یک حدیث نورانی تقدیم کنم و بعد وارد بحث سوره بشوم. حدیث را مرحوم کلینی در باب حسن خلق در کتاب ایمان و کفر نقل کردند که امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى أَعَارَ أَعْدَاءَهُ أَخْلَاقاً مِنْ أَخْلَاقِ أَوْلِيَائِهِ لِيَعِيشَ أَوْلِيَاؤُهُ مَعَ أَعْدَائِهِ فِي دَوْلَاتِهِم»(1) خدای متعال گاهی اوقات به بعضی از دشمنان خودش اخلاق خوب و بعضی از اخلاق اولیاء خودش را عاریه داده، این اخلاق حقیقتاً برای آنها نیست زیرا دشمن خدای متعال صاحب خلق کریمه نیست.

سالهای گذشته در همین محفل این بحث را تقدیم کردیم که ریشه همه صفات حمیده تواضع و سجده در مقابل خدای متعال هست و ریشه و سر همه صفات رذیله هم استکبار علی الله است. از استکبار و طغیان صفت خوب ناشی نمی شود و اگر کسی طاغی علی الله بود نه طالب صفت خوب هست نه صفت خوب را به او می دهند. از آن طرف هم اگر کسی بنده خدای متعال بود و در بندگی به کمال رسید، همه صفات خوب را خدای متعال به این عبد عنایت می کند. براساس حدیث عقل و جهل که در کتاب شریف کافی نقل شده و از غرر احادیث هم هست این مطلب را توضیح دادیم که خدای متعال همه صفات رذیله را برای جهل آفریده و همه صفات حمیده هم برای عقل، یعنی وجود مقدس نبی اکرم است. بنابراین اگر کسی جزو دشمنان هست صفت خوب ندارد ممکن است پرسیده شود که چرا این صفت خوب به آنها هم داده شده است؟ در جواب این سوال حضرت در ادامه حدیث فرمود: به خاطر این که این دولت در دنیا دست به دست می شود به فرموده قرآن «وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ»(آل عمران/140)، یعنی قدرت گاهی دست جبهه حق و گاهی دست جبهه باطل است، تا برسد به عصر ظهور و قیامت که دوره غلبه حق است. برای این که اولیاء خدا هم بتوانند در این دولتی که دشمنان الهی دارند و در کنار آنها با هم زندگی بکنند خدای متعال بعضی از اخلاق را به آنها عاریه داده که به خاطر آن اخلاق، مومنین را تحمل کنند.

حدیث دیگری را مرحوم کلینی دنباله همین حدیث نقل می کنند که حضرت فرمود: «وَ لَوْ لَا ذلِكَ لَمَا تَرَكُوا وَلِيّاً لِلَّهِ إِلَّا قَتَلُوه» اگر نبود که خدای متعال بعضی صفات اولیاء خودش را به دشمنان عاریه داده است، آنها هیچ ولی ای از اولیاء خدا را رها نمی کردند الا این که او را به قتل می رساندند، لذا فرض کنید اگر مومنی وارد جهنم بشود تردید نکنید اینها به هیچ مومنی در جهنم رحم نمی کنند چون این صفات خوب را در آنجا ندارند و خدای متعال این دو دستگاه را تفکیک می کند.

