حسین(علیهالسلام) مغرور نبود و کسی را مغرور نکرد
امام حسین (علیه السلام) اینطور نبود که مغرور باشد، به این معنا که خودش بر اثر بیخبری و بیاطلاعیاش فریب خورده باشد و اشتباه کرده باشد. آنهایی که با عینکهای مادّیگری حرکت امام حسین(علیهالسلام) را بررسی میکنند، چهبسا این حرفها را میگویند. چرا؟ چون از آن ابزاری که مادّیگراها و دنیاداران در این مواقع در ربط با حکومت استفاده میکنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نکرد. لذا ـنعوذ باللهـ گاهی بیشرمانه و گاهی محترمانه به حضرت این چیزها را نسبت میدهند.
نخیر، حسین(علیهالسلام) نه مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد. هرگز از این ابزارها هم استفاده نکرد. چرا؟ چون ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومت شیطانی و حکومت رحمانی. حکومت، اگر حکومت شیطانی باشد، سه اهرم اصلی ابزار کارشان است؛ تطمیع کردن چه با پول، چه با پُست؛ تهدید کردن برای اینکه مردم را به سوی خودشان بکِشند یا با شهوت، یا با ترس؛ و تحمیق که عبارت است از سوء استفاده کردن از باورهای دینی مردم. این کار، کار آنها است، امّا امام حسین(علیهالسلام) این کار را نکرد، بلکه عکس بود.
حسین(علیهالسلام) از ابتدا پایان کار را میدانست
میگویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست؛ در این قیام و حرکت از همان اوّل، امام حسین(علیهالسلام) آخرِ کار را میدانست. نه تنها فریبخوردهای بر اثر بیخبری نبود، بلکه از همان ابتدای حرکت، انتهای کار را میدانست. چون جلسه اقتضای بحث مفصّل را ندارد، من به عنوان نمونه بخشی از نامهها و بخشی از کلمات ایشان را نقل میکنم که همه گویای این است که امام حسین(علیهالسلام) بهطور دقیق سرنوشت ظاهری حرکت خود را میدانست.[۲]
* نامه حسین(علیهالسلام) به بنیهاشم
یکی نامهای است که امام حسین(علیهالسلام) این نامه را به بنیهاشم مینویسد. در مورد این نامه از نظر اینکه حضرت آن را در مکّه نوشت یا بعد از حرکت از مکّه، در این مسأله بین مورّخین اختلاف است. عدّهای مثل ابن قولویه و ابن عساکر و ذهبی میگویند در مکّه بوده، یعنی حضرت در مکّه این نامه را نوشت و فرستاد برای بنیهاشم به مدینه؛ عدّهای هم میگویند نه، از جمله سیّد بنطاووس از کُلینی نقل میکند که این نامه بعد از حرکت بود. به هر حال این بحثها مدخلیّت ندارد، ما کاری نداریم که از مکّه بود یا بعد از حرکت از مکّه بود؛ برای ما متن نامه مهم است.
حضرت مینویسد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِی اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ یَلْحَقْ بِی لَمْ یُدْرِکِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ».[۳] از حسین به محمّد بنعلی، یعنی محمّد بنحنفیّه، برادراش که در مدینه بود. میفرماید این را بدان، هر کسی از شما بنیهاشم که در این سفر به من مُلحق شوید، آخرِ کار شهادت است و هر یک از شما که از همراهی من خودداری کنید، بدانید که خبری از فتح ظاهری نیست. تمام شد! بسیار کوتاه و موجز!
* گفتوگوی حسین(علیهالسلام) با اُمّسلمه
این یک مورد بود. چند مورد هست که من اینها را باید یکییکی بگویم. حتّی عجیب است که حضرت تمام خصوصیات مربوط به شهادتش را هم میدانست. اُمّسلمه همسر پیغمبر اکرم بود. وقتی متوجه شد که امام حسین(علیهالسلام) میخواهد حرکت کند، آمد پیش حضرت و به او گفت: «یَا بُنَیَّ لَا تَحْزَنِی بِخُرُوجِکَ إِلَى الْعِرَاقِ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکَ یَقُولُ یُقْتَلُ وَلَدِیَ الْحُسَیْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فِی أَرْضٍ یُقَالُ لَهَا کَرْبَلَاءُ»؛ فرزندم، مرا با رفتنت به سمت عراق اندوهگین نکن؛ من از جدّت رسولالله شنیدم که فرمود فرزندم حسین در عراق در محلّی به نام کربلا کشته خواهد شد. امّا حضرت چه جواب داد؟ فرمود: «فَقَالَ لَهَا یَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِکَ وَ إِنِّی مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَیْسَ لِی مِنْ هَذَا بُدٌّ»؛ مادر جان، تو فکر کردهای که من نمیدانم؟! به خدا قسم من میدانم که مرا میکُشند. «یَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرَانِی مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَى حَرَمِی وَ رَهْطِی وَ نِسَائِی مُشَرَّدِینَ»…
ببنید چه کار میکند حسین(علیهالسلام)! اُمّسلمه فقط شهادتش را میگوید، امّا حسین(علیهالسلام) به آن اضافه میکند. میفرماید نه تنها اینکه من کُشته میشوم، بلکه خدا خواسته که خانواده من هم به اسارت بروند؛ من میدانم که به ستم کُشته خواهم شد؛ این را هم میدانم که خدا خواسته حرم و اهل بیت من آواره شوند. بعد بالاترش را هم میگوید: «وَ أَطْفَالِی مَذْبُوحِینَ»؛ بچههایم هم کشته میشوند… «مَظْلُومِینَ مَأْسُورِینَ»؛ مظلومانه آنها را به اسارت میگیرند… «مُقَیَّدِینَ»؛ همه اینها را میبندند…. «وَ هُمْ یَسْتَغِیثُونَ فَلَا یَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِین».[۴] اینها استغاثه میکنند و هیچ کسی هم کمکشان نمیکند… چه میگویی مادر جان؟! تو خیال کردی من نمیدانم؟! تو میگویی من را میکُشند؟! من همه اینها را میدانم.
