– تازه سی سالم شده بود که رفتم کربلا… آه از آن آقای کریمی که هر میهمان بار اولی را دلبسته همیشگی صحن و سرایش می-کند… جوری تحویلت میگیرد که انگار همه چیز را در مورد تو میداند و انگار هیچ چیز از تو نمیداند… ایستاده بودم روبروی ضریح و میخواستم دعا کنم برای خودم و برای همه آنهایی که.. و هی چک میکردم کاملا زیر قبّه ایستاده باشم.. آنهایی که پایین پای حضرت را درست کنار گوشههای پنجم و ششم آن قبر شش گوشه تجربه کردهاند میدانند که باید خیلی نزدیک ضریح ایستاده باشی تا زیر قبّه باشی.. پشت سرم خانمی نماز میخواند، جلوتر صف زیارتکنندگان بود و من هی سعی میکردم جایم را جوری تنظیم کنم که هم زیر قبّه باشم.. -آنجا که دعا مستجاب است..- و هم مزاحم کسی نباشم. نماز خانم پشت سریام تمام شد و محکم به ساق پایم کوبید. برگشتم… با مخلوطی از خشم و تعجب با لهجه آذری پرسید چکار میکنی اینقدر جلو عقب می ری؟! وایسا یه جا… من با یک لحن مهربان کمی روشنفکرانه گفتم… معذرت میخواهم دارم سعی میکنم دعایم را زیر قبه بخوانم، میدانید که دعا زیر قبه حتماً مستجاب است… فکر کنم از عمق نادانی من خندهاش گرفته بود. نخندید با همان لحن معترض متعجب آذریش گفت: یعنی تو میگی این آقای به این بزرگواری این همه راه تو را اینجا آورده یک قدم اینورتر یک قدم آنورتر حاجتتو نمیده؟! کاری باهات داشته تو رو اینجا آورده… من دیگر خراب شده بودم – بقیه حرفهایش را نمیشنیدم – یادم هست پاهایم ضعف رفت و یک جایی همان حوالی نشستم و برای عمق بیعقلی و بیمعرفتی و بی… خودم زار زدم…
از آن روز هر بار در محضر بزرگی بودهام خواستهام این عقل ناقص حسابگر را از من بگیرد و از همان عقلها بدهد که العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمانُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجِنان ۱ …..
۳. گاج و قلمچی و مبتکران.
تلخ است اما در زندگیی که آغاز موفقیتهایش با چند بار خواندن کتابهای… یا یکبار خواندن کتاب-های… اتفاق میافتد پیدا کردن یک جا برای قرآن سخت است…
نه که از آن دسته آدمهایی باشم که فکر کنم باید درس نخواند نه از شما چه پنهان من هم در مراحل مختلف زندگیم از آن شاگرد اولهای نسبتاً خرخوان بودهام.. هنوز هم سر کلاسها به دانشجویانم تأکید میکنم که اگر درس نخوانید حرام است پشت این صندلیها نشسته باشید و بعدش قرمز میشوم و آرام میگویم این یک حکم فقهی است شوخی ندارد…
حرفم اصلاً این نیست که علمِ روز به درد نمیخورد و دنیا به بیراهه میرود… و ماییم که میفهمیم و گذشته پر افتخار ما را ببنید و… نه… ترجیح میدهم مثل هر انسان با شعور حداقلی تا اسباب مطمئن کارسازتر و محکمتر دیگری برای گذارن امور این دنیا پیدا نکردهام همین اسبابها را که هست خوب ازشان استفاده کنم… از قرآن یاد گرفتهام که به دستاوردهای بشر با احترام نگاه کنم و مطمئنم خدا همین عقل ناقص معاش را وسیلهی گرهگشایی از کار بندگانش کرده است.. اسباب امتحان.. اسباب بازیی که اسمش زندگی است.
۴. یک شب فرصت…
این روزها همه عزادار امامی هستیم که در پایان روزی که حالا تاسوعا مینامیمش… یک شب از دشمن مهلت خواسته…
” اگر میتوانی، یک امشبی را از آنان مهلت بگیر… خدا میداند كه من چقدر نماز را، و کثرت دعا و استغفار را دوست میدارم ۲“.
لطفاً خودتان را در آن موقعیت قرار بدهید تا ببینید در چنان شرایطی به چه چیزی فکر میکردید و برای چه کاری مهلت میخواستید…
و به خاطر خدا التماس میکنم به دو مفهوم شب و فرصت عمیقاً فکر کنید… و این حدیث که بارها دیدهایمش از کودکی بر سر در تکیهها: کل یومٍ عاشورا کل ارضٍ کربلا
شبها پوک و بیحاصل بشود روزها کارشان تمام است…
۵. برنامه باشگاه
باور کنید کلی تمرین کردهام و مشاوره رفتهام که کمی کمالگرایی افراطی را کنار بگذارم…
به قرآن که میرسم دست خودم نیست. کوتاه آمدن برایم سخت است. نوشتن یک برنامه منسجم و دهان پرکن کار سختی نیست. ما میتوانیم تفسیر عزیز و شریف المیزان را بگذاریم وسط و بگوییم میخواهیم یک دور بخوانیم، ما میتوانیم از تفسیر درخشان آقای جوادی آملی استفاده کنیم، ما میتوانیم سراغ تفسیرهای با ارزش نور و… برویم. میتوانیم برنامه حفظ بگیریم از بهترین اساتید جامعهالقرآن و دارالقرآن و دهها تشکل خوب قرآنی کشور… میتوانیم از برنامه بینظیر مدرسه دانشجویی قرآن و عترت استفاده کنیم. اینکه برنامه مشخص نداریم نه اینکه نگشتیم نه اینکه نیست… نه اینها مرا مطمئن نمیکند که این همهی کاری است که خدا دوست دارد… که امام زمان منتظرش است… چیزی شبیه جاری شدن یک معجزه در زندگی دلم میخواهد… چیزی شبیه سبک زندگی آنها که محبوب خدا هستند… شما را به خدا برای تولد بهترین برنامه قرآنی دنیا دعا کنید…
۱- امام صادق علیه السلام: عقل آن (نیرویی) است که خداپرستان خدا را به وسیلهی آن (میشناسند و) میپرستند، و صالحان راه رسیدن به بهشت را به راهنماییِ آن میپیمایند.
۲- موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام ص ۳۹۲