اتمام حجت خدا با انسانها به وسیله رسول و امام

انتقال صفات این دو دسته به هم برای این بوده است که اینجا عالم امتحان است این اختلاط بین جبهه حق و باطل اولاً بستر یک امتحان سنگین و ابتلای عظیمی است که در این ابتلای عظیم و سختی ها و درگیری هاست که مومنین صفات باطنی شان ظاهر می شود و تولی به خدای متعال و اولیائش پیدا می کنند و به کمال خودشان می رسند. از آن طرف دشمنان هم که کفر را انتخاب می کنند مسیر برایشان باز است و خدای متعال هم به فرموده قرآن امدادشان می کند «إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ»(آل عمران/187). اینها که کفر را انتخاب کردند نه تنها خدای متعال راه را برایشان نمی بندد بلکه راه را باز می گذارد تا آنجایی که با حکمت کلی الهی هماهنگ است آنها هم آزاد باشند تا مسیر کفر خودشان را انتخاب بکنند و در این عالم مومنین و کفار در این زندگی مشترک هستند و بستر امتحان و ابتلا برای رشد مومنین و به خلوص رسیدن و پاک شدنشان در همین عالم دنیا فراهم شده است. در این عالم اختلاط و امتحان های سنگین و تکلیف ها و همچنین رشد واقع می شود. در عالم اخرت به این صورت نخواهد بود و رشد به صورت دیگری است و قواعد خودش را دارد.

خدای متعال گاهی صفات خوب را به دشمنان عاریه می دهد زیرا در این دنیا که بناست با همدیگر زندگی کنند آن صفت خوب مانع از این بشود که کفرشان را اظهار بکنند والا امکان این که مومن با کافر زندگی کند فراهم نبود و در دورانی که دولت دست آنهاست مومنی را زنده نمی گذاشتند. در سوره بینه کفار دو دسته می شوند: کفار اهل کتاب و مشرکین و کفاری که اهل کتب آسمانی نیستند. اینها منفک نمی شوند تا اینکه بینه یعنی یک مطلبی که کاملاً روشن بکند، برای آنها بیاید. بعد از این که مسیر حق و باطل روشن شد آن وقت آن ها منفک می شوند «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ * رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا» بینه که می آید کفار منفک می شوند؛ البته بیان نکرده و توضیحی داده نشده که از چه چیز منفک می شوند بعد می فرماید یک رسولی از طرف خدا می آید و نه این که کس دیگری از جای دیگری با رسالت دیگری بیاید؛ بلکه باید آن کسی بیاید که خدای متعال باری روی دوش او گذاشته و او را رسول کرده و یک هدایت و حقیقتی را در وجود او گذاشته و از طرف خدای متعال رسالت دارد تا اینها تفکیک شوند. پس در واقع رسول بینه است. ممکن است اگر به ما بگویند یک بینه ای بیاورید، ما یک استدلالی بیاوریم یا یک صغرا و کبرا و دلیلی درست بکنیم؛ اما خدای متعال می فرماید بینه ای که خدا می آورد یک رسول و انسانی الهی است. معصومین و ائمه هم حجت الله اند چنانچه در زیارت می خوانیم «السَّلَامُ عَلَى حُجَّةِ اللَّهِ الْبَالِغَة»(2) یعنی ائمه حجت بر جمیع مردمند و با وجود آنهاست که هرکجا کسی می خواهد قدمی بردارد حجت بر او تمام می شود و می فهمد که کار خوب یا بد است. این آیه شریفه می فرماید «أَنَّ اللَّـهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»(انفال/24) یعنی خدای متعال بین آدم و قلبش حائل است. این حیلوله را بعضی اینطور معنا کرند: آدم اگر خودش را دوست می دارد و رابطه قلبی با خودش دارد خدای متعال واسطه است و اگر خدای متعال لطف نکند و عنایت خودش را کنار بکشد انسان با خودش هم دشمنی می کند و دشمن خودش می شود و خودش را هم دوست نمی دارد. در روایت معنای دقیق تری بیان کرده و فرمودند ان الله یحول بین المرء و قلبه یعنی آدم هر کاری را می خواهد بکند و هر قدمی می خواهد بردارد به او می فهمانند که خوب یا بد است. قوه و موطنی در ما هست که قلب انسان را هدایت می کند و خیر و شر و خوب و بد را با آن می فهمیم و ترازوی ماست که به وسیله آن سبک سنگین می کنیم و می فهمیم این کار خوب یا بد است؛ انجام بدهیم یا ندهیم. ما دائماً این کار را می کنیم حتی یک لقمه هم می خواهیم دهنمان بگذاریم ترازو می کنیم و آخر کار تصمیم می گیریم که خوب است و انجام بدهیم. انسان وقتی می خواهد کاری را انجام بدهد یا ترک بکند خدای متعال بین آدم و قلبش حائل است و به او می فهماند. همه هر قدمی می خواهند بردارند می فهمند که این کار خوب یا بد است و خدای متعال حجت را برای آنها تمام می کند؛ اگر بدی را انتخاب می کنند به آنها می فهماند کار بدی است؛ یعنی می فهمد و انجام می دهد و به همین دلیل هم مستحق عقوبت می شود.

