شریعت بدون امام؛ پوششی برای ولایت باطل
اگر شما دین را شریعت محور کردید گرچه شرایع لازم هستند و حتی هیچ مکروهی را نمی شود کم و زیاد کرد چه برسد به حرام؛ و هیچ مستحبی را نمی شود کم و زیاد کرد تا چه رسد به واجبات؛ زیرا شرایع ضروری هستند؛ اما اگر شرایع را اصل قرار دادید آن وقت ممکن است این شرایع در مسیر حاکمیت باطل یک پوششی بر حاکمیت باطل بشوند؛ یعنی ممکن است آنها از شما بیشتر نماز بخوانند و در اجرای بعضی از حدود و احکام بیشتر اهتمام بورزند؛ اما اینها معیار تحقق جامعه اسلامی نیست. ممکن است یک شخصی بیش از مومنین به مناسک ملتزم باشد اما اینها که ملاک رشد انسان نیست. این شرایع، در واقع مناسک تحقق ولایت امام هستند و اگر شما اینها را از امام جدا کردید و در یک فرد یا جامعه ای بدون امام اجرا کردید، هیچ رشدی برای انسان و جامعه نمی آورند و برعکس، پوششی برای باطن ناسالم می شوند؛ زیرا آنچه در جامعه جاری می شود ولایت باطل در پوشش بعضی از شرایع است.
اتفاقی که بعد از حضرت در صدر اسلام افتاد، همین بود. چه بسا اینها توجیهی برای برنامه باطل دشمن بشوند. من الان نمی خواهم نقد بکنم، فقط یک اشاره ای می کنم. الان مظاهر تمدن غرب به تدریج در جامعه ما آمد. یک نزاعی هم در اول بوده که آیا ما اجازه بدهیم اینها وارد بشوند یا نه؛ اما در هر صورت آمدند و در جامعه ما فراگیر شدند. این مظاهری که در جامعه ما فراگیر شدند کم کم توجیه دینی هم پیدا کردند؛ مثلاً بانک آمد و کار خودش را می کند، نظام پولی سرمایه داری آمد و کار خودش را در کشورهای اسلامی می کند و توجیه اسلامی هم می شود. مدل سیاسی غرب آمد و توجیه اسلامی هم می شود؛ یعنی دموکراسی و لیبرالیسم اقتصادی آمدند و تدریجاً توجیه هم می شوند. انقلاب صنعتی آمد و توجیه شد. مدل شهرسازی ما تمام مظاهر شهر غربی را دارد؛ یعنی قبله اش کالیفرنیا و شهرهای بزرگ غربی است. غربیها فرهنگ و فلسفه و علوم و فناوریهای خودشان را ایجاد کردند و نظریه خودشان را تبدیل به یک امر مجسد و محققی در امریکا کردند و بعد آن را الگوی جوامع بین الملل کردند؛ قبله شهرها الان آنجاست؛ یعنی تجسد و فیزیک شهر را رو به آنجا می سازند. آنجا واقعاً قبله است و مدلشان را از آنجا می گیرند که چطور شهر را بسازیم و اداره کنیم؛ گویا بهترین اداره شهر در آنجا است که آن را قبله قرار می دهند و به سمت آن حرکت می کنند. الگویی که الان برای اداره جوامع اسلامی در سطح کلان به کار برده می شود همان الگوی توسعه غربی است؛ یعنی قبله این شهرها و برنامه ریزی برای جوامع، تمدن غربی و به اصطلاح آن مدینه فاسدی است که آنها به پا کردند و چه بسا اینها را توجیه فقهی هم کردند.
بنابراین اگر اصل بر شریعت قرار بگیرد، حتی ممکن است یک جایی شریعت پوشش دستگاه باطل هم بشود؛ البته حقیقت شریعت اسلام به هیچ وجه قابل جمع با ولایت باطل نیست، ولی اگر شما اصل را در دین بر شریعت گذاشتید و گفتید: معیار جامعه دینی این است که در آن به احکام عمل بشود، [نتیجه اش همین است؛] البته به احکام هم باید عمل بشود؛ یعنی اگر در جامعه ای به احکام عمل نشد و تلاشی هم برای عمل نشود، صبغه دینی این جامعه کامل نیست؛ ولی معیار اصلی این نیست.
