بخش سوم؛ در اين بخش امام حسین به‏سراغ افرادی که در جلسه حاضر بودند می­رود. اما حالا می­گویم که چطور آنها را مخاطب قرار می­دهد. ما گفتیم که در تاریخ دارد زیر خیمه امام حسین(علیه­السلام) در منا بیش از هزار نفر جمعیت بودند؛ دویست نفر از اصحاب پیغمبر و بیش از هشتصد نفر از تابعین حاضر بودند. حضرت در اینجا «اين افراد» را مخاطب قرار می­دهد و صحبت از «ایها الناس» هم نیست. می­فرماید: «ثُمَّ أَنْتُمْ أَيُّهَا الْعِصَابَةُ». با «ثم» این جملات را از نظر ادبی از جملات قبل جداسازی می­کنند، یعنی این دیگر ربطی به عموم مردم ندارد. شما، ای گروه حاضر گوش كنيد! بعد شروع می­کند مي­فرمايد: «عِصَابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ» اوّل اینها را از نظر چهره­هاشان در اجتماع، به حق یا به ناحق، اشاره می‏کند. «وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ بِالنَّصِيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَ بِاللَّهِ فِي أَنْفُسِ النَّاسِ مَهَابَةٌ»
خطاب حضرت به شخصيّت حاضران، نه شخص آن‏ها
من در اینجا نکته­ای را عرض کنم، چون می­خواهم بهره برداری کنم که این صحبت­ها مقطعی نبوده است. این تعبیری که امام حسین می­کند «أَيُّهَا الْعِصَابَةُ»، در اینجا مخاطبش اشخاص نیستند، شخص موضوعیّت ندارد، اینها کسانی بودند كه مُعنوَن به اين عناوین بودند و امام حسین می­خواهد بگوید اين سخنان را به هر کسی كه معنون به این عناوین است می­گویم؛ حالا می­خواهد زمان ما باشد یا آن موقع بوده باشد. من قبلاً اینها را بحث نکرده بودم. درست است كه حضرت می­گوید: «أَيُّهَا الْعِصَابَةُ»، اما شخص موضوعیت ندارد. جملات بعدیِ حضرت گویای این است که بحث، بحث اشخاص نیست، چون اینها معنون به عناوینی هستند و مخاطبش آن عنوان­ها است. به هر کسی که دارای چنین عنوانی در جامعه است، می­گوید حالا می‏خواهد آن موقع آنجا باشد، یا هزار سال دیگر در جامعه اسلامی پیدا شود. آن عنوان­ها را يكي يكي می‏شمارد.
ويژگي­هاي رهبران ديني در جامعه:
«ثُمَّ أَنْتُمْ أَيُّهَا الْعِصَابَةُ عِصَابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ»، حضرت مي­فرمايد: اولین عنوان اين است که شما در بین مردم به عنوان افراد مطلع و دانشمند مطرح هستید، «عِصَابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ» اینجا مراد حضرت از علم، مطلق نیست، بلكه مراد از علم، اطلاعات نسبت به معارف دینی است. یعنی شما به عنوان علمای مذهبی در بین مردم مطرح هستید، در اواخر همين خطبه شاهدی وجود دارد كه منظور، عالمان ديني است. آنجا دارد: «بِأَنَّ مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِه» این جملات، روشنگر این است که «بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ» این نیست که شما مثلاً فیزیک‏دان خیلی خوبی هستید یا در علوم غیر دینی مشهور شده‏اید؛ حضرت به اینها کاری ندارد، منظور اين است كه در میان مردم، مشهور است كه شما از علمای دینی هستید و مردم شما را به عنوان علمای دین می­شناسند.
دو؛ «وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ» یعنی از شما به نیکی یاد می­کنند، یعنی اگر بخواهند از آدم­های خوب یاد کنند، انگشتشان را به سمت شما می­گذارند، «وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ» وقتی بخواهند از شما یاد کنند، به نیکی یاد می‏کنند. اگر از آنها بپرسند آدم­های خوب در جامعه چه کسانی هستند؟ اوّل نشاني شما را مي­دهند.
