سیصد هزار درهم، برای یک حدیث جعلی
به سمرهبنجندب که قضیه معروفی هم در زمان پیغمبر دارد، پول دادند و گفتند حدیث جعل کن. گفت چه قدر میدهید؟ گفتند: صد هزار درهم! گفت: صد هزار درهم که پولی نیست! گفتند: دویست هزار درهم. قبول نكرد؛ گفتند: سیصد هزار درهم میدهیم؛ جعل کن! گفت: حالا یک چیز قابل قبولی شد. اینها در تاریخ ثبت شده است و حرفی نیست که بگویند فقط خاصه نقل کردهاند.
آن موقع هجمه تبلیغات آنقدر بالا بود که بعضی از روات و محدثین ما نیز در این دام گرفتار میشدند. نمیدانید كه رگبار تبلیغات معاویه با مردم چه میکرد! حتی آدمهای خوب، متدین، پرهیزکار و دارای عقیده صحیح را به اشتباه میانداخت.
اینكه من دائم میگویم معاویه در یک دستش بوق بود و در یک دستش اسلحه، بیجهت نیست. درست است كه الآن رادیو، تلویزیون، روزنامه، مجله و این وسائل ارتباط جمعی وجود دارد ولی در آن موقع هم که این چیزها نبود، معاویه از حربههای عجیبی متناسب با زمان خودش استفاده میکرد و مردم را بمباران تبلیغاتی میکرد.
سلیمبنقیس میگوید این فشارها و اختناقها ادامه پیدا کرد و بعد از شهادت امام حسن(علیهالسلام) بیشتر شد. بلا و مصیبت بعد از امام مجتبی بزرگتر شد و اولیای خدا در ترس و وحشت و رعب به سر میبردند؛ چون یا کشته میشدند یا در مخفیگاهها و بیرون از شهر و بلادشان بودند. در آن موقع خیلی از شیعیان فرار کردند.
چون من میخواستم رعایت امانت کنم، لذا همانچه که سلیمبنقیس گفته بود را نقل کردم. این مطالبی که به عنوان مقدمه گفتم، خود سلیم بن قیس برای این که بفهماند امام حسین در چه موقعیتی این حرفها را زده است، نقل کرده و بعد خطبه را نقل میكند.
افشای جنایات معاویه و تأكید بر نشر آن
حالا به سراغ خطبه برویم. سلیم میگوید: دو سال قبل از مرگ معاویه، حضرت امام حسین(علیهالسلام) به سفر حج رفت. عبداللهبنعباس و عبداللهبنجعفر، دو شخصیت بزرگ اسلامی را هم با خودش برد. حضرت برای تشکیل یک جلسه مهم، تمام مردها و زنهای بنیهاشم و انصار و افرادی را که با بنیهاشم بودند را نیز دعوت کرد و به همه آنها مأموریت داد که از صحابه صالح و متعهّد پیغمبر اکرم و از تابعین برای شرکت در آن جلسه دعوت کنند. سلیم میگوید: تعداد اینها بیش ازهزار نفر بود و همه در زیر یک خیمه جمع بودند. خیمهای که بیش از هزار نفر را در خود جای دهد، یک سالن خیلی بزرگ است. آن موقع جمع كردن هزار نفر در منا كه همه از شخصیتهای بزرگ اسلامی، صحابه پیغمبر، تابعین و انصار بودند، خیلی کار مشکلی بود.
در آن جلسه امام حسین بلند شد و شروع کرد به صحبت کردن. من بخشی از چیزهایی را که سلیمبنقیس میآورد، میگویم و بعد متن خطبه را میخوانم. امام حسین به این جمعیت خطاب میکند و میگوید: «شما از جنایاتی که معاویه، این جبّار طاغی بر ما و شیعیان ما روا داشته است، آگاه هستید». ببینید لحن امام چهقدر تند است. معاویه زنده است و در رأس حکومت و با اقتدار کامل دارد حکومت میکند؛ امّا ببینید حسین(علیهالسلام) چهطور برخورد میکند.
