در باب حرکتها و قيامها عرض کردم كه حرکتهای اجتماعی دو رکن اساسی نیاز دارد؛ رهبری و حضور حدّاکثری مردمِ در صحنه؛ و این دو ركن بر محور سه زمینه است که اثرگذار خواهد بود و اگر این زمینهها فراهم باشد، آن قيام از نظر ظاهر ثمربخش است؛ زمینه اوّل، گروه حدّاکثری مردم، نسبت به رهبر شناخت داشته باشند و به او معتقد باشند و اعتماد داشته باشند. دوم، هدف مردم با هدف رهبری همسو باشد و سوم، مردم با رهبری نسبت به فساد نظام و رهبران رژیم حاکم موجود اتّفاق نظر داشته باشند و حرکتهای آنها را حرکتهای ناصحیح و فاسد بدانند. من این مطالب را عرض کردم و بعد به سراغ شرایط دوران قيام امام حسین(علیهالسلام) رفتم.
گفتم كه ما میتوانیم به طور کلی مردم آن موقع را به سه دسته تقسیم کنیم؛ یک دسته کسانی که امام حسین(علیهالسلام) را به عنوان رهبر قیام میشناختند و به او اعتماد و اعتقاد داشتند و از نظر هدف هم با امام همسو بودند و نظام حاکم را هم فاسد میدانستند و از این جهت هم با امام حسين اتّفاق نظر داشتند. اینها خود به دو دسته تقسیم شدند، یک؛ کسانی که از نظر عملی بر همین اعتقاد پایدار بودند و تا آخرین لحظات عمرشان هم در اين راه تلاش کردند، البته اينها افراد اندكي از قبيل بریر و زهیر و حبیب بن مظاهر و امثال اینها بودند که در صحنه کربلا حاضر شدند و فداکاری کردند.
دسته دوم کسانی بودند که به امام حسین اعتقاد داشتند، هدف او را هم قبول داشتند، نظام موجود را هم فاسد میدانستند، امّا روی جهات دنیوی کنار کشیدند، یعنی با این که از نظر درونی معتقد بودند، بر طبق اعتقادشان عمل نکردند و پایداری نکردند که اکثر افراد عراق، چه در بصره و چه در کوفه این چنین بودند. اکثر آنها همین اعتقاد را داشتند، امّا ثمری حاصل نشد، چون حضور حدّاکثری مردم در صحنه نبود؛ گرچه از نظر اعتقادی همسو بودند، امّا از نظر عملی همسو نبود لذا مترتّب اثر هم نشد.
گروه سوم؛ شاميان و مسلمانان معاويه اي
مطلب مهم، بحثي است که میخواهم از امشب وارد شوم. دسته سوم؛ دسته سوم کسانی بودند که شناختی نسبت به رهبری انقلاب نداشتند، یعنی نسبت به حسین (علیهالسلام) شناخت نداشتند. من بالاتر میروم، اين دسته حتی نسبت به بنیهاشم هم شناخت نداشتند. از آن طرف نسبت به هدف رهبر قیام هم شناخت نداشتند. نه خودش را میشناختند و نه هدفش را. پس اين گروه نه رهبری قیام را میشناختند و نه میدانستند كه هدف رهبری قيام چیست. بالاتر، حتي رهبری فعلی نظام حاكم را هم نمیشناختند. نميدانستند كه زمامداران حکومت موجود فاسد هستند. جهل در جهل در جهل بود . جهلشان به ضریب سه بود.
اطلاعات اینها فقط از ناحیه سران نظام موجود تأمین میشد، یعنی هرچه که معاویه راجع به خودش میگفت، اینها ميپذيرفتند. اطلاعاتشان نسبت به معاويه از خود او، یارهای او و حرفها و قالهای او بود. هر چه كه معاویه راجع به علی(علیهالسلام) یا راجع به امام حسین و بنیهاشم ميگفت اینها قبول ميكردند. به تعبیر دیگر اینها اسلام را از معاویه گرفته بودند. مسلمانهای معاویهای بوند. چون هر چه او گفته بود، چه نسبت به رهبری خودش، چه نسبت به افرادی كه واقعاً صلاحیت رهبری داشتند و چه نسبت به اصل نظام اسلامی، آنها باور میکردند.