این حجتی که خدای متعال تمام می کند بر اساس روایات به وسیله حجت الهی که امام هست تمام می شود. حجت الهی یک وجود مقدسی است که بین خود ما و قلبمان حائل است و با ما حاضر است. همین که می خواهیم قدم برداریم ما را هدایت می کند که این کار را انجام بدهیم یا انجام ندهیم. امام، حجت بالغه خداست. حجت بالغه ما هم استدلال هایمان است و بیشتر از این نمی توانیم برای کسی حجتی بیاوریم. یک استدلالی می کنیم یا یک کاری انجام می دهیم؛ ولی خدای متعال حجتی که می آورد امیرالمومنین است که همه جا و حتی در خود ما حاضر است و از خود ما به ما نزدیکتر است. حجت الهی بین ما و قلبمان حائل است. ما وقتی می خواهیم قدمی برداریم و می فهمیم که این کار خوب یا بد است به این دلیل است که امام و قوای امام حاضرند.

در روایات دارد که قلب انسان غیر از این سمع ظاهری دو گوش دارد؛ یعنی یک سامعه دیگری هم داریم که خیلی از علوم ما از طریق آن سامعه به دست می آید. همانطور که این سمع ظاهری ما واسطه علم ماست و بسیاری از علوم ما در این سمع می باشد که از حکمت های عجیب خدا هم هست، یک سامعه دیگری هم داریم. قلب انسان دو گوش دارد که در یکی ملک می دمد و در یکی شیطان. بنابراین یک سلسله قوای ملائکه نزدیک ما هستند که در گوش قلب ما می دمند و با ما حرف می زنند و به ما می فهمانند و اعلام خیر می کنند که اینها قوای الهی و قوای معصوم اند. معصوم ممکن است از طریق این قوایش با ما کار کرده و احتجاج بکند؛ حجت الهی اینگونه است. امام که حجت الهی است یک وجود واسعی دارد که به همه ما نزدیک است و قوایی دارد که به قلب ما نزدیک است و با ما صحبت می کند. آن بینه ای که خدا می آورد که با آمدن آن بینه کفار از مشرکین و اهل کتاب منفک می شوند رسول من الله هست.

تلاوت رسول، عامل تحول در همه عوالم

این رسول هم اینطور کار را پیش می برد که «يَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَةً» یعنی کار رسول تلاوت است البته تلاوه الرسول با تلاوت ما فرق می کند؛ وقتی او می خواند همه عالم متحول می شوند وقتی به او می گویند «اقرأ»؛ یعنی وحی را تلقی می کند عالم وارد مرحله و منزلت جدیدی می شود.

اگر 1400 سال قبل وقتی حضرت تازه مبعوث شده بودند به ما می گفتند که این پیغمبر وقتی قرائت می کند عالم را به هم می ریزد، برای ما باور کردنش سخت بود ولی الان خیلی واضح است. این رسول آمد و با تلاوتش مسیر حق و باطل را روشن کرد که دنبال آن یک جریان عظیمی در عوالم به راه افتاد. رسولی که از طرف خدا می آید بینه الهی است که با یک رسالت و اخباری از عالم غیب همراه است و صاحب خبر و صاحب رسالت است و کارش تلاوت صحفا مطهره است؛ صحیفه هایی که آلوده از هر نوع خطا و اشتباه و دخالت شیاطین هستند؛ شیاطین هیچ نوع نفوذی در صحائف انبیاء ندارند، در حالیکه دیگران اینطور نیستند و ممکن است ما صحائف و کتبی داشته باشیم که خیلی هم روی آنها کار شده باشد ولی نمی شود بگوییم مطهره است زیرا بالاخره غفلت و عدم اخلاص در آن هست؛ اما صحائف انبیاء و رسول مطهره است و شیطان در آن هیچ راهی ندارد.

«فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ» در این صحف کتابهایی است که این کتابها قیم و نگهبان و حافظ اند. علامه بزرگوار طباطبایی می فرمایند اینجا کتاب به معنی مکتوب است. کتاب گاهی به معنی کاغذ و صحیفه ای است که ما روی آن می نویسیم؛ گاهی به خود آن مکتوبات، کتاب می گویند و گاهی حتی به آن معانی ای که این الفاظ مکتوبه دارند هم کتاب گفته می شود؛ ولی کتاب در اینجا مقصود آن کاغذ یا ورق یا صفحه و لوحی که روی او می نویسند نیست بلکه کتاب در اینجا به معنی مکتوب است. در قرآن هم چنین استعمال شده است «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ»(بقره/183) یعنی بر شما مفروض و واجب و مکتوب است.

در این صحیفه های الهی یک مکتوبات و حقایق و دستورات و اعتقاداتی را خدای متعال کتابت فرموده که قیمه و نگهبان انسان و جامعه انسانی هستند و اگر به این دستورات عمل بشود اینها حافظ مصلحت انسان و مصلحت جامعه انسانی هستند و انسان را به صلاح خودش می رسانند. پس این آیه به ما می فهماند که سنت الهی چنین است که کفار و مشرکین منفک نشده اند تا این که بر آنها رسولی از ناحیه خدای متعال بیاید که یک صحیفه های پاک و مطهری را بر آنها تلاوت می کند که در آن صحیفه ها یک دستورات و مکتوبات و حقایقی نوشته شده که آن حقایق نگهبان مصلحت جامعه انسانی و امت انسانی است.

جایگاه فطرت توحیدی انسان در طی مسیر کمال

در آن آیات بیان نشده که از چه چیز منفک می شوند. فقط بیان شده است که کفار اعم از کفار مشرک و کفار اهل کتاب منفک نمی شوند تا رسولی بیاید و صحائفی بیاورد و کتب مطهره ای را برای آنها تلاوت بکند. مفسرین اینجا نظریات متعددی دادند علامه بزرگوار طباطبایی می فرماید: خدای متعال یک سنت دارد و آن سنت هدایت است «وَ مَا كَانَ اللَّـهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ»(توبه/115)، خدای متعال یک قومی را هدایت کرده و این هدایت فکری اینها را گمراه نمی کند تا این که برایشان تبیین بکند. خدای متعال می فرماید «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا»(انسان/3)، مردم بعد از هدایت ما دو دسته می شوند. خدای متعال یک سنتی دارد که از درون فطرت ما را هدایت کرده است؛ اگر در فطرت ما آن دعوتی که انبیاء می کنند ریشه نداشت دعوت بی خاصیت بود. خدای متعال در ما فطرتی گذاشته که این فطرت ما را به سمت هدایت و توحید و بندگی خدا و اخلاص و محبت خدا فرا می خواند. ما همه مفطور بر توحیدیم والا دعوت انبیاء هیچ ثمری نداشت و هرچه باران بر سنگ خارا ببارد تبدیل به گیاه نمی شود؛ بلکه باید دانه گندم و بذر گیاه باشد تا در درون آن یک جوشش و میلی به شکوفایی باشد و بعد خورشید بتابد باران ببارد کشاورز کار بکند تا این گیاه بروید. بر موجوداتی که در آنها هیچ ظرفیتی برای پرستش خدای متعال و قابلیت رسیدن به مقام توحید نیست انبیاء هرچه هم تلاوت بکنند اثری نخواهد داشت. خدای متعال در درون ما جانمایه هدایت و میل به خودش و توحید و میل به تواضع و بندگی و محبت خودش را به عنوان سرمایه گذاشته است.