حضرت میگوید: معاویه، این جبّار طاغی جنایاتی بر ما و شیعیان ما روا داشته است و شما شاهد و ناظر این جنایات و ستمگریهای او هستید. اکنون مطالبی را درباره پدرم مطرح میکنم». بخش اوّل خطبه که از اینجا شروع میشود در مورد امیرالمؤمنین است که سرّش را هم در جلسه گذشته گفتم و انشاءالله امشب کمی توضیح میدهم.
«سخنانی را راجع به پدرم مطرح میکنم که اگر درست بود، تصدیقم کنید و اگر نادرست بود، از من نپذیرید. گفتار من را بشنوید و سخنان من را بنویسید و تذکّرات من را به خاطر بسپارید و آنگاه که به شهر و دیار خود مراجعت کردید، اینها را به اقوام و افراد مورد اعتماد خود ابلاغ کنید، زیرا ترس آن دارم که این دین و آیین مندرس گردد».
ترس حضرت از مندرس شدن دین در زمان معاویه
دقّت کنید! حضرت میگوید: «میترسم این آیین از بین برود». آیین یعنی اسلام! ترس حضرت نسبت به از بین رفتن اسلام بود. لذا حرکت او هم مثل این کودتاها و انقلابهای بشری نبود که بگوید: چون من صالح هستم، باید من باشم و تو نباید باشی! حضرت دنبال حكومت نبود. صحبت این است که اسلام نباید از بین برود، ولو این که من از بین بروم. برای این میفرماید: «ترس آن دارم که این آیین مندرس گردیده و این مَظهر حق از بین رود «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»[۱]
من همینطور گام به گام پیش میآیم. این سخنان قبل از آن است که معاویه بمیرد، یعنی او هنوز زنده است و حکومت میکند. حضرت این همه جمعیت را جمع کرده است و تأکید میکند كه این حرفها را گوش کنید، بنویسید، به ذهنتان بسپارید و بعد که به شهرتان برگشتید، به افراد و اقوام مورد اعتماد ابلاغ کنید. سلیمبنقیس میگوید: بعد از آن که سخنان امام به پایان رسید دوباره تأکید نمود: «شما را به خدا قسم میدهم؛ پس از مراجعت از این سفر، گفتار من را به افراد مورد اعتماد خود برسانید!» آنگاه از منبر فرود آمد و شرکت کنندگان نیز با تصمیم به ابلاغ سخنان آن حضرت پراکنده شدند. حضرت حرفهایشان را زدند و تمام شد و باز هم به ابلاغ آن تأکید کردند و بعد از منبر پایین آمدند و سپس مردم متفرّق شدند.
اشاره به فضائل امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام)
حالا سراغ حرفهای حضرت میرویم. من حرفهای حضرت را سه بخش کردم. یک بخش راجع به پدرش و خاندانش بود.
· اخوّت پیغمبر و حضرت علی(علیهماالسلام)
حضرت در این بخش اینطور شروع کرد و فرمود: «قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ كَانَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ حِینَ آخَى بَيْنَ أَصْحَابِهِ فَآخَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَفْسِهِ وَ قَالَ: أَنْتَ أَخِی وَ أَنَا أَخُوكَ فِی الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ؟ قالوا: اللهم نعم!»[۲]بست و برای خودش با علی(علیهالسلام) پیمان بست؟ یعنی آیا میدانید كه پیامبر علی(علیهالسلام) را به عنوان برادر خودش برگزید؟ همه گفتند: خدایا تو را گواه میگیریم که درست میگوید. شما را به خدا قسم میدهم؛ آیا میدانید که پیغمبر در میان یاران و صحابه پیمان برادری می
حضرت چرا این مطالب را میگوید؟ بخشنامه اوّل معاویه را یادتان است؟ آن بخشنامه این بود که هر کس متهم به دوستی ابوتراب است، سرش را زیر آب کنید! این سخنان در مقابل آن بخشنامه است. تمام اینها حساب شده بود. حضرت تا آن آخر که به کربلا آمد، با این گروه فاسد رویارویی كرد و هدفش هم بقای اسلام بود. خودش با صراحت میگوید که هدفش چیست.
· تنها خانهای که به مسجد راه داشت!