* گفتوگوی حسین(علیهالسلام) با برادرش
در برخوردی که امام حسین(علیهالسلام) با یکی از برادرهای ناتنیاش دارد، بعد از آنکه به اصطلاح میخواهد برای حضرت خیرخواهی کند، میگوید برادر، برادرم از امیرالمؤمنین برای من نقل کرده که تو را به قتل خواهند رساند؛ من گمان میکنم تو به سبب مخالفت با یزید آخرش کشته شوی. حالا ببین امام حسین(علیهالسلام) به او چه میگوید. میفرماید: «حَدَّثَنِی أبِی أنَّ رَسُولَ اللهِ أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتلِی»؛ میگوید پدرم علی(علیهالسلام) از پیغمبر نقل کرد که فرمود ای علی، تو را میکشند و حسینت را هم میکشند. «وَ أنَّ تُربَتِی تَکُونُ بِقُربِ تُربَتِهِ»؛ محل دفن حسین هم نزدیک محل دفن تو است؛ کربلا نزدیک نجف است! ببینید چه چیزهایی را میداند! بیایید یک مقدار معرفت پیدا کنیم. «فَتَظُنَّ أنَّکَ عَلِمتَ مَا لَم أعلَمهُ»؛ تو خیال کردهای که یک چیزی میدانی که من نمیدانم؟! «وَ أنَّه لَا أُعطِی الدَّنِیَّةَ مِن نَفسِی أبَداً».[۵] با وجود آگاهیام به همه این مسائل، من باز هم تسلیم اینها نمیشوم. من صحّه بگذارم پای این حکومت فاسد؟! حالا باز هم میگویی امام حسین نمیدانست و مغرور بود؟! تو شعور نداری که این نسبت را به حضرت میدهی!
* گفتوگوی حسین(علیهالسلام) با عبدالله بنزبیر
حالا برویم سراغ عبدالله بنزبیر؛ میدانید که عبدالله بنزبیر بعد از آنکه نامه یزید به مدینه آمد و ولید بنعتبه از او هم درخواست بیعت کرد، از مدینه گریخت و به مکّه رفت؛ یعنی فرار کرد. در آنجا آمد پیش امام حسین(علیهالسلام) و به خیال خودش برای حضرت خیرخواهی کرد و نصیحت کرد که همینجا در پناه حرم امن است؛ اگر از مکّه بروید، شما را میکُشند و چنین و چنان میشود؛ حضرت رو میکند به او و میگوید: «یَا ابْنَ الزُّبَیْرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْکَعْبَة».[۶] میفرماید من از اینجا بیرون بروم و در شاطئ فرات که همان کربلا است، آنجا دفن شوم بهتر از این است که اینجا در آستانه کعبه دفن شوم. حتی تعبیر این را هم میکند که از اینجا یک وجب دورتر شوم بهتر است. «إِنَّ هَذَا یَقُولُ لِی کُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ».[۷] یک وجب یا یک زراع بیشتر فاصله داشته باشم بهتر است تا اینکه در اینجا کُشته شوم. چون میخواهم حرمت این خانه را نگه دارم. دوباره اینجا همان را میگوید. میگوید من باید به کربلا برسم. مکانش را میداند، آخر کار را میداند.
حرکت آگاهانه حسین(علیهالسلام)
امام حسین(علیهالسلام) نه تنها این را میدانست که کشته میشود، نه تنها محل دفنش را هم میدانست، حتّی شیوه کشته شدنش را هم میدانست که او را قطعهقطعه میکنند. شما آن خطبهای که میخواهد از مکّه حرکت کند را نگاه کنید؛ در آن خطبه میگوید این گرگها به من حمله میکنند و من را تکهتکه میکنند. حضرت همه اینها را میدانست. تا آخر کار را میدانست. حتّی شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اینها با من کار دارند، با شما کاری ندارند؛ هر که میخواهد برود، برود.
