نگاه كنيد! تمام اين سخنان، اشاره به مسايل گذشته صحابه پيغمبر است كه پيغمبراكرم به ايشان گفته بود، امّا اينها تخلّف كردند.
«شما» به آل ابیسفيان مجال ستمگري داديد
«وَ لَكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِي أَيْدِيهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَات» امّا شما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را از شما بستانند. شما این امور را به اين ظلمه واگذار كرديد که اینها کاری به حلال و حرام الهی ندارند، به شبهات و حدسيّات خود عمل ميكنند و در امور شهواني غوطهور هستند. «سَلَّطَهُمْ عَلَى ذَلِكَ فِرَارُكُمْ مِنَ الْمَوْت» شما برای فرار از مرگ اینها را بر همه امور خود و دیگر مسلمانان مسلّط کردید. تسلط بر حكومت، با فرار شما از كشتهشدن میسّر شد.
خوب به حرف امام حسين دقّت كنيد! حضرت دو سال قبل از واقعه عاشورا دارد اين حرفها را ميزند. درد علمای آن موقع ترس از مرگ بود؛ ولی امام حسين(عليهالسلام) در روز عاشورا با آغوش باز از كشته شدن استقبال كرد تا بفهماند نباید از مرگ ترسید! او پسر علي(عليهالسّلام) است که ميگفت: مرگ اگر مرد است، گو نزد من آي! من از كشته شدن نميترسم؛ بلکه از بچهای که به سینه مادر مشتاق باشد، به مرگ مشتاقتر هستم!
مايه تسلط معاويه بر حكومت، فرار علما و چهرههای مذهبی از كشته شدن و دلبستگي آنها به زندگي دنيايي بود. شما با اين روحيّه و رويّه، توده ناتوان مردم را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد؛ تا يكي بردهوار سركوفته باشد و ديگري بيچارهوار سرگرم آب و نان خود شود.[۱]
حضرت در اينجا بحث سلطنت را پيش ميكشد که اين حاکمیّتی که الآن بر سر کار است، «حكومت اسلامي» نيست، بلکه این «سلطنت معاويهاي» است. حضرت ميفرمايد: حكّام خودسرانه در منجلاب سلطنت غوطه خوردند و با هوسبازي خويش ننگ و رسوايي به بار آوردند. پيرو بدخويان گرديدند و در برابر خدا گستاخي ورزيدند. «فِي كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرِهِ خَطِيبٌ يَصْقَع» در هر شهري، سخنوري، به تعبير ما وعّاظ السّلاطين بر منبر گماشته شدهاند. قلمرو خاك اسلامي یعنی وطن مسلمین را، زير پاي ايشان قرار دادهاند. يعني اين سخنگویان جور، از ناحيه معاويه در تمام بلاد اسلامي پراكند شدند.
امام حسين دارد در سال پنجاه و هشت اين حرفها را ميزند و ميفرمايد: مردم برده اینها شدهاند و قدرت دفاع از خود را هم ندارند. يك حاكم ديكتاتور و كينه توز و به اصطلاح بدخواه، يك حاكم ديگر، مثل عبيدالله بن زياد را گماشت كه حاكم بصره بود و كوفه را هم به آن ضميمه كرد و بعد دستور داد بيچارگان را بكوبد و به آنها قلدري و سختگيري كند. ديگري فرمانروايي مسلط است كه اصلاً خدا را هم نميشناسد و اصلاً قيامت سرش نميشود. امام حسين ميگويد: «وَ مَا لِي لَا أَعْجَب» شگفتا! چرا شگفتي نباشد در جامعهای که حاکمش مرد دغلبازِ ستمكاري است. يعني وقتی «معاويه» حاکم است، چه تعجّب از مأمور مالياتي او که ستم ميكند و استاندارش به اهالي شهر و مؤمنان نامهرباني ميكند. این تعجّب ندارد که او دستور بدهد كه محبّان ابوتراب را بگيرید و بكشید! در مورد آنچه كه به كشمكش برخواستهايد، خدا است كه حكومت و داوري خواهد كرد و درباره آنچه بين ما رخ داده است، با رأي خويش حكم قاطع خواهد كرد.