ما مفطور بر محبت خدا هستیم و این که گفته می شود انسان مفطور بر حب النفس است درست نیست. نفس انسان به فرموده روایات «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك»(3) است؛ یعنی اعداء عدو انسان است نفس پرست است و خودش را دوست می دارد؛ مستکبر علی الله است؛ اما حقیقت فطرت انسان اینطور نیست بلکه طالب خداست. اگر خدای متعال ما را مفطور به محبت خودمان خلق می کرد دیگر دعوت به توحید معنا نداشت زیرا من مفطور به خود پرستی بودم؛ درحالیکه انسان مفطور به محبت خداست خدای متعال در درون انسان در فطرت انسان میل به قرب میل به محبت خودش میل به توحید را گذاشته و از آن طرف هم این سرمایه را رها نمی کند، خدای متعال آنها را حتماً هدایت می کند. سنت الهی این است که انبیاء را می فرستد و حقایق را برایشان بیان و واضح می کند. در سوره مبارکه بقره در آیه الکرسی بعد از این که توحید را با آن بیان لطیف خدای متعال تبیین می کند می فرماید «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»(بقره/256) مسیر رشد و غی واضح شد دیگر بعد از این شما مجبور نیستید؛ می خواهید مسیر دین الهی را بروید که مسیر توحید و مسیر رشد است و می خواهید مسیر انحراف از دین که مسیر غی است بروید. بعد از این ما شما را مجبور نمی کنیم؛ مختار و آزاد هستید. بیان علامه طباطبایی این است که خدای متعال سنت هدایت دارد این کفار و مشرکین هم گرچه انتخاب کفر و شرک می کنند و شاید حتی از عوالم قبل هم انتخاب کردند؛ اما اینجا می توانند مسیرشان را عوض کنند؛ اما عوض نمی کنند. خدای متعال هم رهایشان نمی کند چون اینها منفک نیستند. بنابراین پیداست که یک اتصال شدیدی باید باشد که بعد اینها از هم جدا بشوند. یک سنت الهی است و اینها از آن سنت الهی رها و این سنت در باب اینها هم جاری است؛ خدای متعال اینها را رها نمی کند و دست از هدایتشان بر نمی دارد تا آنجایی که بینات می آید. وقتی مطلب روشن می شود و بینه می آید و حق و باطل کاملاً آشکار می شوند و رسول می آید صحائف مطهره را تلاوت می کند آن وقت آن ها که مسیر کفر به این رسول را انتخاب کردند دیگر خدای متعال رهایشان می کند؛ یعنی تا قبل از آن منفک از سنت هدایت و دستگیری الهی نمی شوند و همانطور که خدای متعال در درونشان چراغ هدایت را روشن کرده در بیرون هم هدایتشان می کند تا خودشان انتخاب کنند. علامه بزرگوار طباطبایی می فرماید اینجا رسول یعنی وجود مقدس نبی اکرم. خدای متعال کفار از مشرکین و اهل کتاب را رها نکرد تا وقتی این پیغمبر آمد و صحائف مطهره را تلاوت کرد. اینها وقتی خودشان انتخاب کفر کردند خدای متعال رهایشان کرد. بعد می فرمایند که داستان اقوام گذشته هم همین است؛ یعنی آیه بعد را ناظر به اقوام گذشته می گیرند در آیه بعد خدای متعال می فرماید «وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ»(بینه/4) اقوام گذشته هم بینات و کتب آسمانی برایشان می آمد متفرق می شدند و هر کدام یک طرف می رفتند و سنت های مختلفی برای خودشان انتخاب می کردند؛ همینطوری که ما رهایشان نکردیم و بعد از بینه متفرق شدند این امت هم اینطور است. خدای متعال این کفار را از سنت هدایت منعزل و منفک نکرد.

(1) الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏2، ص: 101

(2) بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏97، ص: 287

(3) عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 314

فهرست مطالب