نجات پیروان امام عادل و عذاب پیروان امام جائر
در حیات فرد هم همینطور است. انسان اهل ولایت حتماً باید به یک یک احکام عمل کند. معنی ندارد یک انسانی مومن باشد و نسبت به حتی یک حکم خدای متعال لاابالی باشد. بی مبالاتی با دین جمع نمی شود. ما دو دسته روایات داریم که یک دسته از روایات به شدت بر همین احکام تأکید می کند. یک بابی در روایات در کتاب ایمان و کفر است و مفصل بیان می کند که حضرات معصومین فرمودند که بروید متقی بشوید و به احکام عمل کنید و ترک محرمات کنید و واجبات را انجام بدهید و این شئون و حدود را رعایت کنید؛ و الا ما کاری برای شما نمی کنیم. گاهی هم در روایات متعددی ائمه علیهم السلام فرمودند که اگر کسی دنبال امام عادل برود و بلغزد توبیخ نمی شود؛ ولو اینکه نباید بلغزد و کمال این است که کسی که دنبال امام عادل می رود جا پای امام بگذارد و نلغزد؛ ولی اگر کسی دنبال امام عادل حرکت می کند، لغزشهایش مورد مغفرت است. از آن طرف هم اگر کسی دنبال امام جائر حرکت می کند، حسناتش هم مقبول نیستند. فرمودند «لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّه»(1)، اگر کسی دنبال امام جائر حرکت کرد، اصلاً دین ندارد. امام جائر کسی است که از طرف خدا نیست و خودش پا در میدان گذاشته و می خواهد زندگی بشر را اداره کند؛ مثل طواغیت که خودشان را محور قرار می دهند و من الله نیستند؛ یعنی از طرف خدای متعال حقیقتی به آنها عطا نشده و مأموریتی ندارند که بیایند و عالم را بسازند؛ ولو هرچقدر هم به مناسک عمل بکند.
ابن ابی یعفور به امام صادق عرض کرد: یابن رسول الله من با مردم معاشرت دارم و زندگی و رفت و آمد می کنم؛ خیلی از کسانی که دور و بر شما هستند واقعاً هم به شما ایمان دارند ولی در عمل کوتاهی می کنند و بعضی گناهان از آنها سر می زند و در بعضی عبادات و وظایف کوتاهی می کنند. از آن طرف هم یک عده ای هستند که شما را قبول ندارند و با مخالفین شما همراهند و آنها را به امامت و پیشوایی قبول دارند؛ ولی اعمالشان خوب است. اهل امانت و صدق هستند. در جواب او تعبیر حضرت خیلی تند است؛ یک نگاه شبه غضب آلود به او کردند و مثل این که می خواهند یک مطلب جدی را بفرمایند روی دو زانو نشستند و فرمودند: «لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ» آن که دنبال امام عادل می رود اگر در یک جایی لغزید، سرزنش نمی شود و آن که دنبال امام اصلاً اهل دین و خداپرستی نیست و ارتباطی با دین الهی ندارد. ابن ابی یعفور که از مقربان حضرت هم می باشد می گوید که من بیشتر تعجب کردم؛ بعد حضرت به قرآن احتجاج کردند و فرمودند: خدای متعال در قرآن به همین مطلب اشاره کرده فرموده «اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقره/257) یعنی اگر یک جایی اگر تاریکی آنها را بگیرد، خدای متعال آنها را به سمت خدا هدایت می کند و با نور توبه آنها را از ظلمات ذنوب نجات می دهد و پاک می کند؛ و از آن طرف پیروان امام جائر را اگر اسلامی هم داشته باشند یا چیزی هم در وجود آنها باشد از وادی نور بیرون می روند. ما از این دست روایات را داریم که گاهی از این هم تندتر است و می فرماید «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَيْسَ مِنَ اللَّه»(2)، خدای متعال هیچ حیایی نمی کند که آن عده ای که دنبال امام جائر بودند را عذاب کند ولو در عمل فردی شان حدود را رعایت کنند؛ و به عکس خدای متعال حیا می کند که آنهایی که دنبال امام عادل می روند را عذاب کند ولو در عمل فردی شان گاهی لغزش داشته باشند.
