حالا یک وقت هست که از مردم طلبکار و متوقع هستید، یک وقت بدتر و بالاتر است، از خدا هم طلب کار شدید. امام حسین(علیهالسلام) میفرمایند: «انتم تمنون علی الله جنته» شما آرزو دارید و بهشت را حق خودتان میدانید، به خدا منت میگذارید که بهشت را به شما بدهد. کاری برای خدا نکردهاید بعد پُز انتساب به خدا میدهید، حالا هم از خدا متوقع شدهاید: «انتم تمنون علی الله جنته و مجاورت رسله» توقع همنشینی با پیامبرانش را در روز قیامت دارید. توقع دارید شما را در ردیف انبیا به صف کنند. «واماناً من عذابه» توقع دارید خدا ایمنی از عذاب را به شما ارزانی دهد.
شما سزاوار عذابید
با این روشتان این توقعات را دارید؟ یعنی روش شما در جامعه اقتضای چنین توقعاتی را نمیکند، بلکه میفرماید: «لقد خشیت علیکم ایها المتمنون علی الله عن تحل بکم نقمتم من نقماته»، حضرت با تعبیر «لقد» محکمکاری میکند، من تعبیر میکنم به خدا قسم، به تحقیق بیمناک هستم که نکبت خشم الهی بر شما فرود آید. این روش شما خشم الهی را میخواهد، نه توقع بهشت از خدا و همنشینی با انبیا در قیامت. کوتاه آمدنِ شما نسبت به امور دینی در سطح جامعه، اقتضایش این است که حضرت میفرماید من خوف این را دارم، بیمناک هستم که نکبت خشم الهی شما را بگیرد.
چرا؟ «لانکم بلغتم من کرامت الله فضلتم بها» چون شما در زیر سایه عزت الهی به این منزلت رسیدید و این همه فضیلت پیدا کردید، اینها همه مال خدا است، بعد پُز میدهید و کاری هم نمیکنید؟ ببینید چگونه امام حسین حمله میکند، گفتم شخص مراد نیست، شخصیت مراد است، یعنی هر کس که در جامعه وجاهتی الهی در انتساب با خدا پیدا کرده است و کوتاه بیاید، مصداق فرمایش امام حسین(علیهالسلام) است.
«و من یعرف بالله لا تکرمون و انتم بالله فی عباده تکرمون» برخورد شما در جامعه با افراد خداشناس اینطوری است که آنها را احترام نمیکنید و حال این که شما به سبب انتساب به خدا در بین بندگان خدا احترام پیدا کردید، اما کسانی که خداشناس هستند، پیش شما احترام ندارند.
حالا میگویم قضیه چیست چون بعد میخواهم اینها را فهرستوار بگویم. شما عزت را در بُعد مادی میبینید نه بُعد الهی معنوی. به کسی که پول و مقام و پُستی دارد، احترام میکنید اما به متدین و خداشناسی که واقعاً به دینش مقید است، احترام نمیکنید و حال این که این احترامی که خودت پیدا کردی از ناحیه الهی بوده است که مردم میگفتند: تو خودت متدین هستی.
این ساده و روان بود، اما مسأله چیز دیگری است. خیال کردید به این کوچکی است؟ اینها اشارهای است به آن حرفهایی که امام حسین در بخش اول زده است. بخش اول این بود که خداوند چه کسانی را در ارتباط با جایگاه امامت مدح کرده است؟ اهل بیت. من مطلب را ساده کردم، اما شوخی بردار نیست. شما برای این که به خدا انتساب پیدا کردید به این معنا که مردم میگویند: آدمهای متدینی هستید به شما احترام میگذارند، اما به آنهایی که واقعاً خداشناس هستند، احترام نمیکنید؟ میروید بالای منبرها سبشان هم میکنید؟ شما وعاظ السلاطین هستید که برای اینکه بنی امیهایها خوششان بیاید، میروید این افراد را سبّ میکنید، حالا اینها را میخوانم، از خودم نمیگویم: «و من یعرف بالله لا تکرمون و انتم بالله فی عباده تکرمون».