سه؛ «وَ بِالنَّصِيحَةِ مَعْرُوفَةٌ» در ميان مردم معروف است که شما در جامعه پنددهنده و راهنما هستید و مردم را به سعادت و خیر دعوت می­کنید و آنها را از شقاوت باز می­دارید.
«وَ بِاللَّهِ فِي أَنْفُسِ النَّاسِ مَهَابَةٌ»، حرف باء در «و بالله» سببیّه است؛ یعنی شما به‏خاطر خدا جلال، شکوه و مهابتی در دل مردم پیدا کردید و مردم برای شما حریمی قائل هستند.
«يَهَابُكُمُ الشَّرِيفُ» به‏طوری که افراد شریف جامعه، یعنی به تعبیر ساده خودمان دانه درشت­های جامعه، از شما حساب می­برند.
«وَ يُكْرِمُكُمُ الضَّعِيفُ» افراد ضعیف هم به تکریم شما برمی­خیزند و به شما احترام می­گذارند. آن كسي که قدرتمند است، از شما می­ترسد و آن كسي که قدرتی ندارد، به شما احترام می­گذارد.[۱]
«وَ يُؤْثِرُكُمْ مَنْ لَا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لَا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ‏» آن کسی که شما هیچ برتری بر او نداريد و قدرتی هم بر او ندارید، شما را بر خودش برتری می­دهد. اگر کسی بر شما قدرت و برتری داشته است نیز شما را بر خودش مقدّم می­دارد.
«تَشْفَعُونَ فِي الْحَوَائِجِ إِذَا امْتَنَعَتْ مِنْ طُلَّابِهَا» هر وقت کسانی كه گره و مشکلی به کارشان افتاده و نیازمند شده‏اند، برای این که کارشان راه بیفتد، شما را شفیع قرار می­دهند. یعنی موقعی که حق افراد متوسط در جامعه ضایع می­شود و آنها می­خواهند حقشان را بگیرند، سراغ شما می­آیند که حقشان را بگیرید.
«وَ تَمْشُونَ فِي الطَّرِيقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَ كَرَامَةِ الْأَكَابِرِ» اینجا هم اشاره به این است که مثل بزرگان جامعه از نظر دنیایی با شما برخورد مي­شود. «بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَ كَرَامَةِ الْأَكَابِرِ» یعنی به هیبت و شکوه پادشاهان در اجتماع در می­آیید و ظاهر می­شوید و این طور از شما تجلیل می­کنند. مراد حضرت كه خصوصیّات اینها را می­گوید، اشخاص نيستند، هرکسی که در جامعه اسلامی دارای یک چنین خصوصیاتی باشد، مخاطب حضرت است.
علت احترام مردم به عالمان ديني
بعد از ذكر خصوصيات، امام حسین اولاً از آنها یک سوال می­کند؛ بگویید ببینم شما این وجاهت، شخصیت و موقعیت را از کجا آوردید؟ از خانه پدر و مادرتان آوردید؟ از کجا آوردید؟ اينكه «تافته جدا بافته­اي در اجتماع شدید» را از کجا آوردید؟ «أَ لَيْسَ كُلُّ ذَلِكَ إِنَّمَا نِلْتُمُوهُ بِمَا يُرْجَى عِنْدَكُمْ مِنَ الْقِيَامِ بِحَقِّ اللَّهِ» آیا همه این احترام­هایی که مردم به شما می­کنند، به این جهت نيست که مردم به شما امید دارند که قانون الهی را اجرا کنید و کمر به اجرای قوانین اسلام ببندید؟ مردم چرا این­قدر به شما کرنش می­کنند؟ این به خاطر جنبه­هاي الهی است، امید دارند که شما قوانین الهی را در جامعه پیاده کنید. «أَ لَيْسَ كُلُّ ذَلِكَ إِنَّمَا نِلْتُمُوهُ بِمَا يُرْجَى عِنْدَكُمْ مِنَ الْقِيَامِ بِحَقِّ اللَّهِ» شما هستيد که می­توانيد احکام اسلامی را در جامعه پیاده کنيد.