محور سنجش خوبی انسانها
در روایات از یک طرف به شدت روی مسئله محور دین داری تأکید می کنند. از آن طرف هم یک بابی در روایات داریم که تأکید می کند باید تقوا داشته باشید و ما برای شما کاری نمی کنیم. میان اینها هیچ تعارضی نیست و کاملاً قابل جمع است؛ زیرا دو مطلب را توضیح می دهند: یکی آنکه جلوی این انحراف که مومن می تواند لاابالی باشد و عمل لازم نیست را می گیرد . این انحراف در تاریخ از صدر اسلام هم بوده و اهل بیت هم به شدت با مسامحه و بی مبالاتی در عمل مواجهه کردند و فرمودند: ما برای شما کاری نمی کنیم یعنی اگر بی مبالات شدید، دیگر مومن نیستید. کسی که معتقد به امام ائمه است نمی تواند نسبت به شرایع بی مبالات باشد. حتماً باید شرایع و حتی مستحبات را هم رعایت کند. در رساله ها نوشتند که اگر کسی از باب بی اهمیتی به نماز جماعت نمی رود، این معصیت است. نافله شب هم مثل نماز جماعت است و این کوچک شمردن معصیت است. بی مبالاتی نسبت به شریعت با ایمان و ولایت مداری جمع نمی شود. این دسته روایات می خواهد جلوی این انحراف که اسمش را غلو می گذارند، را بگیرد. این انحراف است که آدم بگوید: کسی که ولایت ائمه را قبول داشت، لازم نیست عمل داشته باشد. حضرت فرمودند که اگر مومن هستید باید به فروع ما که همین شرایع و مناسک هستند ملتزم باشید. اگر ترک ولایت دشمنان ما را می کنید باید از مناسک ولایت آنها که محرمات و مکروهات است دوری کنید.
یک انحراف دیگر هم این است که وقتی می خواهیم ارزیابی کنیم اصل را عمل قرار بدهیم. آنهایی که بیشتر نماز می خوانند و بیشتر روزه می گیرند و در محراب می ایستند و از شب تا صبح سجده و رکوع می روند؛ گرچه که مومن هم باید اینطوری باشد، ولی این معیار سنجش برای سنجیدن برای خوب بودن یک آدم کافی نیست که نگاه کنیم این آدم چقدر به مناسک عمل می کند. معیار اصلی ایمان است. باید ببینید در کدام جبهه است و دنبال کدام امام حرکت می کند و متمسک به کدام امام است.
این یک انحراف است که کسی خیال کند فرع جای اصل می نشیند. فرع هیچ وقت جای اصل نمی نشیند. فروع در جای خودشان مهم هستند و اگر کسی اصول را داشت، باید فروع را هم داشته باشد؛ ولی اگر اصول را نداشت فروع برایش کاری نمی کند. از یک جایی به بعد فرق نمی کند که چه کاری بخواهد انجام بدهد. به یک مرزی می رسد که دیگر هر عملی انجام می دهد علی السویه است. در روایات فرمودند «سَوَاءٌ عَلَى مَنْ خَالَفَ هَذَا الْأَمْرَ صَلَّى أَوْ زَنَى»(3) یعنی کسی که در مرحله عداوت با ما بود هر کاری بکند علی السویه می شود.
نمی خواهم آن طرف را تأئید بکنم که عمل لازم نیست؛ برعکس شریعت و مناسک مهم هستند و جامعه دینی جامعه ای است که به احکام اسلامی در آن عمل بشود و به هیچ فرعی نباید بی مبالاتی و بی اهمیتی بشود. بی اهمیتی برابر هر فرعی برابر بی اهمیتی نسبت به اصل است. بی مبالاتی نسبت به هر دستوری از دستورات امام بی مبالاتی نسبت به خود امام است. حضرت فرمود که اگر کسی نماز را سبک بشمارد ما را سبک شمرده است. کسی که نماز را استخفاف کند ما را استخفاف کرده است. استخفاف و کوچک شمردن احکام محل بحث نیست.
توجیه فروع دین در راستای ولایت طاغوت در دین شریعت محور
اگر در یک برنامه ریزی و تدبیر اجتماعی فروع اصل شد این جامعه می تواند بلغزد، می تواند خیلی از فروع باشد ولی باطن جامعه، باطن فاسدی باشد؛ کما این که همین کار را کردند، نماز جماعتها برقرار بود اما چیزی که نبود باطن دین بود؛ زیرا اینها توجیه می شوند. قبله شهرها قبله اروپایی می شود و همانطور ساخته می شوند؛ تفریحات شهر، مدل تغذیه و پارکها را توجیه می کنیم؛ برجها و شهرهایی که عمودی و به صورت متمرکز ساخته می شوند؛ نوع تغذیه و فست فودها، و همه اینها را توجیه کردیم و گفتیم: این که حرام نیست، آن که حرام نیست؛ و مثل آنها زندگی می کنیم. وقتی که می خواستند به زور لباسها را متحدالشکل کنند، در مقابل آن مقاومت شد اما کم کم لباس عمومی مسلمانها شد. بعد هم گفتیم که تشبه به کفار نیست و حلال است. آنها برنامه ریزی می کنند و صورتهایی را متناسب با باطن خودشان درست می کنند؛ شما اگر تشبه به آنها پیدا کردید کم کم باطنتان هم مثل آنها می شود. آنها صورتگری می کنند و ما مثل آنها می شویم و وقتی عمومی شد دیگر حلال می شود؛ این چه جور حلال کردن است که آدم بگوید وقتی همه شبیه شدید عیب ندارد و این تشبه به کفار نیست! این هم تشبه است.