باید جلوی «خلاف شرع» را گرفت!
جملات بعدی کمی روشنگر جمله قبلی است، میفرماید: «و قد ترون عهود الله منقوضه و لا تفزعون» در مرئی و منظر شما پیمانهای الهی نقض میشود، ولی عین خیالتان نیست و هیچ ناراحت نمیشوید، حتی تعبیر به فزع میکند، یعنی آدم باید ناراحت شود، باید بیتاب و پریشان شود که چرا در این جامعه اینقدر خلاف شرع بیّن میشود. دعای خالی خواندن به درد نمیخورد اگر راست میگویید، کاری کنید و جلوی خلاف شرعها را بگیرید! «و قد ترون عهود الله منقوضه فلا تفزعون»، مگر تمام احکام اسلامی بیعت نیست؟ عهود الهی یعنی پیمانها، یعنی بیعت کردن و پیمان بستن، شما با خدا پیمان بستید که به احکام عمل کنید، ولی این کار را نکردید. شما میبینید که این پیمانها در سطح جامعه نقض میشوند، اما اصلاً ناراحت نمیشوید. «و انتم لبعض ذمم آبائکم تفزعون» اما اگر آن سنتهای جاهلیهای که از ناحیه پدران شما بود، کمی پس و پیش شود ناراحت میشوید. برای شما سنن الهی چیز مهمی نیست.
بعد میفرماید: «وذمه رسول الله مخفوفه المقهوره» تعهداتی که در برابر پیامبر انجام دادهاید، مورد بیاحترامی قرار گرفته است. چه قدر زیبا امام حسین بحث میکند. در سطح جامعه به فرائض و احکام الهی عمل نمیشود، به سنتهای نبوی هم عمل نمیشود. اول عهود الهی را میگوید، بعد ذمه رسول الله را میگوید. نه خدا و تعهداتی که با خدا کردید پیش شما ارزش دارد و نه پیغمبر اکرم و تعهدات با ایشان. حالا تعهدات چه بوده است؟ قبلاً در بخش اول خطبه داشت که از شما اقرار هم گرفت، قسم هم داد. مگر این پیغمبر راجع به امامت و جانشینی خودش در غدیر از شما پیمان نگرفت؟
«تملّق ظلمه» به جای انجام وظیفه الهی!؟
بعد دارد: «و العمی و البکم مهمله لا ترحمون» کورها و کرها و زمینگیرها در شهرها یک عده بیچاره و مستضعف هستند و اینها اصلاً در بلاد، مورد ترحّم شما قرار نمیگیرند. «و لا فی منزلتکم تعملون و لا من عمل فیها تعینون». تمام اینها وظایفی است که امام حسین میگوید باید شما آنها را انجام میدادید، من برای اینکه میخواهم این وظایف را شمارش کنم، برایتان میخوانم.
امام حسین برای این افراد در جامعه وظیفه تعیین کرده است: «و لا فی منزلتکم تعملون» شما مطابق شأنتان در جامعه عمل نمیکنید، «فی منزلتکم تعملون» شأن شما در جامعه چیست؟ از شما چه توقعی باید داشت؟ شما باید در سطح جامعه عملاً مبلّغ و مروّج دین باشید، جلوی فسادها و لاابالیگریها را بگیرید، اما اصلاً این کار را نمیکنید. «و لا من عمل فیها تعینون»، حالا اگر یک مسلمان و متدین هم پیدا شود که بخواهد مطابق دین عمل کند شما کمکش نمیکنید. «و لا من عمل فیها تعینون» شما باید کار میکردید، اما او دارد میکند، به شأن شما هم افزوده میشود و به نفع شما هم هست، اما او را یاری نمیکنید. «و بالادحان و المسانعه عندالظلمه تعملون» شما به چه روی آوردید؟ نه مطابق منزلت و شأنتان عمل میکنید و نه به آنهایی که به شئون شما عمل میکنند کمک میکنید، این کارها را که نمیکنید، هیچ، از آن طرف با چرب زبانی و چاپلوسی، با سازش با ستمکاران خودتان را در برابر قدرتشان ایمن میگردانید. چرا اینقدر تملّق میگویید؟ چرا کارتان تملق گفتن و چاپلوسی کردن شده است؟
همه برای این که از دست ستمکاران ایمن باشید و نکند یک وقت به دست و پای شما بپیچند؟ «و بالادحان و المسانعه عندالظلمه تعملون» چرا به وظیفهتان عمل نمیکنید؟ جهتش این است که میخواهید از ظلم و ستم ستمکارها ایمن باشید. بعد دارد: «ذلک مما امرکم الله به من النهی و التناهی و انتم غافلون»، این چیزهایی که به شما گفتم، از آنهایی است که خدا به شما امر کرده است که باید عمل کنید ولی شما از آن غافل هستید و عمل نمیکنید.
