیه۲۹.
[۱۲]. سوره اسرا، آیه۶۲.
[۱۳]. سوره توبه، آیه۱۱۱.
[۱۴]. سوره بقره، آیه۱۱۰؛ سوره مزمل، آیه۲۰.
[۱۵]. جامع الأخبار(للشعیری)، ص۱۰۵.
۲. الكافی (ط ـ الإسلامیة)، ج۴، ص۵۷۸.
[۱۷] . كشف الغمة فی معرفة الأئمة (ط ـ القدیمة)، ج۲، ص۲۳.
[۱۸] . سوره حج، آیه۲۸.
[۱۹] . بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج۷۴، ص۱۶۵.
[۲۰] . سوره ابراهیم، آیه۵.
[۲۱] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه۱۹۲.
[۲۲] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه۱۲.
[۲۳] . نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه۶۷.