زندگی دنیا بازیچه است

میگوید آن چیزی را که تو میخواهی، پیش من است؛ امّا تو راه گم کردهای. حالا اشتباه کجاست؟ اشتباه در این است که تو در دنیا یک سنخ اموری را دیدی و خیال کردی که با این امور سعادت‏مند میشوی و در زندگی خوشی پیدا میکنی. عرض کردم امام حسین(علیهالسلام)و علی(علیهالسلام) واقعیتگرا هستند، نه ذهنیتگرا؛ چون دیدند که امور دنیایی فانی میشود. ما هم داریم همین را میبینیم. اینها رو به فنا می‌رود. حالا من آیۀ شریفه را میخوانم. در سورۀ حدید دارد: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ».[۵]ماند که به زمین میبارد و همه‌جا را سرسبز میکند؛ چقدر لذت میبری که سرسبز شد! امّا در نهایت این سبزهزار، زردهزار میشود، بعد هم در هم شکسته و خُرد و پراکنده میشود و از بین می‌رود. بدانید که زندگی دنیا جز این نیست که بازیچه و بیهوده و زینت و مایۀ افتخار و بیخودی خوش بودن است و کوشش کردن در فراهم آوردن اموال و اولاد و…. مثل بارانی می
امام حسین و علی(علیهماالسلام) همین را می‌گویند که ما به چشم میبینیم و واقعیت است. حسین(علیهالسلام) روز عاشورا میگوید به دنیا نگاهی کنید؛ ببینید نوها کهنه می‌شود و همه چیز از بین می‌رود. تویی که دنبال استمرار حیات و جاودانگی هستی، چرا دنبال دنیا و حیات دنیا هستی؟ دنیا اگر می‌توانست، خودش را نگه میداشت و دوامِ وجودی خودش را تأمین میکرد. وقتی خودش ناپایدار است، تو چگونه پایداری را از او میخواهی؟ اگر بنا بود به من پایداری بدهد، خودش پایدار بود.

عقل، راه شناسایی حیات جاودانه

هم علی(علیهالسلام) در نهج‌البلاغه و هم حسین(علیهالسلام) در روز عاشورا، دقیق و حساب‏شده و ظریف این مطلب را بیان می‌کنند. می‌فرمایند شما به دنبال استمرار حیات و بقا و خوشی هستید؟ این امور دنیایی نه به شما استمرارِ حیات و زندگی جاودانه و هستی مطلق می‌دهد و نه به شما خوشیِ مطلق میدهد. این واقعیتگرایی است. وقتی من جاودانگی و خوشی مطلق میخواهم، از آن طرف هم باید خدا این دو را خلق کرده باشد؛ نمیشود طلب بیاید، مطلوب نباشد؛ اگر طلب را در وجود ما گذاشت، مطلوب هم هست. به من تشنگی داده، آب را هم باید خلق کند. حالا این مطلوب کجا است؟ در محلّ این مطلوب و کیفیت رسیدن به آن اشتباه کردی. من نمیتوانم این را با ابزار مادی نشان دهم. پس چگونه میتوان درکش کرد؟ در ذیل آیه «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏» که برایتان خواندم، میگوید: «أَ فَلَا تَعْقِلُون؟». باید سر عقل بیایی تا بفهمی. این را دیگر نمیتوانم به چشمانت نشان دهم. اینجا باید عقلت را به کار بیندازی تا بفهمی که مسأله، نشئه دیگر و ماورای مادّیت است. همۀ اینها در معارف ما مطرح است. حسین(علیهالسلام) هم دقیقاً مطالب را روشن کرده است. من نمیتوانم این را با این ابزار مادیت، نشان دهم. باید عقلت را به کار بیندازی تا این مطلب را بفهمی.

متاع دنیا!

از آن طرف، در ذیل سورۀ حدید دارد: «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور».[۶]ای است که انسان وقتی با آن کاری را انجام داد، آن را دور میاندازد. وقتی که با ابزار کار کردم و کارم تمام شد، آن را دور میاندازم. «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور». یعنی زندگی دنیا، وسیلهای است که باید از آن استفاده کنی و بعد هم آن را دور بیندازی؛ ولی همین زندگی دنیا تو را فریب داده است. حیات دنیا، متاع و وسیلهای است که باید دور انداخته شود، امّا همین وسیله تو را فریب میدهد. این تعبیر که زندگی دنیا متاع غرور است، در چند آیه وجود دارد. اصلاً متاع یعنی چه؟ متاع از نظر معنای لغوی آن وسیله