میگوید: «قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ اشْتَرَى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَ مَنَازِلِهِ فَابْتَنَاهُ ثُمَّ ابْتَنَى فِیهِ عَشَرَةَ مَنَازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَ جَعَلَ عَاشِرَهَا فِی وَسَطِهَا لِأَبِی؟!» شما را قسم میدهم آیا میدانید که پیغمبر مقداری از مسجد را خرید و در آن ده منزل درست کرد و دهمین آنها را در وسط مسجد برای علی بن ابیطالب پدر من درست کرد؟! «ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بَابٍ شَارِعٍ إِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بَابِهِ»[۳]فَتَكَلَّمَ فِی ذَلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ» کسانی از میان جمعیّت بلند شدند و به کار پیغمبر اشکال کردند. آن حضرت در جوابشان گفت: «مَا أَنَا سَدَدْتُ أَبْوَابَكُمْ وَ فَتَحْتُ بَابَهُ وَ لَكِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی بِسَدِّ أَبْوَابِكُمْ وَ فَتْحِ بَابِهِ»[۴] من از جانب خودم چنین كاری نکردم، خدا به من گفت این درها را ببند و این در باز باشد. سپس تمام درهایی را که از این خانهها به مسجد باز میشد، جز باب خانه علی را بست؟! «
همه این چیزهایی را که دارم میگویم، سلیم بن قیس نقل میکند. تمام اینها در کتب اهل سنت است. هیچ كدام مخصوص به شیعه نیست. بروید نگاه كنید! در صحاح سته اهل تسنن همه این وقایع آمده است؛ در صحیح مسلم هست، در مستدرکش هست، در مسند احمد بن حنبل هست، در جامع ترمذی هست، تمام این اخبار، در بیش از ده کتاب درجه یک عامه وجود دارد، اینجا جای این حرفها و این اشکالات نیست که این حرفها مخصوص شیعیان است، پس اعتبار ندارد.
«قَالَ: أَ فَتَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَرِصَ عَلَى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ يَدَعُهَا مِنْ مَنْزِلِهِ إِلَى الْمَسْجِدِ فَأَبَى عَلَيْهِ» عمربنخطاب به پیغمبر گفت: بگذار سوراخی باز باشد تا من بتوانم از این سوراخ مسجد را ببینم! پیغمبر گفت: نخیر! «ثم خطب فقال: إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَبْنِيَ مَسْجِداً طَاهِراً لَا يَسْكُنُهُ غَيْرِی وَ غَيْرُ أَخِی وَ ابْنَيْهِ!»[۵] سپس حضرت سخنرانی کرد که خدا به من امر کرده است که این کار را بکنم و در خانه علی باز باشد! برای شما یک سوراخ هم نباید باز باشد تا به مسجد نگاه کنید.
· بیعت گرفتن از مردم در روز غدیر
باز امام حسین فرمود: «قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ فَنَادَى لَهُ بِالْوَلَايَةِ وَ قَالَ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ؟! قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ!»[۶]گوید شما را به خدا قسم میدهم كه آیا پیغمبر اینها را راجع به امیرالمؤمنین نگفت؟ این کارها را راجع به او نکرد؟ چرا امام همه برجستگیهای تاریخی و قطعی مربوط به پدرش را برشمرد؟! چون این حرفها دفن شده بود و نقل آنها هم جرم بود. واقعاً دل انسان باید به غربت امام حسین(علیهالسلام) و این خاندان بسوزد كه این بیحیاها و جانیان ابنای بشر با این خاندان چه کردند! حضرت قضیه غدیر را پیش میکشد. حضرت یكی یكی قسم میدهد، می
یک وقت حضرت دو سه نفر را جمع میکند و خصوصی با آنهاحرف میزند، امّا اینجا بیش از هزار نفر از تمام شخصیتهای بلاد اسلامی را جمع كرده است و میگوید قسمتان میدهم كه اگر راست است بگویید، اگر هم راست نیست، بگویید.
· حدیث منزلت در غزوه تبوک
«قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: لَهُ فِی غَزْوَةِ تَبُوكَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی؟!» آیا پیامبر در غزوه تبوک به علی نگفت تو برای من مثل هارون برای حضرت موسی هستی و تویی که بر هر مؤمنی پس از من ولایت داری؟! «قالوا: اللهم نعم!»[۷] گفتند: خدا شاهد است كه راست میگویی.
این سخن پیامبر را هم صحیح مسلم دارد، ترمذی دارد، ابن ماجه دارد، همه اینها دارند و نقل کردهاند.