من قبلاً اين را گفتهام که اينها همه مربوط بخشنامههاي معاويه است. اين سخنان اشاره به آن بخشنامهها است.
مبارزه من به خاطر قدرت نيست
حضرت تمام اينها را ميگويد تا به آخر خطبه ميرسد كه من هم ميخواستم به اين جمله آخر برسم. حضرت فرمود: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِك»[۲] خدايا بيشك تو ميداني آنچه از ما سر زده، يعني مبارزهاي كه من اخيراً بر ضد دستگاه حاكم اموي پيش گرفتهام، رقابت برای به دست آوردن قدرت سياسي نبوده است. ببینید که حسين(عليهالسلام) در سنه پنجاه و هشت در منا كه بيش از هزار نفر صحابه و تابعين در آنجا هستند، ميگويد من براي حكومت قيام نكردم. معلوم ميشود از همان موقع در ذهن آقا بوده است كه اينها را واژگون كند، اما نه واژگوني به سبك دنياداران. «خدايا! بيشك تو ميداني آنچه از ما سرزده است، رقابت بر سر قدرت سياسي نبوده است و ما به جست و جوي ثروت و نعمتهاي زايد نبوديم، اصلاً و ابداً پول و رياست نميخواستيم؛ بلكه حرکت ما براي اين بود كه اصول و ارزشهاي درخشان دينيات را بنمايانيم». اين حرف آخر امام است.
حالا فهميديد هدف امام از قيامش چه بود؟ آيا حكومت بود؟ آيا ثروت بود؟ هدف امام نه رياست بود و نه پول؛ بلکه هدف حضرت فقط اين بود كه احكام اسلامي در جامعه پياده شود و اصول و ارزشهاي درخشان ديني دوباره برای همگان نمایان شود. حضرت میخواست در كشور اسلامي این اصلاحات را پديد آورد.[۳]
بعد حضرت خطاب به خدا ميگويد: تو میدانی که هدف ما این است؛ ما میخواهیم بندگان ستم زدهات را ايمن کرده و از حقوق مسلّمشان برخوردار کنیم؛ و نيز میخواهیم به وظايفي كه تو برایمان مقرّر داشتهاي عمل كنيم. يعني ما براي اين قيام كرديم كه به سخن، احكام و قوانين تو عمل شود. نگاه كنيد! حضرت در آخر خطبه، همه هدفش را گفت.
هدف معاويه: «انتقام از اسلام»
امام حسين(عليهالسّلام) در این خطبه، به همه خواص و علمای اسلامی گفت که بدانند او با معاويه مبارزه و مخالفت ميكند و اصلاً با او سر سازش ندارد. روياروي خود با معاویه را به همه و با صراحت تمام ميگويد. من براي اين با معاویه مبارزه ميكنم كه او دارد اسلام را از بين ميبرد. بنابراين شما ای گروه علماي دين! اگر ما را ياري نكنيد و در گرفتن داد، با ما همصدا نگرديد، ستمگران در مقابل شما قدرت بيشتري پيدا خواهند نمود و در «خاموش كردنِ مشعلِ فروزانِ نبوّت» فعّالتر خواهند شد.
میبینید امام حسين چه ميگويد؟ او ميگويد: این خبیث، ميخواهد فاتحه اسلام را بخواند. او همان فردي است كه شبي رفيقش نزد او رفت و بعد از بازگشت، ناراحت بود؛ پسرش به او گفت: پدر! چرا امشب كه از نزد معاويه برگشتي، اوقاتت تلخ است؟ گفت: معاويه خيلي مرد خبيثي است. پسر گفت: شما كه سالها با هم رفيق بوديد! چهطور شد که امشب معاویه خبيث شد؟ او گفت: من به معاويه گفتم الآن که ديگر اواخر عمر تو است و تمام قدرت اسلام هم در دست تو است، بعد از اين همه که ظلم كردي، بیا و عدالت پيشه كن و مقداري جبران كن! بیا و مثل خلفا رفتار كن! معاويه به من گفت: آنهايي كه اين كار را كردند، همه رفتند؛ اسم خلفا را هم برد. امّا هر روز پنج بار در منارهها ميگويند: «اَشهَدُ اَنّ محمّدا رسول الله» تا اين نام وجود دارد، نميتوان كاري كرد. «إِلَّا دَفْناً دَفْنا»[۴] من ميخواهم اين نام را دفن كنم! اين معاويه همان کسی است كه امام حسين در برابرش نمیتواند ساکت باشد و به دنبال فرصتی است تا او را رسوا کند و ریشهاش را بکند.
