این روز ها که روز های مبارکی اند و عید است و مردم شیرینی می دهند و قربانی پخش می کنند، من دلم یک جای دیگر است…
با کاروان که دارد نزدیک می شود…
با مسلم که دلش بی قرار می شود…
با حسین ( ع)…
از میان قافله ی حسین (ع) من شبیه هیچ کس نیستم! نه وفا داری عباس (ع) را دارم نه اراده ی علی اکبر، نه صبر زینب (س)، نه شجاعت قاسم، نه متانت سکینه(س). در میان یاران حسین هر چه می گردم هیچ کس را نمی یابم که اندک شباهتی به او داشته باشم.
اما نه! صبر کن! یک نفر هست! یک نفر دارد از ظلمت و تاریکی مطلق به سمت رضوان و سعادت ابدی می آید نامش “حر” است که دو لحظه ی زندگی اش زمین تا آسمان با هم فرق دارد! چرا من شبیه این یکی هستم! یعنی شاید بتوانم باشم.
چقدر “حر” را دوست دارم! امید بخش ترین شخصیت واقعه ی کربلا برای من “حر” است! اصلا انگار “حر” را گذاشته اند برای امثال من! “حر” بد کرد، یعنی داشت به خودش بد می کرد راه آب را بسته بود. من هم بد کرده ام راه ظهور را با رفتار هایم، با بی تدبیری هایم ، با کم عقلی هایم بسته ام! من دارم بد می کنم…
“حر” نماینده ی بارزِ تصمیم در لحظه بود! تصمیم “درست در لحظه! آقای چیت چیان می گفتند: ایمانمان باید بتواند را به همچین نقطه ای برساند که بتوانیم در لحظه درست ترین تصمیم ممکن را بگیریم. اگر نمی توانیم یعنی ضعف داریم! باید تمرین کنیم! باید آنقدر تمرین کنیم که با هوش شویم، به هوش بیاییم. البته آقای چیت چیان این مثل را در مورد حضرت علی (ع) زدند که تا پیامبر گفتند: چه کسی می خواهد وصی و جانشین من باشد، سریع گفت: من! من! من می خواهم.
اما “حر” نشان داد گاهی همین آدم دوپای معمولی خطا کار هم می تواند تصمیم هایی به استواری تصمیم های حضرت علی (ع) بگیرد. می تواند خودش را نجات دهد، سرنوشتش را دگرگون کند.
آی خد اگر “حر” نبود من دق می کردم، نا امید می شدم، شکست می خوردم. به “حر” بگویید من هم هستم! من هم بد کردم ،من هم راه امام را بسته ام ،بگویید می خواهم مثل تو سعادتمند شوم! می خواهم آزاد شوم، بال در بیاورم…
پروردگار مهربان من،
در هراس دم می زنم،
در بی قراری زندگی می کنم
… بی پاسخ مانده ام،
هیچ کس
هیچ چیز در اینجا” به خود” هیچ نیست،
“بودن من” بی مخاطب مانده است.