یک جامعه وقتی ساخته می شود، اصل آن جریان حقیقت ولایت و خلافتی است که در این جامعه جاری می شود؛ و اگر بر مدار آن خلافت است باید مناسک و شرایعش هم رعایت و عمل بشود؛ اما نباید مناسک و ظواهر را جای باطن گرفت، گرچه هم ظواهر باید دینی باشد و هم باطن جامعه باید دینی باشد.
برنامه ریزی یک جامعه باید در مدار و معیار خلافت الهیه اتفاق بیافتد، بر مدار شرایع بخواهد اتفاق بیافتد اگرچه که رسالت جامعه دینی عمل به احکام است و بی مبالاتی نسبت به هیچ حکمی جایز نیست. اگر حاکمیتی نسبت به یک حکم بی مبالات شد، دیگر حاکمیت دینی نیست. کما این که اگر مومنی نسبت به یک حکم خدا بی مبالاتی کند دیگر مومن نیست و از دایره ایمان بیرون می رود.
این که ادعا می کنند جامعه بی دین تر از قبل هم شده، اصلاً یک ادعایی [است که هیچ دلیلی ندارد] به ملانصرالدین گفتند: وسط زمین کجاست؟ میخ خرش را کوبید و گفت همین جا است. گفتند: به چه دلیل این حرف را می گویی؟ گفت: اگر قبول نداری وجب کن. کسانی که می گویند: جامعه بی دین تر شده دلیل آن را هم بفرمایند که ما بدانیم؛ آیا به خاطر همین مجالس است که یکی از آنها هم نبود؛ یا به خاطر امثال حججی و این شهدایی که یکی از آنها را هم نداشتیم؛ که اینطور بروند و برای امام حسین سر و دست را بدهند و اسیر بشوند. یک جوان در آن سن خیلی حرفهای عجیبی دارد و من گمان می کنم این شکوه آن هم به خاطر آن درکی است که از امام حسین علیه السلام داشته است. می گوید: من دوست دارم وقتی به شهادت می رسم، هم اثری از سیدالشهداء هم از حضرت زینب کبری هم حضرت ابالفضل در من باشد؛ دستهایش قطع می شود سرش بریده می شود و اسیر می شود. ما یک نفر از اینها نداشتیم. با چه شاخصه ای می سنجید و می گویید: جامعه بدتر شده است. البته من قبول دارم نسبت به فروع گاهی کوتاهی شده که نباید هم بشود؛ چون معنی ندارد در جامعه و زندگی مومنین موسیقی رواج پیدا بکند و قبح آن ریخته بشود. مرزها قاطی بشود و به اسم اسلامی بودن غیراسلامی رواج پیدا کند. معنی ندارد مدل تفریحات مسلمین یا مدل ورزش آنها مثل کفار بشود. اگر شما فقط شریعت مدار شدید و این را اصل قرار دادید، این اتفاق می افتد. آیا این مدل ورزشهای جمعی که ما داریم به حسب ظاهر حرام است؟ این را که توجیه می کنیم؛ مدل شهرسازی را که توجیه می کنیم؛ مدل غذا خوردن را که توجیه می کنیم؛ مدل پوشیدن را هم که توجیه می کنیم؛ مدل گردش مالی کفار را هم که توجیه می کنیم. من در صدد انتقاد نیستم چون انتقاد بدون پیشنهاد سرزنش است و کاری خوبی هم نیست.