این خيلي سطحينگري است نسبت به قيام امام حسين(عليهالسّلام) که كسي بگويد: امام بيحساب قيام كرد. حضرت دقیقاً ميدانست كه معاويه ميخواهد با روش خاص خودش اسلام را از جامعه براندازد، ميخواهد چهره كساني كه شايستگي رهبري جامعه را دارند و مردم هم آنها را به شايستگي قبول دارند، مخدوش كند و چهرههايي را كه در جامعه مقبوليّت ندارند، بازسازي كند. حضرت میدانست که همه این کارها مقدّمه از بين بردن اسلام است.
معاویه از آن طرف، دو حربهاي را كه هميشه حكّام جور و حكومتهاي شيطاني در دست دارند و استفاده ميكنند، به كار گرفت؛ يكی تهديد کردن به مرگ نسبت به كساني كه طرفدار او نيستند و دیگری تطميع كساني كه طرفدار او هستند با پول. اين روش را هم براي همه استانداراني كه خودش گماشته بود، بخشنامه كرد. نگاه كنيد! حضرت در آخر خطبه خيلي زيبا قصد معاويه را بیان میکند كه او قصد براندازي اسلام را دارد. صحبت حكومت و قدرت نيست. حضرت ميفرمايد: «وَ يَعمَل بِفَرائِضِكَ وَ سُنَّتِك وَ اَحكامِك» خدایا تو میدانی که ما ميخواهيم به اسلام عمل كنيم.
ياري نرساندن به من، نور نبوّت را خاموش ميكند!
بعد حضرت خطاب به اين هزار نفر صحابه و تابعين میفرماید: «فَإِنَّكُمْ إِلَّا تَنْصُرُونَا وَ تُنْصِفُونَا قَوِيَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا فِي إِطْفَاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ» اگر شما در اين كار به من كمك نكنيد، قواي ظلمه را زياد ميكنيد و در خاموش كردن نور نبوّت كمك كردهايد. اين فراز از خطبه اشاره به همان حرف معاويه است که گفت: «الا دَفناً دَفنا» اسم پیغمبر بايد زير خاك برود! اين حرفها از من نيست، همه از امام حسين است.[۵]
«وَ عَمِلُوا فِي إِطْفَاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْهِ أَنَبْنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِير»[۶] ما كه دست از وظيفه خودمان بر نميداريم! اگر شماها از كشته شدن ميترسيد، من كه نميترسم. پس من ميروم و كشته ميشوم؛ بهخاطر اينكه اسلام باقي بماند. حضرت همين كار را هم كرد.[۷]
امام حسين دهها سال بود كه برنامه داشت تا آل ابيسفيان را از حكومت به زیر بكشد. چون ميدانست اينها ميخواهند اسلام را براندازند. بحث، بحثِ شرك و توحيد بود. شرك خودش را در يك چهره مقبول ظاهري پنهان كرده بود، براي اينكه توحيد را از جامعه براندازد. معاويه ميخواست از پيغمبراكرم انتقام بگيرد، لذا آمدند اين دين را با يك نحو مزوّرانهاي كه چه بسا سياستمدارهاي روز ما به اين مقدار شيطنت بلد نباشند، به مردم عرضه كردند. دستياري هم مثل عمروعاص همراهش بود كه معروف است.
امام کشته شد، تا دین به من و تو برسد!
