اصلاً چرا این قدر شبکههای ارتباطی پر رونق است؟ پیداست که یک نیازی را همه میخواهند پر کنند، اما نمیشود. این پر نشدن میشود تنهایی. به دلایل اینکه چرا تنهایی به وجود آمده کاری نداریم. اما یک نسخه برای این تنهایی هست، که جزو همان کارهای طلایی هست و به نظرم همان «برادری» است که اول گفتم. سابقهی تاریخی برادری در اسلام خیلی روشن است. همه چیز با برادریهای صدر اسلام پیش رفته است. اصطلاحی که آقای پناهیان برای این برادری و فرهنگش در اسلام به کار میرود در نگاه اول یک جوری است، و کمی دل آدم را میزند اما وقتی خودش توضیح میدهد که منظورش چیست، خیلی دلنشین میشود. آقای پناهیان میگوید که فرهنگ مشتیگری باید در جامعهی اسلامی برقرار باشد. در اسلام در واقع یک ایمانی به وجود میآید. این ایمان یعنی شوق برای یک سری کارهای خاص. ما معمولاً وقتی احساس تنهایی نمیکنیم که یک سری همراه شبیه خودمان برای یک کار خاص داشته باشیم. در آن کار خاص دیگر احساس تنهایی نمیکنیم. حالا اسلام میآید یک برنامه برای همهی همهی همهی زندگی میچیند، بعد میگوید هر کس این برنامه را قبول داشته باشد، و این قبول داشتنش عملیاتی شود و هیچوقت هم عملیات را رها نکند، این شخص ایمان دارد، حالا اگر بخواهیم ترجمه کنیم، آن قبول داشتن میشود همین شوق، و آن عملیات هم میشود همین کار خاص فقط خیلی جامع شده و همهی زندگی را گرفته است. اسلام میگوید حالا که شوقتان برای همهی کارهایتان در زندگی مثل هم شده، شما دیگر نباید تنها باشید، باید بیایید کنار هم، و برادری کنید. برادرهایی که چون شوق و کارشان یکیست، هم را خیلی خوب درک میکنند. اما یک سؤال اینجا پیش میآید. همه که ایمانشان در یک اندازه نیست، پس چطوری هم را درک کنند؟ جوابش را در تاریخ پیدا میکنیم. قبل از آن یک نکته قابل ذکر است و نکته این است که ایمان یعنی قبول داشتنِ همهی دستورات، و اگر به کسی بگویند اینجا باید تقیه کنی و مثلاً اظهار علاقه به پیامبر نکنی، اگر ایمان داشته باشد، باید قبول کند و این هم بخشی از ایمان است. حالا برویم سراغ تاریخ. تاریخ میگوید سلمان در پلهی دهم ایمان قرار داشت، ابوذر در پلهی نهم یا هشتم –یادم نیست دقیق-. خب، حالا این یک پله یعنی اینکه بعضی وقتها هست که ابوذر سلمان را قرار نیست درک کند، پس یعنی بعضی وقتها باید ابوذر و سلمان تنها بشوند و احساس تنهایی کنند؟ اینجا یک دستور جالبی وجود دارد. سلمان یک روز داشته غذا درست میکرده، ابوذر میآید در آن آشپزخانه یا حالا چون احتمالاً خانهاش آن قدر بزرگ نبوده که آشپزخانه داشته باشد، در همان محلی که آشپزی میکرده مینشیند کنارش. ظرف غذا از روی آتش برعکس روی زمین میافتد ولی چیزی از آن نمیریزد. سلمان هم خیلی خونسرد ظرف را برمیدارد و باز روی آتش میگذارد و به پختن ادامه میدهد. ابوذر خیلی تعجب میکند. باز همین اتفاق میافتد و باز ابوذر بیشتر تعجب میکند تا اینکه میرود پیش پیامبر و داستان را تعریف میکند. پیامبر هم بعد از آن به سلمان توصیه میکند که رعایت حال ابوذر را بکن. در هر داستانی یک حقیقتی وجود دارد فارغ از جزئیات آن داستان. حقیقت این داستان به نظر من این است که اگر کسی در مرحلهی بالاتری از ایمان قرار دارد، نباید بگذارد این بالاتر بودن مایهی درک نکردن بشود. یعنی سلمان که در پلهی دهم است نباید یک کاری کند که ابوذر در پلهی پایینتر درک نکند. اتفاقاً برعکس، باید تا میتواند سعی کند که همراه ابوذر باشد تا او را هم به پلهی دهم برساند. یعنی هرچه دارد به کار گیرد تا درک را بیشتر کند، و در نتیجه باهم بودن را بیشتر کند و در نتیجه ایمان برادرش را با برادری کردن بیشتر کند. و این نسخهایست که در جامعهی اسلامی با ایمانهای متفاوت باید برقرار باشد. البته شاید من اشتباه میکنم ولی فعلاً نسخهای بهتر از این برای درک متقابل بیشتر با وجود ایمانهای متفاوت به ذهنم نرسید. چون همین برادری باید در خدمت ایمان بیشتر باشد که جز با کنار هم بودن و دستش را گرفتن و بالا کشیدن میسر نمیشود. اما حالا این برادری چرا طلایی است؟ گفتیم که کارهای طلایی برای این طلایی هستند که روی ۴ بعد اثر دارند و اثر روشنی هم دارند. حالا اثر این برادری چیست؟ خیلی میشود در این مورد صحبت کرد. من چندتا از این اثرات را که به ذهن خودم رسیده میگویم. اولی در رابطهی انسان با خود است. انسان باید خود را بشناسد. این شناختن شامل شناختن خوبیها و بدیها میشود. به قول موسی، خوبیها را باید افزون کرد، و به قول همه، بدیها را که در واقع نبودنِ خوبیها هستند، باید با خوبیها پر کرد. اخوتی که اسلام تعریف میکند برای این قضیه چه کاری انجام میدهد؟ هر کسی یک خوبیهایی دارد که خاص خودش است. وقتی من یک برادر مؤمن دارم که خوبیهای خاص خودش را دارد، وقتهایی که دارد به آن خوبی عمل میکند من او را میبینم. روحیهی مسابقهای اسلام من را میشوراند به سمت اینکه از او یاد بگیرم آن خوبی را. حالا فرض کنید ما یک جامعهی هزار نفری داریم و هزارتا خوبی خاص که هر کدام مال یکی است. این هزار نفر وقتی با برادری هی جلوی چشم هم باشند و کارهای خوب انجام بدهند، روحیهی رقابتی سالم باعث میشود که همه هر هزارتا خوبی را کسب کنند. اینطوری وقتی من با نهصد و نود و نهتا مؤمن دیگر رفت و آمد میکنم، حرف میزنم، محبت میکنم، و در یک کلام برادری میکنم، کم کم در خوبیها شبیهشان میشوم. چون محبت شباهت هم میآورد. حالا این نسخه که امکان دارد بدیها را هم منتقل کند! پس چطور میشود؟ یعنی اسلام یک چاقو به ما داده که هم جراحی میکند هم آدم میکشد؟ بله همینطور است، بدیها هم ممکن است منتقل شوند، اما یک راهی را اسلام در نظر گرفته برای اینکه اصلاً کلاً بدیها با خوبیها پر شوند و دیگر در جامعه نباشند. حالا این راه چیست؟ اسلام در اخوت اسلامی میگوید که بهترین برادران کسانی هستند که خیلی به هم در حقها گیر میدهند. یعنی اصلاً راضی نمیشوند که برادرشان یک لحظه کار ناحق بکند. سریع گیر سهپیج میدهند که حق برقرار شود. البته این گیر سهپیچ برادری را از بین نمیبرد. قبل از این قضیهها، اسلام یک محبت عجیب و غریبی را بین برادران درست میکند۱ و همهی این گیرها را زیر همان محبت تعریف میکند. یعنی همان کسی که گفته برادر باشید، همان هم گفته که در برادریتان این کار را بکنید۲. پس این شد دوتا اثر که در رابطهی انسان با خود باعث میشود یک خیر کثیری به این رابطه برسد. در رابطهی انسان با خدا چطور است؟ هر انسانی یک وظایفی در مقابل خدا دارد. جدای از اینکه همان خوبیهایی که گفتیم، وظایف انسان در مقابل خدا هستند، یک سری وظایف دیگر هم هستند که بیشتر اجتماعی-سیاسیاند. یعنی مربوط به یک جامعه میشوند. آقای پناهیان یک جملهای دارد که قبلاً در همین پایگاه گذاشتم و آن جمله این است که «امام زمان (عج) –بخوانید خدا- از شما جامعهی خوب میخواهد نه یک سری آدمهای خوب.» منظور این است که کافی نیست آدم تنهایی خوب باشد، باید جامعهی خوب را هم درست کند. حالا خدا از ما این انتظار را دارد که علاوه بر اینکه خوبیهای خودمان را افزون میکنیم و بدیهایمان را پر میکنیم، یک جامعهی خوب و حسابی هم برپا کنیم. برادری به این قضیه چه کمکی میکند؟ یک خانواده را تصور کنید. یک پدر داریم، یک مادر و یک سری فرزند. هر کس در خانواده قبول دارد که باید خانواده خوب باشد! یعنی وقتی خانواده تشکیل میشود همه قبول میکنند که هم خودشان باید آدم خوبی باشند، هم یک چیز اضافهتر، خانواده هم باید خوب باشد که این غیر آن است و یک چیز جداست. حالا این خانواده دور هم مینشینند و بررسی میکنند. هر کسی با توجه به داشتههایش یک کار را دست میگیرد و آن را انجام میدهد، به صورت کامل و با اضطرار هم انجام میدهد. چرا؟ به همان دلیل قبلی، چون قبل از اینکه خانواده تشکیل بشود، یک سری آدم تنها، اول احساس نیاز کردهاند که باید خانواده باشند، بعد از احساس نیاز، به آن رغبت پیدا کردهاند و بعد از رغبت آن را تشکیل دادهاند و حالا هم میدانند برای نگه داشتن همان چیزی که رغبت داشتند درستش کنند، باید کارهایی را انجام دهند و این کارها همینهایی است که مشخص شده. حالا اسلام برای ساختن جامعهی بزرگتر میآید و میگوید همه یک خانواده هستید و نیاز دارید که مثل یک خانواده رفتار کنید. وظایف را تقسیم کنید و با اضطرار به آنها عمل کنید تا سطح این خانواده، سطح این جامعه، نسل به نسل بالا برود و به یک جامعهی خوبتر که تقریباً از مهمترین انتظارهای خدا از آدمها هم هست، نزدیک شود و برسد. این هم در مورد رابطهی انسان با خدا. برای سومین مورد، یعنی رابطهی انسان با خلق یک نکته وجود دارد. خلق خدا دو گروه هستند. یا مؤمناند که همه باهم برادرند و همین برادری مستقیم به آنها مربوط است، یا مؤمن نیستند و برادر حساب نمیشوند. این گروه دوم را باید به سمت ایمان آورد. یعنی باید پیام را بهشان رساند. پیام رساندن هم بهترین راهش عملی رساندن است. یعنی باید ببینند که پیامی که میگوییم درست است، صدق است. آقای پناهیان میگوید «وقتی تو با دینداریت به جایی نرسیدی، چطور انتظار داری یکی که دین ندارد بیاید دیندار شود؟». خب، ما با این برادری به یک جایی میرسیم و برای همین میشود یک تبلیغ عملی، بقیه میبینند که اینها، هم خودشان آدمهای خوبی هستند، هم جامعهی حسابیای دارند، مشکل فرهنگی ندارند، کمبود اقتصادی ندارند، سیاستشان هم سالم است. بعد به ایمان نزدیک میشوند! و این فایدهی برادری میان مؤمنین در مورد رابطهی انسان با خلق است، که هی جمعیت برادرها را زیاد میکند. و اما مورد آخر یعنی ارتباط انسان با خلقت. برادری به چه دردی میخورد؟ وظیفهی انسان به عنوان جانشین خدا روی زمین، آباد کردن است. یعنی باید مدیریت کند، آن آهو غذا داشته باشد، آن درخت تشنه نماند، آن رودخانه خشک نشود و همهی اینها. اینها وظیفهی انسان است. حالا چه آدمهای بیایمان، چه مؤمنینی که باهم برادری نمیکنند قبول دارند که تنهایی نمیشود زمین را آباد کرد، نیاز به کار دستهجمعی است. من اگر درخت بکارم بعد یکی بیاید کنارش آتش روشن کند و بعد آتش درخت را بسوزاند زمین را آباد نکردهام و عملم تباه شده. پس برای اینکه ضَلَّ سَعْيُهُمْ نشوم و برعکس كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا بشوم باید مؤمن باشم و به دستور اسلام که گفته برادری کنید گوش بدهم و با برادری زمین را آباد کنم.
اینها فقط یک سری از فایدههای برادری بود. اینکه برادری چیست و چگونه باید برادری کرد، خودش یک دنیا حرف است، فایدههای دیگر برادری هم یک دنیای دیگر حرف است. ولی ارزش فکر کردن را دارد. ما نیاز به این نسخه برای پیشرفت داریم. به قول آقای پناهیان اگر همه برادری کنیم، مشکلات حل میشوند و منطقی هم هست، میشود سیرش را خیلی عقلانی مشخص کرد که چگونه به حل مشکلات میرسد.
سال ۱۳۹۵، به یاد مادر، به یاد پدر، به یاد خانواده.
۱- امام علی (ع) : «بهترین برادران آن کسی است که چون او را از دست دهی، دوست نداشته باشی پس از او زنده بمانی.» تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، عبد الواحد آمدی، ص۴۱۷
۲- امام علی (ع): «بهترین برادر تو کسی است که در راه حق، بر تو زیاد خشم گیرد.» همان