وعده خدا حق است

به تعبیر ما طلبه ها «إن قُلت»! یعنی اگر اشکال بگیری که خدا این طلب را به من داده که میخواهم همیشه باشم، نمیخواهم بمیرم[۷]خواهم، هم کمّ و هم کیفش را میخواهم، خدا هم آن را خلق کرده است، این را هم قبول دارم که پیش خدا هم هست، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ». اینها همه آیات قرآن است؛ اشکال این است که نکند این حیات همیشگی و خوشی مطلق را به ما ندهد! حالا چه کار کنم؟! ما تمام اینها را در معارفمان و در قرآن داریم که: «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ». در آیاتی غرور را مطرح میکند، همان جا میگوید: «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور».[۸]دهد؛ نه، وعدۀ الهی تخلّف ندارد. تو فریب نخور، خدا آن مطلوب را به تو میدهد، راهش را هم به شما میگویم که چگونه میدهد. خیال نکنی که خدا آن مطلوب فطری را به تو نمی و بعد هم خوشی می
حسین علیهالسلام راهش را در یک جمله کوتاه بیان می‌کند: «یَا عِبَادَ اللهِ اتَّقُوا اللهَ»؛ بعد وارد می‌شود و شروع می‌کند دنیا را توضیح می‌دهد. آیا دنیایی که نمیتواند خودش را نگه دارد، به تو جاودانگی و خوشی میدهد؟ دقیقاً ریشههای اساسی آنچه را که برای انسان غرورآور است مطرح می کند. خیال کردی با دنیا سعادتمند می شوی؟ در زندگی خوشی پیدا می کنی؟ نه، اشتباه کردی. حالا این بحث مطرح است که چه میشود با اینکه میبینم دنیا این‏گونه است، باز هم اشتباه میکنم؟ اینها را هم قرآن گفت، هم علی علیهالسلام بیان فرمود و هم حسین علیهالسلام مطرح میکند. واقعیتهایی است که دارم میبینم، کور نیستم، پس چرا این اشتباه را میکنم؟ بحث بعدیام این است که چرا اشتباه میکنم. چه میشود که انسان در این ورطه غرور قرار میگیرد و فریب میخورد؟ با اینکه اینها واقعیت گرایی بود و توهّم نبود. با اینکه همه با خلقت و فطرت من هم‏سو بود، چطور میشود که باز فریب می‌خورم؟ این بحثِ بعدی من است.

توسّل به دختر سه‏ ساله حسین علیه‏السلام

خاندان حسین علیه السلام به کربلا آمدند؛ امّا اینجا نکته‌ای است که آن را می‌گویم. موقعی که از اینجا رفتند، با موقعی که وارد شدند، یعنی از این سفر برگشتند، یک تفاوت داشته است؛ تفاوت نه از این باب که موقع رفتن با وضع اسارت و آن‏طور اسف‏بار رفتند، اما وقت برگشتن این‏طور نبود؛ نه، بلکه اینها از نظر نفرات تغییری کرده بودند. امشب التماس دعا دارم؛ میخواهم سراغ یک باب‏الحوائجی بروم. حاجت هم دارم. به ظاهر این باب‏الحوائج کوچک است، امّا گرههای بزرگ را باز میکند. تفاوت رفت و برگشت این کاروان در این بود که اطفالی را که همراه خودشان بردند، وقتی آمدند، یکی از آنها را با خود نیاوردند. در مقاتل مینویسند که یزید، خاندان حسین(علیه السلام) را در محلهای در شام به نام خرابه جای داد. روایت از امام زینالعابدین(علیهالسلام) است که حضرت فرمود آنجا هیچ سقف و سایبانی نداشت؛ روزها ما از شدت آفتاب ناراحت بودیم و شبها از سرما.
دل شب است که صدای کودکی سکوت شب را میشکند. حالا این بی بی ها و بچه ها خواب هستند. دائم میگوید: «أینَ أبِیَ الحُسَین؛ رَأیتُه السَّاعَةَ فِی المَنَام». میگوید پدرم حسین کجا است؟ من الآن او را در خواب دیدم… این بیبیها و بچهها از خواب بیدار شدند؛ صدای ضجّه از اینجا بلند شد. خبر به آن خبیث یعنی یزید، رسید. گفت چه خبر است؟ چه شده است؟ گفتند حسین یک دختر کوچکی دارد که از خواب بیدار شده و بهانۀ پدرش را گرفته است. اینها هم گریه میکنند. این خبیث دستور داد و گفت سر حسین علیهالسلام را در ظرفی بگذارید و برای این بچه ببرید… خیلی خباثت کرد. در مقتل نوشته است این سر را در تشتی قرار دادند، پوششی رویش کشیدند و آوردند جلوی این بچه گذاشتند. او اوّل دستش را برد و این پوشش را برداشت. نگاهی کرد و با تعجّب گفت: «مَا هَذَا الرَّأسُ»؛ این سر چه کسی است؟ «قَالُوا لَهَا رَأُسُ أبِیکَ»؛ گفتند این سر پدر تو است. مینویسد: «فَرَفَعَتهُ حَاضِنَةً مِنَ التَّشتِ»؛ دستان کوچکش را آورد و این سر را بلند کرد، امّا مراقب است که از دستش نیافتد… «حَاضِنَةً» میدانی یعنی چه؟ یعنی مثل اینکه این سر را به بغلش گرفته و به خودش چسبانده است. این که میگویند «حضانت»، یعنی زیر پوشش گرفتن؛ چه بسا این سر را به سینهاش چسبانده بود. شروع کرد با سر صحبت کردن؛ اوّلین سؤالش این بود: «یَا أبَتَاهُ مَن ذَا الَّذِی خَضَّبَکَ بِدِمَائِکَ»؛ ای پدر! چه کسی سرت را به خونت آغشته کرده است؟ سؤال دوم: «یَا أبَتَاهُ مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَکَ»؛ بابا، چه کسی رگ گردنت را بریده است؟….

________________________________________
۱.سوره الاعراف آیۀ ۵۱
۲. سوره النحل آیه ۹۶
۳. سوره القصص آیه ۶۰
۴. سوره الاعلی آیات۱۶و۱۷
۵. سوره الحدید آیه ۲۰
۶. سوره الحدید آیه ۲۰
۷. یعنی فنا را نمیخواهم والّا مردن که فنا نیست، انتقال از نشئه به نشئه دیگر است
۸. سوره لقمان آیه ۳۳

فهرست مطالب