حالا آیا باز هم میتوانی بگویی او مغرور بود؟! آیا میتوانی بگویی که حسین(علیهالسلام) میخواست دیگران را مغرور کند؟! آیا یک چنین چیزی میتواند از دهان تو در آید که ـنعوذ باللهـ بگویی حسین فریبخوردهای بود بر محور بیخبری که دیگران را هم فریب داد؟! کجا در تاریخ چنین چیزی میبینید؟! به هر تاریخی که مراجعه کنید دُرُست عکسِ آن است. او همه چیز را میدانست و چیزی برای او پوشیده نبود؛ به دیگران هم میگفت و کسی را مغرور نکرد. گفت بدانید هر که با من بیاید، آخر کار کشته میشود. نه گفت به تو پول و ریاست میدهم، بیا با من برویم؛ نه تهدید کرد؛ تحمیق هم نکرد و فریب نداد. هیچکدام از این کارها را نکرد.
* پاسخ حسین(علیهالسلام) به عبدالله بنعمر
جلسه گذشته اگر یادتان باشد گفتم که عبدالله بنعمر آمد پیش امام حسین و شروع کرد نصیحت کردن که بیعت کن و از اینجور حرفها زد. جواب حضرت را دیشب نخواندم؛ گفتم باشد تا بعد بگویم. حالا میخواهم جواب حضرت را برایتان بخوانم. در جواب عبدالله بنعمر، حسین(علیهالسلام) یک نکتهای را به او اشاره میکند. در آنجا وقتی که عبدالله بنعمر به اصطلاح برای حضرت خیرخواهی میکند، امام حسین(علیهالسلام) رو میکند به او و میگوید: «یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا أُهْدِیَ إِلَى بَغِیٍّ مِنْ بَغَایَا بَنِی إِسْرَائِیلَ».[۸] او را به کنیه صدا میکند و به او میگوید ای عبدالرّحمن، مگر تو نمیدانی که از پستی دنیا این بود که سر یحیی(علیهالسلام) را بریدند و بردند جلوی آن خبیث؟! ببینید چه میگوید! با کنایه به او میگوید بِدان که سرحسین را هم میبُرند و میبَرند… چه میگویی؟! حسین مغرور نبود؛ فریبخورده و بیخبر نبود و کسی را هم فریب نداد.
ورود کاروان حسین(علیهالسلام) به کربلاء
امروز (دوم محرّمالحرام) به کربلا رسید. ابومخنف مینویسد این مَرکَب حسین دیگر حرکت نمیکرد؛ مَرکَب دیگری آوردند، آن هم حرکت نکرد؛ مینویسند: «فَلَم یَزَل یَرکَبُ فَرَساً فَرَساً حتّی رَکبَ ستّة أفراسٍ». چند مَرکب عوض میکند تا رسید به شش مَرکب. اینجا بود که حسین(علیهالسلام) گفت: اسم این زمین چیست؟ گفتند شاطئ الفرات؛ گفت نه، اسم دیگر هم دارد؟ گفتند غاضریه. در آن خبرهایی که به او داده بودند این اسمها نبود. گفت اسم دیگری هم هست؟ گفتند «کربلاء». ابومخنف مینویسد: «فَتَنَفَّسَ الصُّعَدَاء»؛ یعنی یک نفس راحتیی کشید حسین(علیهالسلام)؛ یعنی ای خدا، رسیدم به مقصد. «وَ بَکَی بُکَائاً شَدِیداً»؛ شروع کرد به گریه کردن. بعد هم شروع کرد به اشاره کردن؛ در بعضی جاها اینطور دارد که حتّی قسم خورد، گفت: «وَ اللهِ هَهُنَا مَقتَلُ رِجَالُنَا»؛ به خدا قسم همینجا مردهای ما را میکُشند. «وَ اللهِ هَهُنَا مَذبَحُ أطفَالِنَا»؛ به خدا قسم اینجا بچههایمان را سر میبُرند. شروع کرد اینها را گفتن. حسین نمیدانست؟! حسین مغرور بود؟!
حالا برویم سراغ خواهر حسین(علیهالسلام). دستور داد اینها پیاده شوند. مردها پیاده شدند، حالا زینب(سلاماللهعلیها) میخواهد پیاده شود؛ سوار شدن زینب در مکّه را شنیدهاید؛ مینویسند وقتی زینب در مکّه خواست سوار شود، برادراش ابوالفضل رو کرد به آن جمعیتی که ایستاده بودند و گفت: «غُضُّوا أبصَارَکُم»؛ چشمهایتان را ببندید؛ سرها را به زمین بیندازید؛ دختر زهرا(سلاماللهعلیها) دارد میآید؛ دختر علی(علیهالسلام) دارد میآید. قاسم دوید یک کرسی آورد و گذاشت پای محمل؛ علیاکبر آمد و پرده محمل را بالا زد، ابوالفضل آمد و زانو را خم کرد تا خواهر پایش را روی زانویش بگذارد. حسین(علیهالسلام) آمد و زیر بغلهای زینب را گرفت. ورود به کربلا هم باید همین تکرار شده باشد. این ورود است، امّا خروج…