به عنوان مثال شهر قم واقعاً یک شهری بود که مظهر بی اعتنایی به مظاهر غرب بود. وقتی آنها می آمدند و می دیدند یک جمعیتی با این که مدنیت غرب هم می بینند؛ اما اینطوری زندگی می کنند، تحقیر می شدند. مثل آن کاری که فرستاده حضرت در کاخ پادشاه ایران کرد که آن فرش زرباف را با نوک شمشیرش کنار زد و روی زمین نشست، آنها هم احساس حقارت می کردند که یک مردمی با این که دستشان به نمادهای تمدن غرب می رسد؛ اما بی اعتنایی بکنند و نخواهند مثل آنها زندگی بکنند و غربی ها هم نتوانند در آنها نفوذ کرده و زیباشناسی و هنر و معماری و شهرسازی و مدل تغذیه و بهداشت و همه چیزشان را تغییر دهند؛ ولی الان مدل شهر ما یک مدل نامتوازن شده که معلوم نیست چقدر آن غربی و چقدر آن دینی است و یک اتفاقاتی افتاده که تا یک قرن دیگر نمی شود آن را درست کرد یعنی در ده سال تصمیم می گیرند و شهر و مدل شهرسازی و مدل زندگی مردم را به مدل اروپایی فرم و شکل و تغییر می دهند؛ اما بعد ممکن است یک یا دو قرن هم نتوانیم این مدل را کاری بکنیم.
در شهر دینی شهری است که مدارش جریان توحید و ولایت حقه است؛ و البته باید شرایع هم عمل بشود اینها توجیه نمی شوند و اتفاقاً وقتی توجیه می شود که شما این را محور قرار بدهید. کسی که از اروپا برمی گردد و می گوید: آنجا اسلام است و مسلمانی نیست و اینجا مسلمانی است و اسلام نیست؛ یعنی همین؛ البته این جمله شاید جمله صحیح و منسوب به ایشان نباشد. اگر کسی از فروع شروع کند، گاهی آنها از ما مسلمان تر می شوند؛ البته در فروع هم آنها هیچ التزامی ندارند و نوع افرادی که این حرفها را راجع به غرب می زنند، غرب را یا از دریچه هالیوود و یا از دریچه توریسم علمی می شناسند که رفتند یک دور گشت و گذاری کردند. مثل کسی که جیبش پر از پول است و در ییلاقات شمال یک گشت و گذاری می کند و خیال می کند همه زندگی مردم شمال همین است و نمی داند چطوری در کشت زارهایشان زحمت می کشند و سختی هایشان را نمی بیند. بعضیها هم نگاهشان به غرب اینطوری است یعنی غرب را یا از دریچه فیلمهایی که غرب برای معرفی خودش ساخته و از طریق امپراطوری رسانه ای غرب می شناسند و یا اگر هم رفتند گشت و گذار کردند و احیاناً ده یا بیست سالی هم آنجا زندگی کردند که یک توریسم علمی است و مشغول کارهایشان بودند، دانشگاهها را نشانشان دادند و آنها را تحویل گرفتند و به آنها حقوق هم دادند؛ لذا خیال می کنند همه غرب همین است؛ در حالی که واقعیت غرب اصلاً این چیزها نیست که آدمهای متخلقی باشند. به هیچ وجه آدمهای متمدنی نیستند. شما نمی توانید سهم ملتهای غرب را از این همه وحشیگری که در عالم می شود، نادیده بگیرید؛ چون اینها به همین ملتها و حاکمیتهای خودشان راضی هستند و زیر چتر همانها هم زندگی می کنند. آدمی که زیر چتر آنها زندگی می کند آدم متمدنی نیست. اینها توجیه است که ما خیال کنیم اینها خیلی آدمهای متمدنی هستند؛ اصلاً اینطور نیست. آنها در فروع هم از ما بهتر نیستند؛ اینکه نظم خوبی دارند و رسیدگی می کنند، اولاً این حرفهایی که شما می گویید نیست؛ ثانیاً وقتی پشت این میز نشسته به او سخت گیری می کنند؛ اما از پشت میز اداره که بلند شد اگر ده نفر جلوی او بمیرند، نگاه نمی کند. این حرفها چیست که می زنید. این اخلاق نیست که، 24 ساعت برق در فلان شهر امریکا می رود مثل شهر جنگ زده می شود. اینها توهمات است که [غربی ها] آدمهای خیلی خوبی هستند؛ اصلاً این حرفها نیست. یک عده آدم متوهم می خواهند جامعه را هم متوهم کنند. اینهایی که غرب را تقدیس می کنند متوهم هستند. دروغ نمی گویند که می گویند؛ دروغهای بزرگ می گویند و به عالم دروغ می گویند و به اندازه کل عالم، دروغهای خیلی بزرگی می گویند؛ ولو ممکن است اینها به بعضی از ظواهر عمل کنند و مثلاً یک جایی دروغ کوچک نگویند ولی به دنیا دروغهای بزرگ می گویند. فرضاً که دروغ را نمی گویند و منظم هستند؛ نظم که در ولایت باطل قیمتی ندارد. نظم در جهنم خیلی چیز محترمی نیست.
«أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُم»(4)، نظم در تقوا است اما نه هر نظمی بلکه فرموده در تقوا منظم باشید؛ یعنی تقوایتان روی حساب باشد و در تقوا دقت داشته باشید. نگفتند که نظم در گناه هم چیز خوبی است؛ خیلی منظم و سر ساعت به میکده می رود و شرابش را می خورد و خیلی آدم منظمی است اصلاً می توانی ساعتت را با او تنظیم کنی، میکده رفتنش سر وقت است. خیلی هم با دسیپلین می رود و می آید. نظم در معصیت که احترامی ندارد. اما اگر فرض کنیم که اینها درست است، ولی فروع را نمی شود جای اصول نشاند. جامعه ای که حاکم و سرپرستی فاسدی دارد، قابل مدح نیست.
طرح نبی اکرم بر مدار ولایت حقه است. تجسد آن ولایت جامعه دینی می شود و قبله بلاد مسلمین باید بلد نبی اکرم یعنی بلد امین مکه و کربلا با خصوصیاتی که دارند باشد. قبله این تمدن آنجاست و قبله آن تمدن هم شهرهای به قول خودشان پیشرفته اروپاست و البته مناسک و آداب هم دارد.
قواعد ساخت و زندگی جامعه دینی
ما برای اداره شهر یک قواعدی داریم و برای زندگی در شهرقاعده دیگری است. قواعد شهرسازی غیر از قواعد زندگی کردن در شهر است. وقتی می خواهند شهر را بسازند یک مطالعات دیگری می کنند و یک قواعد دیگری بر اداره شهر و ساختن شهر و توسعه شهرها حاکم است که غیر از قواعد زندگی کردن درون شهرهاست. وقتی می خواهیم در شهری زندگی کنیم، قوانین رانندگی دارد قوانین رفت و آمد دارد قوانین عبور و مرور دارد و این قوانین را باید رعایت کنیم. وقتی می خواهیم در شهر یک خانه بسازیم قواعدی دارد که غیر از قواعد ساخت شهر است.
ولایت و سرپرستی دینی که باطنش تحقق ولایت الهی است دو دسته قواعد دارد: قواعد ساخت جامعه دینی و هدایت تاریخی یک جامعه دینی و قواعد زندگی کردن در جامعه دینی. قواعد زندگی کردن حدود و احکام هستند. ولی قواعد ساخت جامعه دینی یک قواعد دیگری است. ما نیاز به این دسته از قواعد داریم. ما نیاز داریم که فقه اداره دینی، فقه ساخت جامعه دینی، فقه پیشبرد و پیشرفت جامعه دینی به طرف مقاصد را که سبک زندگی مردم را می سازد، داشته باشیم. یک مناسکی هم برای زندگی کردن در این جامعه هست که آداب زندگی است و آن هم فقه دوم است؛ ولی هر دوی اینها فرع بر خود ولایت هستند.
ولی حق با یک قواعد و مناسکی جامعه را می سازد و اداره می کند و مردم باید در این جامعه زندگی بکنند؛ اما هردو قاعده فرع بر اصل ولایت است و دسته دوم احکام هم فرع بر دسته اولند. یک سطحی از آن قواعدی که جامعه بشری با آن ساخته می شود مربوط به امام است. امام جامعه بشری را هدایت و تربیت می کند. انسانها و نسلها را تربیت می کند و نسلها را از فضایی که در عالم است عبور می دهد، تا به آن جامعه مطلوب برسند. آنها قواعدی است که اصلاً دست ما به آنها نمی رسد و همان بخشی از قرآن است که به فرموده روایات «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه»(5)؛ یعنی آن کسی که مخاطب قرآن است می فهمد که خدای متعال چه فرموده و از او چه می خواهد. چنانچه در خصوص امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که حضرت «يُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيل»(6) بود؛ یعنی همه درگیریهایی که داشتند براساس تأویل قرآن بود. ممکن است اصلا دست ما به آن سطح از قواعد نرسد و هیچ وقت هم مورد نیاز ما نباشد که امام چگونه جامعه را می سازد و تاریخ اجتماعی بشر را اداره می کند.
