من تازه فهمیدم ایشون چی میگفتند! وقتی حرص میخوردند که ما حداقل باید بدونیم فلان مطلب توی قرآن اومده، حداقل مثل چیزی که از کتاب درسیهای مدرسه یادمون مونده باید بدونیم توی قرآن خدا به فلان چیز اشاره کرده…
وقتی سمیرا -بعنوان حافظ کل قرآن- بهم گفت فلان چیزی که دغدغه این روزهای تو هست، خدا توی قرآن دربارهش حرف زده، موضع گرفته، بهش جواب داده… وقتی سمیرا من را با شخصیت گورخری در قرآن آشنا کرد.. وقتی یه آیه دیگه درباره گورخرها برام فرستاد (۱۱۸بقره) حالم گرفته شد که چرا حداقل به اندازه یه دایرةالمعارف به قرآن نگاه نمیکنم… حالم گرفته شد که این تذکره رو سفت نچسبیدم…
من قیافه آقای فرشچی رو هنگام حرص خوردن یادمه… الآن حس میکنم مثل اون مسئولین محترمی هستم که بعد از وفات یک شخصیت مهم (البته دور از جون این دوست بزرگوار) براش بزرگداشت میگیرن…
توبه: باید اولوالالبابی بود… من دستم بالاست آقای فرشچی…