بِسْمِ ٱللّهِ ٱلرَّحْمنِ ٱلرَّحِيم
نحن قوم ابتعثنا الله لنخرج من شاء من عبادة العباد إلى عبادة الله، ومن ضِيق الدنيا إلى سعَتَها، ومن جَوْر الأديان إلى عدل الإِسلام، فأرسلنا بدينه إلى خلقه لندعوهم إليه؛ فمن قبل ذلك قبلنا منه ورجعنا عنه، ومن أبى قاتلناه أبداً حتى نفضيَ إلى موعود الله
یک وقت شما در یک راهی دارید میروید؛ با یک رفیقی، با یک همسفر و همگامی، در یک راهی دارید حرکت میکنید و میروید، با همدیگر بحثتان میافتد. شما میگویید که آقا، زمینهای دو طرف این جاده به نظر من شورهزار است، اصلاً در اینجا محصولی به دست نمیآید. او میگوید نه آقا، زمینهای دو طرف این جاده اتفاقاً آمادگی کاملی دارد برای کشت فلان چیز. شما میگویید، او میگوید؛ شما دلیل میآورید، او دلیل میآورد؛ خب، این بحث چقدر اهمیت دارد؟ دارید میروید دیگر. اتومبیل آقایان با سرعت صدوبیست دارد از این جاده رد میشود. نه الآن بناست بنشینید آنجا خاکش را آزمایش کنید، نه بناست یک تکه از این زمینها را بخرید تا بعد بیایید اینجا چغندرکاری کنید، نه بناست استشهاد و استعلامی را که دربارهی این زمینها میشود جواب دهید، هیچ اثری برای شما ندارد این سؤال و جواب. همین اندازه پاسخیست به یک سؤال، جوابیست در مقابل یک مطلبی که مطرح شده است و بس، هیچ چیز دیگری نیست. اگر چنانچه شما گفتی و ثابت کردی که این خاکها لمیزرع و بیحاصل است، یا او ثابت کرد که نهخیر، اینجاها چغندر بسیار عالی و جالبی درمیآید و سبز میشود؛ هر کدام از شماها که حرفتان را ثابت بکنید، راهتان، کارتان، حرکت کنونیتان تغییری پیدا نمیکند. اینجوری نیست که اگر ثابت شد لمیزرع است، بگویید خب، حالا که لمیزرع است پس برگردیم، نهخیر؛ به اینجا کاری نداشتید، یا اگر ثابت شد که اینجا حاصلخیر است، بگویید خیلی خب، حالا که حاصلخیز است، بیا دو رکعت نماز پای این زمین حاصلخیز بخوانیم، نهخیر؛ هیچ تأثیری ندارد. اگر شما غالب بشوید و ثابت کنید حرفتان را، او غالب بشود و ثابت کند حرفش را، هیچگونه تأثیری در حرکت شما، در این سفری که دارید میروید، در آیندهی شما، در رفاقت شما، در هیچی ندارد. این یکجور بحث، یکجور سؤال، یکجور پاسخ به یک سؤال.
یک وقت هست که شما دو نفر، در ماشین نشستید، همین ماشین با همین سرعت در همین جاده دارد حرکت میکند، یکهو رفیقتان میگوید که به نظر من این جادهای که ما داریم میرویم، میرسد به شمال، در حالی که هدف شما جنوب است. شما میگویید نهخیر آقا، این جادهای که ما داریم میرویم، میرسد به جنوب. او میگوید نه، شما میگویید نه؛ این بحث بین شما دو نفر درمیگیرد. اگر او ثابت کند حرفش را، سر ماشین را باید برگرداند، از این طرف باید رفت، این طرف کاری نداشتی. اگر شما ثابت کنید حرفتان را، با همین رویه، با همین روش، بلکه یک خرده هم تندتر، بایستی راهتان را بگیرید و پیش بروید. الآن همین دودلی میان شما و دوزبانی که به وجود آمد، اولین اثرش این است که راننده پایش میرود روی ترمز، یک خرده شلش میکند؛ ببینیم حالا کجا میرویم، بالاخره به مقصد میرسیم یا نمیرسیم. این را میگویند سؤال و جوابی و بحثی که پاسخ آن بحث و نتیجهی آن بحث، تعیینکننده است. بحث توحید اینجوری است.