یک سطح دیگری از قواعد هست که ما به آن نیاز داریم. قواعد اداره جامعه مومنین غیر از قواعد اداره تاریخ مومنین است که دست نبی اکرم می باشد و از طریق انبیاء الهی و اوصیائشان تاریخ بشری را به سمت ظهور هدایت می کنند.
جایگاه کتاب خدا در طرح تاریخی نبی اکرم
کتاب خدا هم مثل امام محور این طرح است. امام محور این طرح است و عالم بر مدار او می چرخد. شناخت انسان صرفاً از جنبه ظاهری و جسمانی امام نیست؛ گرچه جسم امام هم در عالم موضوعیت دارد؛ چنانچه در زیارت جامعه آمده است «أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَاد» جسم امام تجسد حق و محور تجسد عالم است؛ ولی امام آن کسی است که صاحب همه اسماء حسنا است. امام آن کسی است که یدالله و جنب الله و باب الله و اذن الله و اسم اعظم الهی و نبأ عظیم است؛ و سایر اوصافی که در قرآن برای امام ذکر شده و با این اوصاف محور ساخت جامعه دینی و محور هدایت انسان است. اگر من می خواهم ببینم چقدر صالح هستم باید ببینم چقدر به امام نزدیکم. اگر می خواهم ببینم یک جامعه ای چقدر صالح است باید ببینم چقدر حقیقت ولایت امام در آن تجسد پیدا کرده است.
قرآن هم یک حقیقت دارای مقاماتی است که از محضر خدای متعال نازل شده «وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»(زخرف/4) یک طرف قرآن در محضر خدای متعال آن کتاب علی و حکیم است و یک طرف هم همین کتاب عربی مبین است. این کتاب عربی مبین مقاماتی دارد و صرفاً یک دستور و نامه نیست که ما بخوانیم و عمل بکنیم. این کتاب شفیع است. «کتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(ابراهیم/1) خدای متعال این کتاب را به پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم عطا کردند که به وسیله این کتاب مردم را از ظلمات به سمت نور بیرون می برند. این کتاب شفیع است.
اینطور نیست که امام صرفاً آدرس به ما بدهند و بگویند این راه را بروید؛ بلکه خودشان صراط مستقیم هستند. قرآن هم همینطور است و فقط آدرس نیست؛ بلکه قرآن شفیع است. در روایات فرمودند که وقتی جوان قرآن می خواند قرآن با گوشت و پوستش آمیخته می شود. وقتی در خانه ای تلاوت قرآن می شود این خانه برای اهل آسمان مثل ستاره ها برای شما روشن می شود. مومن وقتی با قلبش قرآن می خواند اول قلبش نورانی به نور قرآن می شود [و بعد] انوار قرآن از وجود او ساطع می شود و این خانه را مثل ستاره برای آسمانی ها روشن می کند. پس تلاوت قرآن و عمل به قرآن یعنی تحقق قرآن در وجود انسان و تنزل شعاع نور در وجود انسان. این کتاب نور و ذکر است.
اگر در یک جامعه ای کتاب جاری شد یعنی این ذکر الهی جاری شده است. متذکر شدن یعنی تحقق قرآن؛ و اگر یک مومنی اهل قرآن شد و ذکر و نور قرآن در وجود اوست؛ و از طریق قرآن متذکر به خداست. قرآن هم مثل امام است که باید در ظاهر و باطن انسان و ظاهر و باطن حیات اجتماعی انسان جاری بشود. جامعه قرآنی جامعه ای است که تنزل قرآن و تجسد قرآن در او واقع شده است، جامعه قرآنی نورانی به نور قرآن است. جامعه موحدین همین طوری که بر مدار امام است بر مدار قرآن هم هست؛ و از طریق تمسک به قرآن و امام متصل به وجود مقدس نبی اکرم می شود. جامعه مومنین متمسک به حبل الله است. «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّـهِ جَمِيعًا و لَا تَفَرَّقُوا»(آل عمران/103)؛ یعنی آن رشته ای که همه قلوب مومنین و همه ابعاد جامعه مومنین را به هم پیوند می دهد و رشته اتصال و تجمع مومنین به همدیگر و رشته تحقق جامعه مومنین قرآن و امام هستند. در جامعه ای که موحدند، همانطور که همه شئون این جامعه صبغه امام دارند، صبغه قرآن هم دارد.