«وَ إِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ» ولي متأسفانه در بیشتر قوانین الهی کوتاه آمده­اید. اینکه مردم پیش شما خم و راست می­شوند، برای این است که شما قوانین الهی را در جامعه پیاده کنید، ولی شما برعکس عمل کردید. منشأ آن کرنش­ها و احترام­ها به خودتان را ضایع کردید. «فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأَئِمَّةِ»، شما حقی را که مربوط به ائمه، یعنی منصوبين از ناحیه خدا به رهبری در جامعه بود، ضایع کردید. «فاستخففتم» یعنی خفیف شمردید. منظور از ائمه هم که خیلی روشن است. وقتی امام حسین(علیه­السلام) می­گوید: ائمه، یعنی علی(علیه­السلام)، امام حسن و خودش. اگر امت هم باشد مشکلی نداریم، شما حق امت را در مورد رهبری‏شان ضایع کردید.
«فَأَمَّا حَقَّ الضُّعَفَاءِ فَضَيَّعْتُمْ» شما حق ضعفا را ضایع کردید. «وَ أَمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ» حقوق كساني را که باید ادا می­کردید، نکردید؛ چه حقوق کسانی که به رهبری جامعه منصوب بودند، چه حقوق آنهایی که از ضعفای جامعه بودند، شما همه این حقوق را ضایع کردید. ای کاش فقط همین باشد، تازه خودتان آمدید برای خودتان حقوقي جعل کردید، «وَ أَمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ» برای خودتان حق قائل شدید و از مردم طلبکار شديد، آدم­های بدهکار طلبکار هم شدند.
وظايف رهبران ديني در قبال جايگاهشان
«فَلَا مال بَذَلْتُمُوهُ وَ لَا نَفْساً خَاطَرْتُمْ بِهَا لِلَّذِي خَلَقَهَا وَ لَا عَشِيرَةً عَادَيْتُمُوهَا فِي ذَاتِ اللَّه»[۲] در اینجا امام حسین سه چیز را مطرح می­کند. یک؛ چه کار کردید که طلبکار شدید؟ «فَلَا مال بَذَلْتُمُوهُ» آيا در راه خدا و دین مالی از جیبتان مصرف کردید؟ دو؛ «وَ لَا نَفْساً خَاطَرْتُمْ بِهَا»، آيا جاني را كه خدا آفریده است، در راه او به خطر انداخته­اید؟ اینجا هم من یک حرفی دارم، شما نه پولی در راه خدا دادید، نه جانی در راه خدا دادید و نه مبارزه ای در راه خدا کردید، آيا طلبکار هم شدید؟!
۱. دفاع از حق ضعیفان
من به طور اختصار برداشت­های کوتاهی از این جملات امام حسین می­کنم. یک؛ چون اینجا بحث شخصیّت مطرح است نه شخص، شخصیت­هایی که وجاهت و آبروی آنها از انتساب به دین به دست آمده است، اولین وظیفه­شان این است كه از منصوبين به امامت از جانب خدا و از حقوق مشروع ضعفا حمایت کنند و کوتاه نیایند که حقشان ضایع نشود. به تعبیری آنها باید در جامعه حامی ضعفا باشند و از حق آنها دفاع کنند.
۲. پرهیز از ویژه‏خواری
مطلب دیگر این است که این شخصيت­ها نباید به خاطر آبرویی که در انتساب به خداوند به ايشان عنایت شده است، برای خودشان حقی قائل شوند به طوری که بخواهند از افراد جامعه مطالبه حق کنند. اینها ظاهراً چیزهای پیچیده­ای نیست، چون جملات را خواندم، ترجمه هم کردم.