دستورالعملهای امام حسین
اگر بخواهیم سخنان حضرت را فهرستوار بگوییم، اینطور میشود: یک؛ خداشناسان و متدیّنین باید در جامعه مورد احترام مسلمانها باشند، معیار در تکریم و احترام در جامعه معنویت است نه مادیت، پول و پست. دو؛ بزرگان دینی باید نسبت به احکام الهی حسّاس باشند که اگر در جامعه عمل نشد به فزع بیفتند، نگران باشند، بی تابی کنند و پریشان حال شوند. در یک جامعه اسلامی نباید به دستورات الهی بیاعتنایی شود، به سنت نبوی هم همچنین، چه الهی و چه نبوی فرق نمیکند. به تمام آن تعهدها چه الهیاش و چه نبویاش باید عمل شود. افراد ضعیف و ناتوان در این جامعهها باید مورد احترام قرار بگیرند و به اینها رسیدگی شود. به کسانی که واقعاً دارند به دین خدمت میکنند، باید کمک کنید، نه این که به آنها بیاعتنایی کنید. افرادی که به خاطر انتساب به خداوند به عنوان چهرههای معنوی در جامعه مطرح شدهاند، نباید با ظلمه سازش کنند، تملّق و چاپلوسی کنند برای این که از ظلم آنها ایمن شوند، باید با آنها مبارزه کنند. آیا سخنان حضرت غیر از این بود که من گفتم؟ تمام اینها دستور العمل بود، بعد هم در آخر میگوید این حرفها برای من نیست، اینها همه اوامر الهی است که وظیفه شما است، از خودم نیست. این خطبه شوخی بردار نیست. چون بحث، بحث اشخاص نیست، بحث شخصیتها است، یعنی سخنان امام وظیفه تمام کسانی است که در جامعه دارای این خصوصیات هستند، ان شاء الله اگر خدا توفیق دهد که این چند شب خطبه را بخوانم، میگویم که حضرت در آخر تهدیدشان هم میکند.
توسّل:
سراغ توسلم بروم. در مقاتل مینویسند: خاندان حسین(علیهالسلام) مدتی در شام بودند و بعد که میرسند، یزید پشیمان شد؛ حالا پشیمانیاش واقعی بود یا زیر فشار افکار عمومی بود خودش بحث است. بنا گذاشت که خاندان حسین(علیهالسلام) را با خصوصیات عجیبی که مطرح میکنند به مدینه برگرداند. اخیراً ندیدم، اما به ذهنم این است که این محملها را آرایش کرده بودند، نه به آن که اینها را سوار بر مرکبهای بی جهاز میکرد و نعوذ بالله دست و پای آنها را میبست که نیافتند، نه به این که تمام اینها را جلوی مردم آزین بستند. آن بزرگی که به حسب ظاهر این کاروان و این قافله را راهنمایی و سرپرستی میکرد، زینب(سلاماللهعلیها) بود. من یادم نیست در کجا این روایت را دیدم که دارد زینب(سلاماللهعلیها) وقتی از آن محل بیرون آمدند تا کاروان سوار شوند، چشمش به آن بساط و زرق و برقی افتاد که درست کردند، حضرت برگشت و سوار نشد. گفت: من سوار اینها نمیشوم، ما اهلش نیستیم. گفتند چرا خانم؟ چه شده است؟ گفت ما عزاداریم، اینها چیست که آزین بستید؟ اینها را بردارید جمع کنید. قافله را سیاه پوش کنید، این قافله عزا است که دارد میرود. چارهای نداشتند، این قافله را با هیأت عزا آراستند، این بیبیها سوار شدند و کسی که از طرف حکومت و یزید مأمور همراهی ایشان بود بشیر بود. آمدند تا بیرون دروازه مدینه رسیدند.