· نفس پیغمبر در روز مباهله
«قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ حِینَ دَعَا النَّصَارَى مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ إِلَى الْمُبَاهَلَةِ لَمْ يَأْتِ إِلَّا بِهِ وَ بِصَاحِبَتِهِ وَ ابْنَيْهِ؟!» حضرت قضیه مباهله را پیش میکشد که پیغمبر چه کسی را آورد؟ غیر از این بود که علی و دخترش را آورد؟ مراد از «بِصَاحِبَتِهِ» هم حضرت زهرا است و «اِبْنَيْهِ» هم امام حسن و امام حسین هستند. «قالوا: اللهم نعم!»[۸]شمرد. فراوان بود ولی داشت از بین میرفت و مسیر هدایت داشت دفن میشد. همه اقرار کردند که درست است. اینها یکی دو مورد نیست که حضرت دارد می
ظاهر کار معاویه: تبدیل خود به علی(علیهالسلام)
معاویه میدانست که اگر مردم کسی را شایسته رهبری ببینند، به او روی میآورند. فطرت هر بشری چنین است. این یک امر فطری است. این را کاری نمیتوان کرد. من اگر یک آدم خوب پیدا کنم که مورد اعتماد باشد، خودم را به او متصل میکنم. خصوصاً اگر او را از هر نظر شایسته بدانم، مطیع او میشوم. این فطرت بشر است. معاویه این را میدانست و از آن طرف هم میدانست که بین امّت اسلامی یگانه کسی که شایستگی دارد، علی(علیهالسلام) و خاندان علی(علیهمالسلام) است. خودش هم خیلی به این مطلب اقرار کرده است.
از طرف دیگر هم میدانست كه خودش و خاندانش بین عرب از کثیفترین خاندانها هستند. حتی اینها اشکال نسبی هم دارند، مادرش هند بود ولی پدرش دقیقاً معلوم نیست. لذا مردم اینها را به عنوان یک صنف جنایتکار میشناختند. معاویه این را هم میداند که در باب حکومت رکن اوّل رهبری است. پس باید چه کار کند؟ با این وضع که نمیتواند ادامه دهد. از نظر ظاهری و مادیگرایی و روش فکری معاویه مسأله اینطور حل میشد که او خودش را تطهیر کند. لذا تصمیم گرفت کاری کند که بتواند خودش را جای علی و خاندان ابوسفیان را جای خاندان بنیهاشم معرّفی کند. این یک روال طبیعی است.
باطن کار معاویه: انتقام بتپرستزادهها از اسلام
من دارم تاریخ را با یک بینش سیاسی بررسی میکنم. اساس کار چیز دیگری بود. امام حسین(علیهالسلام) از آن اساس خبر داشت و آن را میدید. اصل مطلب این بود که ابوسفیانیها میخواهند از اسلام انتقام بگیرند. بتپرست زادهها میخواهند از اسلام انتقام بگیرند. لذا امام کوتاه نیامد و به دنبال فرصتی بود تا این دستگاه را جمع کند.
فرهنگ جدید امام حسین: من فدای هدفم!
امام حسین از اوّل میدانست، در زمان معاویه هم میدانست كه اینها دنبال براندازی اسلام هستند. امّا نمیتوانست این را به آن مردمی كه به دست معاویه تحمیق شده بودند، بفهماند. امام حسین باید با اینها چه کار کند؟ لذا اینجا امام حسین فرهنگ و لغتنامهای غیر از این منطقها و لغتنامههایی که در دست ما است، پیش میکشد. در دنیا در هر قیامی که بر مبنای اهداف بشری است، مسأله من و تو مطرح است. امّا امام حسین میخواهد یک چیز جدید بگوید. او انقلابی دارد که معنایش این است که «هدفم باشد ولو این که من نباشم، من فدای هدفم».
بقای امام حسین(علیهالسلام) به بقای اسلام
البته این فنا، ظاهری است که دارم میگویم. یک وقت اشتباه نکنید! اتفاقاً امام حسین فدای اسلام شد، امّا از بین نرفت، بلکه چهرهتر شد. این بحث دیگری است. یک وقت نگویید: فلانی گفت امام حسین گفت من فانی شوم و اسلام باقی بماند. نخیر! اتفاقاً امام حسین به این معنا فانی نشد، بقای امام حسین به بقای اسلام است. چون حضرت اسلام را نگاه داشت، خودش هم باقی است.