آنجوری که مردم عادی و معمولی، یا بیکاران اجتماعی و افراد غیرمسئول و غیرمتعهد، توحید را مطرح میکنند، فرق دارد با آنجوری که یک آدم متعهد باید مسئلهی توحید برایش مطرح بشود. یک آدم غیرمتعهد و غیرمسئول توحید را اینجوری مطرح میکند؛ آیا خدایی هست یا نیست؟ خب، حالا هست، چه کار کنیم؟ نیست، چه کار کنیم؟ در وضع زندگی چه تأثیری، در نظام اجتماعی چه تغییر و تبدیلی ایجاد میکند؟ اگر خدا بود، وضع سیستم سرمایهداری فلان قدرت بزرگ یا فلان ابرقدرت چهجوری میشود؟ رییسجمهوری که سر کار آمد در فلان کشور، اگر معتقد بود خدا هست، چهجوری عمل میکند؟ اگر معتقد بود خدا نیست، چهجوری عمل میکند؟ آیا هیچ فرقی میکند؟ خداشناسی و خداپرستیای که قبول کردن یک طرف در او، در سرنوشت کارتلها و تراستها و سرمایهداریها و تبعیضها، تفاوتی و اثری نگذارد؛ آن خداپرستی، آن اعتقاد به توحید، مثل اعتقاد به حاصلخیز بودن این زمینیست که از کنارش داریم میگذریم، برای ما فایدهای ندارد، اثری ندارد. چه فایده دارد که فلان رهبر سیاسیِ فلان کشور، معتقد به خداست، در حالی که خداپرستی برای او فقط یک پاسخی به یک سؤالِ خشکِ مغزیست و نه چیزی بالاتر؟ آن وقتی که خداپرست بودن، موحد بودن، برای یک رهبر سیاسی، برای یک آدم معمولی، برای یک جامعه، برای یک ملت، برای یک جمعیت و یک گروه مهم است، مؤثر است، مفید است، لازم است، حیاتیست، که توحید را برای خاطر آثارش، برای خاطر آنچه بر توحید مترتب میشود، برای نظامی که توحید پیشنهاد میکند، برای شکلی از زندگی که توحید ارائه میدهد، برای این چیزهایش مطرح کنند و بفهمند و درک کنند. این خیلی مسئلهی مهمیست به نظر ما.
ما توحید را به خیالمان میآید که یک چیزیست که فقط در مغزمان بایستی روشن کنیم، مسلم کنیم؛ به زندگی که رسیدیم، این توحید در زندگی دیگر هیچ اثری ندارد؛ اگر هم اثر داشته باشد، در زندگی شخصیست، در زندگی اجتماعی نیست. بنده موحد هم که باشم، همان سرمایه و همان اتومبیل و همان شرکت و همان کارخانه و همان وضع رابطهی با کارگر و همان وضع رابطهی با زمین را خواهم داشت که اگر موحد نمیبودم..
آن توحیدی که اسلام به آن دعوت میکند، توحیدیست بالاتر از حد یک پاسخ به یک سؤال، به یک استفهام. پس چیست؟ توحید اسلام الهامیست در زمینهی حکومت، در زمینهی روابط اجتماعی، در زمینهی سیر جامعه، در زمینهی هدفهای جامعه، در زمینهی تکالیف مردم، در زمینهی مسئولیتهایی که انسانها در مقابل خدا، در مقابل یکدیگر، در مقابل جامعه و در مقابل پدیدههای دیگر عالم دارا هستند، توحید این است. توحید اسلام همان اَلِفیست که بعدش ب میآید و پ میآید و چ میآید، تا ی میآید. اینجور نیست که بگویی خدا یک است و دو نیست و تمام بشود قضیه. خدا یک است و دو نیست، معنایش این است که در تمام منطقهی وجود خودت شخصاً و جامعهات عموماً، جز خدا کسی حق فرمانروایی ندارد.
استاد سید علی حسینی خامنهای، 1353/07/05