۳. پیش قدم شدن در میدان فداکاری
این افراد باید از مال و جانشان در راه دین خدا بگذرند، نه تنها طلبکار نباشند، بلکه بايد از مال و جانشان بگذرند. آبروی الهی متاعی دنیایی نیست که بخواهی با آن مبادله کنی. آبرویی که خدا به تو داده است، الهی است، متاع مادی نیست که بخواهی روی آن معامله کنی. در قبال این متاع گرانبهایی که به دست تو آمده است، باید چیزی بپردازی نه این که مطالبه کنی. باید بها بدهی و بهای او مال و جان تو است که باید در راه خدا بدهی. اینها آیات قرآن است، من نمی­خواهم وارد شوم. خدا به تو آبرو داده است، حالا تو پُز می­دهی؟
۴. درگیر شدن با گروه‏های منحرف
آخرین مطلبي که حضرت می­فرماید: این است، عشیره را مطرح می کند. تو در قابل این آبرومندی الهی که در جامعه به تو داده شده است، یکی از این بهاهایی که باید بپردازی این است با گروه­های منحرف در جامعه مبارزه کنی «وَ لَا عَشِيرَةً عَادَيْتُمُوهَا فِي ذَاتِ اللَّه». بايد برای خدا با اینهایی که دارند به دین ضربه می‏زنند در بیفتی. ببينيد امام حسین چه­طور دارد وظیفه تعیین می­کند.
شما صحابه پیغمبر و تابعین او هستید؛ شما منتسب به خدا هستيد؛ حالا از مردم هم طلبکار هستيد؟ نه، شما به خدا بدهکارید، چون خدا این آبرو را به شما داده است. باید بها بپردازید. امام حسین همان روز دارد می­گوید: من مالم را می­دهم و با منحرفان هم در می­افتم و تا آخرین نفس هم پایش می­ایستم. این جملات دو سال قبل از عاشورا است. چه کسی می‏تواند ادّعا کند که امام حسین را شناخته است؟! اصلاً نشناختیم که او چه کسی بوده است.
توسّل:
سراغ توسلم بروم. ببینید امام حسین چه بهایی را پرداخت، وقتی خاندانش را به اسارت به شام می­برند، اینطور که از زین العابدین(صلوات­الله­علیه) نقل شده است، حضرت فرمود ما را بردند در یک خرابه جا دادند که روزها از گرمای آفتاب و شب­ها از سرما مورد اذیت بودیم. چون امشب شب جمعه است و آخرین شب جمعه ماه محرم و صفر است، به باب الحوائج کوچکی توسل کنیم كه کارهای بزرگ از او برمی­آید. می­نویسند که در دل شب بود، سکوت فضا را گرفت، آن چيزي كه سکوتِ فضا را شکست، صدای یک دختر خردسال بود که مکرّر می­گفت: «این ابی الحسین؟» چند بار گفت: «این ابی الحسین؟ رأیته الساعه فی المنام» همین الآن پدرم را در خواب دیدم. این بی­بی­ها از خواب بیدار شدند و اطراف او را گرفتند. صدای ضجّه و شیون این بی­بی­ها بلند شد. اینطور که می­نویسند خبر به آن خبیث رسید. گفت: چه شده است؟ گفتند: حسین(علیه­السلام) دختر کوچکی دارد، از خواب بیدار شده و بهانه پدر گرفته است. این خبیث دستور داد که سر حسین(علیه­السلام) را برایش ببرند.
در مقتل می­نویسند این سر را در طبقی گذاشتند و روپوشی روی آن کشیدند و به خرابه بردند. آن را پیش روی این بچه گذاشتند، دست برد روپوش را برداشت، چشمش به سر بریده افتاد، اولین جمله این بود: «ما هذا» این چیست؟ «قالوا لها: رأس ابیک» به او گفتند: این سر پدر تو است. می­نویسند: «فرفعته منها حاضنته له» با آن دست­های کوچکش سر پدر را بالا آورد، ولی مراقب است كه این سر از دستش روی زمین نیفتد. «حاضنه له» چه بسا يعني سر را به سینه­اش چسباند. شروع کرد این جملات را گفتن «یا ابتاه من ذا الذی خضّبک بدمائک» ای بابا چه کسی تو را به خون­های سرت خضاب کرد و آغشته کرد؟ «یا ابتاه من ذالذی قطع وریدک» ای بابا چه کسی رگ­های گردنت را بریده است؟

[۱]. من نمی­خواهم در بسیاری از مسايل، وارد جزئيات شوم، وگرنه بحث به درازا می‏کشد.
[۲] . بحارالأنوار، ج۹۷، ص۷۹

فهرست مطالب