امام حسین گفت: اینجا بحث من و تو مطرح نیست. اینجا بحث اسلام مطرح است. لذا به حاضرین در آن جلسه گفت: اینها میخواهند آیین شما را از دستتان بگیرند، میخواهند دین شما را بگیرند، میخواهند اسلام را بگیرند؛ و راه مقابله با این هم شمشیر نیست که اگر زدم آنها را کشتم، به هدفم میرسم. اینجا اسلحه کارساز نیست، دیر یا زود، اسلحه و زور از بین میرود. راهش فدا شدن است، لذا شما در این سفر میبینید كه حضرت همه جا مرگ را پیش میکشد. اصلاً وعده حیات به هیچ کس نمیدهد.
خبر کشته شدن همه مردها در شب عاشورا
حضرت شب عاشورا بلند شد، خطبه معروفش را خواند و خیلی صریح گفت: اینها با من کار دارند. راست هم میگفت، چون من مزاحم اینها هستم و نمیگذارم اسلام را از بین ببرند. اینها با من کار دارند و با شما کاری ندارند. شب است، در این دل شب مثل یک شتر راهوار راهتان را بگیرید و بروید! همه بلند شوید و بروید! حتی هر کدام دست یكی از خاندان من را بگیرد بروید! دارد كه اوّل کسی كه در این جمع بلند شد و جواب امام حسین را داد، برادرش حضرت ابوالفضل بود. گفت: «نَفْعَلْ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَك؟!»[۹] چه قدر زیبا پاسخ داد؛ گویا منظور امام حسین را کاملاً فهمیده بود. آیا ما برویم و وقتی جنابعالی را شهید کردند، زنده بمانیم؟! خدا این روز را نیاوَرَد!
بعد از او زهیر بلند شد گفت اگر هزار بار هم بمیریم، باز در راهت میمانیم. تمام كه شد، امام حسین گفت: حالا که میخواهید با من باشید، این را به شما بگویم همهتان کشته میشوید! عجب، این آقا دائم دم از شهادت میزند. من عرض کردم كه حسین(علیهالسلام) دقیقاً بررسی کرده بود که آن چیزی که پیروزش میکند خون است نه شمشیر. خون بر شمشیر پیروز است. گفت: همه شهید میشوید. اینجا نوبت به قاسم رسید. قاسم، برادر زادهاش بلند شد و گفت: «یا عماه!» من هم شهید میشوم؟
گفتم، شما اگر تمام این واقعه عاشورا را نگاه کنید، در تمامی سخنان حسین(علیهالسلام) چه به اصحابش و چه به بنی هاشم، این رگه كشته شدن وجود دارد. لذا حضرت به قاسم روی کرد و گفت: برادر زاده! بگو ببینم «کیف الموت عندک؟» حضرت به سراغ مرگ رفت، نه زندگی؛ فرمود: مرگ در ذائقهات چگونه است؟ این لغتامه یک لغتنامه دیگری است. بحث، بحث دیگری است.
قاسم به امام گفت: «احلی من العسل یا عماه!» از عسل شیرینتر است. حضرت باز هم دست بر نمیدارد با صراحت به او جواب نمیدهد، نمیگوید که تو هم شهید میشوی؛ راه خود را نشان میدهد و میگوید: برادر زاده در این خیمهها مردی باقی نمیماند. فردا همه شهید میشوند. قاسم تعجب میکند و میگوید: «یا عماه» آیا عبدالله رضیع هم شهید میشود؟! علی اصغر هم شهید میشود؟! ببین حسین چه میکند. قاسم تعجب میکند. میدانی امام حسین چه جوابی میدهد؟ میگوید: بله، بعد از آن که مبتلا به بلای عظیمی میشویم! حالا من نمیدانم آن بلا چیست؛ این طفل را میآورم و روی دست میگیرم، او از تشنگی پرپر میزند، من از این مردم برای او طلب آب میکنم، امّا آنها به جای این که به این بچه آب دهند، در بغل من او را سر میبرند.