زین العابدین(سلامااللهعلیه) بشیر را خواست، گفت: خدا پدر تو را رحمت کند، او شاعری توانا بود، تو هم از شعر بهرهای داری؟ عرض کرد: بله یا ابن رسول الله. گفت: تمام این محملها را زمین بگذارید، ما وارد شهر نمیشویم، فقط برو در شهر خبر بده که ما آمدیم. ببینید چقدر خوب زین العابدین(صلواتاللهعلیه) ارزیابی کرده بود. میدانست کسانی که دارند بر دلها حکومت میکنند، این خاندان هستند. لذا من در تاریخ دیدم که میگویند: در مدینه سه روز در صدر اسلام جمعیتی جمع شدند که مدینه دیگر آن جمعیت را به خود ندید، یک روز وفات پیغمبر بود که وقتی منتشر شد جمعیت ریختند، دیگری روز وفات امام صادق(علیهالسلام) بود و سومین روز، روز ورود زین العابدین(علیهالسلام) به مدینه بود که محشری برپا شد.
بشیر گفت چشم. سوار مرکب شد و وارد شهر شد، شروع کرد گفت: «الصلاه الصلاه»، به مسجد پیغمبر بیایید، خبر جدیدی دارم. جمعیتت آمدند، ازدحام عجیبی شد، بعد بشیر شروع کرد صحبت کردن. چون بنا بود شعر بگوید شروع کرد همین اشعار را به مردم گفت: «یا اهل یثرب لا مقام لکم» مردم مدینه، مدینه دیگر جای ماندن نیست، «قتل الحسین و ابنائه» حسین را کشتند «و الجسم منه بکربلا مضرج و راس منه علی القنات یدار» پیکرش در کربلا روی خاکها، سرش بالای نیزهها دور شهرها، محشر کبرایی شد. گفت قافله حسین بیرون شهر مدینه است، بروید از اینها استقبال کنید.
جمعیت از شهر خارج شدند، محملهای سیاه پوش را دیدند. دارد که آن موقع محمد حنفیه برادر حسین(علیهالسلام) بیمار بود، در منزل بود و از شهادت برادرش خبر نداشت، ولی صدای همهمه و شیون را میشنید، از غلامش پرسید در شهر چه خبر است؟ گفت برادرت از سفر برگشته است. گفت پس من را به استقبالش ببرید. گفتند: نه حال تو مساعد نیست، هرچه کردند گفت: نه مرکب بیاورید، سوار بر مرکب شد، همین که از شهر خارج شد چشمش به آن محملهای سیاه پوش افتاد. دارد غش کرد و از بالای مرکب به زمین افتاد.
زین العابدین را خبر کردند که عمویتان به استقبال آمد ولی غش کرده و زمین افتاده است. در مقتل مینویسند زین العابدین(صلواتاللهعلیه) آمدند «و رفع رأسه و وضع فی حجره» سر عمو را برداشت به دامن گرفت. وقتی عمو به هوش آمد نگاهی به چهره زین العابدین کرد، گفت: «یابن اخی» برادر زاده من، «این قره عینی و ثمره فؤادی این ابوک این اخی الحسین»، زین العابدین چه جواب بدهد؟ در یک نقل دارد رو کرد به عمو گفت: «یا عما اتیتک یتیماً».