انسان با قرآن سیر می کند. سیر در درجات تقرب سیر در درجات ولایت امام است و به اندازه ای که ولایت امام در وجود ما تنزل پیدا می کند و ما در مدارج ولایت امام بالا می رویم، درجه پیدا می کنیم. اینکه جامعه چه مرتبه ای از ایمان را دارد تابع این است که چه مرتبه ای از نور قرآن در آن محقق شده و چقدر با این رشته قرآن به سمت خدا حرکت کرده و در چه درجه ای از درجات ولایت قرار گرفته است، کما این که مومن هم همینطور است. درجات ایمان درجات همراهی با قرآن و درجات سیر با قرآن و سیر با امام است و هر دو وسیله تحقق نبوت نبی اکرم هستند.
در این آیه شریفه که خدای متعال می فرماید «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّـهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»(رعد/43)؛ ای پیامبر! کفار می گویند شما رسالت ندارید و مدعی هستید؛ بگو: من دو شاهد دارم که برای برای اثبات رسالتم کفایت می کند: یکی الله تبارک و تعالی و دوم آن کسی که علم الکتاب نزد اوست؛ که مقصود اینجا علم جمیع کتاب است. در روایات فرمودند که آصف بن برخیا یک قطره از دریای علم کتاب را داشت که آن تصرفات را کرد؛ اما همه علم کتاب در دست ماست. روایات متعددی ذیل این آیه است که توضیح می دهد کسی که علم الکتاب نزد اوست و همه حقایق کتاب در وجود او محقق است امام است. در روایتی سلمان از حضرت سوال کرد: یا امیرالمومنین، «من عنده علم الکتاب» یعنی چه؟ حضرت فرمودند: من عنده علم الکتاب من هستم. همه حقایق کتاب در وجود من است وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از خدای متعال درخواست کرد که یک وسیله ای به حضرت عطا کنند که او وسیله بین حضرت و امت باشد و از طریق او امت به حضرت مرتبط بشود و وسیله بین امت و خدای متعال باشد و رشته آنها به خدای متعال قطع نشود؛ خدای متعال من را به حضرت عطا کرد.
امام آن کسی است که تمام علم الکتاب نزد اوست و طریق جریان کتاب در عالم است. کتاب بدون امام در عالم جاری نمی شود. آن کسی که می گوید «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ» معنایش این است که حقیقت را نمی فهمد و خیال می کند می شود کتاب را از امام جدا کند و کتاب بدون امام در زندگی بشر جاری بشود. کتاب اولاً باید محور حیات باطنی و حیات ظاهری انسان و جوامع انسانی باشد و صبغه قرآن را پیدا کند؛ ثانیاً این قرآن با امام متحد و در جان امام است؛ چنانچه قرآن می فرماید «بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(عنکبوت/49)، جای حقایق قرآن در قلب امام است. این امام و کتاب با هم متحدند و واسطه و وسیله جریان حقیقت وجودی نبی اکرم و وحی نبی اکرم در امت اسلامی هستند. امت اسلامی از طریق این دو حقیقت به حضرت متصل می شود و حقایق نبوت حضرت را درک می کند. این دو حقیقتی که به حضرت عطا شده دو امر به هم پیوسته ای هستند که باید مدار جامعه دینی قرار بگیرند.
بنابراین برنامه و طرحی که حضرت دارند این است که ولایت حقه در تاریخ بشر محقق بشود. قرآن هم مجسم و محقق بشود. قرآن یک حقیقتی است که یک منزله آن شرایع و دستورات و مناسک و آداب است که مراتب دیگری هم دارد. جامعه مومنین با سیر در درجات قرآن به کمال خودش می رسد. لذا جامعه عصر ظهور که جامعه موعود ماست، جامعه ای است که قرآن در آن محقق شده و این جامعه صورت تحقق یافته قرآن و صورت تنزل یافته ولایت امام علیه السلام است. جامعه سماواتی است که از ارض جدا شدند و وارد سماوات شدند. السلام علیک یا اباعبدالله….
پی نوشت ها:
(1) الكافي (ط – الإسلامية)، ج 1، ص: 375
(2) الكافي (ط – الإسلامية)، ج 1، ص: 376
(3) بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج27، ص: 235
(4) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 421
(5) الكافي (ط – الإسلامية)، ج 8، ص: 312
(6) الخصال، ج2، ص: 650