[۱]. سوره الصف، آیه ۸
[۲]. منابع خاصّه: بحارالأنوار، ج۸، ص۱۸۵؛ ارشادالقلوب، ج۲، ص۲۵۵؛ أمالی صدوق، ص۷۷؛ أمالی مفید، ص۱۷۴و…
منابع عامّه: صحیح ترمذی، ج۵، ص۳۰۰؛ سنن ترمذی،۳۶۵۴؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۵؛ جامع الاحادیث، ج۴۱، ص۲۷۸و…
[۳]. منابع خاصّه: امالی طوسی، ص۵۹۸؛ کشف الغمّۀ، ج۱، ص۳۳۲؛ بحارالانوار، ج۳۱، ص۴۲۸، مستدرک الوسائل، ج۱۴، ص۳۰۱و…
منابع عامّه: المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۵؛ مسند احمد، ج۳۹، ص۲۸۴؛ اللآلی، ج۱، ص۱۳۷؛ مسند حنبل، ج۱، ص۳۳۰و…
[۴]. منابع خاصّه: التهذیب، ج، ص۱۵؛ وسائل الشیعه، ج۵، ص۲۲۰؛ بحارالانوار، ج۳۱، ص۳۷۵و…
منابع عامّه: مسند احمد، ج۳۲، ص۴۱؛ المعتلى، ۲۴۲۱؛ المجمع، ج ۹، ص۱۱۴؛ مسند جامع، ج۱۲، ص۳۳۹و…
[۵]. بحارالأنوار، ج۳۳، ص۱۸۲ و کتاب سلیم، ص۶۴۰ و ۷۹۰
[۶]. منابع خاصّه: اصول کافی، ج۱، ص۲۸۶؛ من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۲۹؛ التهذیب، ج۳، ص۱۴۳، الاحتجاج، ج۱، ص۶۰؛ الارشاد، ج۱، ص۳۵۲؛ امالی صدوق، ص۸۹؛ امالی طوسی، ص۲۴۷؛ وسائل الشیعه، ج۵، ص۵۸؛ بحارالانوار، ج۲، ص۲۱۰ و…
منابع عامّه: کنزالعمّال، ج۱۳، ص۱۰۴؛ صحیح ابن حبّان، ج۱۵، ص۳۷۶؛ سنن النسائی، ج۵، ص۴۵؛ مسند ابی یعلی، ج۱، ص۴۲۸؛ مسند احمد، ج۲، ص۴۱۲؛ مسند البزار، ج۱، ص۱۰۴؛ مسند للشاشی، ج۱، ص۱۳۳؛ مسند جامع، ج۱۲، ص۳۳۲ و…
[۷]. منابع خاصّه: اصول کافی، ج۸، ص۱۰۶؛ بحارالانوار، ج۵، ص۶۹؛ الاحتجاج، ج۱، ص۱۱۰؛ امالی صدوق، ص۴۶؛ امالی طوسی، ص۲۲۷؛ تحف العقول، ص۴۲۹ و…
منابع عامّه: سنن نسائی، ج۵، ص۴۴؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۱۳۴؛ سنن ترمذی، ج۱۲، ص۱۹۲؛ صحیح ابن حبان، ج۱۵، ص۳۶۹؛ صحیح بخاری، ج۹، ص۲۰۴؛ صحیح مسلم، ج۱۲، ص۱۲۷؛ کنزالعمال، ج۵، ص۷۲۴؛ مسند ابی یعلی، ج۵، ص۸۶؛ مسند احمد، ج۳، ص۴۷۵؛ مسند بزار، ج۱، ص۱۹۲؛ مسند طیالسی، ج۱، ص۲۹؛ مسند جامع، ج۶، ص۳۲۶ و…
[۸]. منابع خاصّه: الارشاد، ص۱۶۹؛ کشف الغمّۀ، ج۱، ص۲۳۲؛ الاختصاص، ص۵۶؛ بحارالأنوار، ج۲۱، ص۲۸۰؛ كتاب سلیم بن قیس، ص۷۹۰
منابع عامّه: کنزالعمال، ج۲، ص۳۰۸؛ سنن ترمذی، ۳۶۵۸؛ صحیح مسلم، ۴۴۲۰ و…
[۹]. بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۹۲