هدف امام حسين بقاي اسلام بود و به هدف خود هم رسيد. حضرت يگانه راه را هم برای رسیدن به این هدف، «كشته شدن» ميدانست. آيا امام حسين نميدانست كه اگر به كربلا بيايد، او را ميكشند؟! آیا امام در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود؟! حضرت در همهجا مسأله كشته شدن را مطرح میکرد؛ از دو سال قبل، در سنه پنجاه و هشت ميگفت: راه بقاي دين، كشته شدن است و شما ميترسيد كه كشته شويد تا دين باقي بماند. ببينيد امام چه طرز تفكّري دارد!
حسين(عليهالسّلام) از نظر تدبير نابغهاي از نوابغ تاریخ است. برای همین منتظر يك فرصت بود که به هدفش برسد. از اين فرصت هم استفاده كرد و اسلام را به دست من و تو سپرد. واي بر من و تو اگر كه به حسين(عليهالسلام) خيانت كنيم! هر تخلّف از احكام اسلام، خيانت به حسين(عليهالسّلام) و پنجه بر روي آن حضرت افكندن است! حضرت همه چيزش را داد، براي اينكه من و تو اين شهادتين را بگوييم، از زمره حيوانات بيرون بياييم و انسان بشويم. عاشورای امام حسين براي اين بود و به آن هم رسيد.
ذکر مصیبت خروج کاروان اسرا از کربلا
در مقاتل مينويسند كه عمرسعد و همراهانش تا روز يازدهم، در كربلا بودند و داشتند آن اجساد كثيفه خودشان را دفن ميكردند. امّا اجساد مقدّسه شهدا را روي خاك گذاشته بودند. بعد هم که اهل بيت حسين را به اسارت بردند. مقاتل مينويسند: مركبهاي بيجهاز را آوردند. بر چهارپاي بيجهاز سوار شدن خيلي مشكل است. چه كسي ميتواند سوار آن شود؟ اگر هم کسی توانست سوار شود، نمیتواند به راحتی خود را بر شتر بیجهاز نگه دارد. بيجهت نبود كه دست و پاي امام زينالعابدين را بسته بودند! چون حضرت بيمار بود و نميتوانست خودش را حفظ كند.
حالا چه طور اينها را سوار بر مركب كردند؟! در مقاتل وجود دارد اين بيبيهایی را كه يك عمر پرده نشين بودند، با چهرههاي بيپوشش آوردند. چهرههاي اينها را تا به حال هيچ اجنبي نديده بود! شما ميدانيد كه وقتي اين كاروان از مكّه حركت كرد، زينب(عليهاالسلام) وقتي خواست سوار بر مركب شود، قاسم دويد و يك چهار پايه گذاشت، علي اكبر آمد، اباالفضل آمد، جمعيّت آنجا ايستاده بودند، حضرت ابوالفضل گفت: «غضو ابصاركم» چشمانتان را ببنديد! قامت خواهر مرا نبايد كسي ببيند! علي اكبر پرده كجاوه را بالا زد، امام حسين زير بغلهاي زينب را گرفت و او را سوار كرد. حالا ببينيد كه چه كسي ميخواهد زينب را سوار بر اين مركبها كند؟! نميدانم چه وضعي بود، خدا ميداند كه روز یازدهم وقتي آمدند اينها را سوار كنند و ببرند، چه وضعي بوده است و چه به اينها گذشته است!
تازه اينها را از قتلگاه عبور دادند تا بدنهای شهدا را ببينند. در این میان زينب چشمش به برادرزادهاش زينالعابدين افتاد. به او گفت: «مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِكَ يَا بَقِيَّةَ جَدِّي وَ أَبِي وَ إِخْوَتِي»[۸] چه شده است که تو داري با جانت بازي ميكني؟! برادرزاده گفت: مگر بدن حجت خدا را روي زمين نميبيني؟! عمه جان مگر اين اجساد را نميبينيد؟!
توسّل به بانوي دو عالم، حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)
امّا امشب يك توسل ديگر هم دارم. نميگويم: اجر میخواهیم؛ چون ما كه کاري نكرديم تا اجري بخواهيم. من چه كسي هستم که اجر بخواهم؟ من دنبال تفضّل هستم. اين خاندان خانداني است كه همينطور بيحساب ميبخشد.
ما در طول تاريخ شنيدهايم كه قسيّالقلبتر از شمر، بيرحمتر و بيحياتر از او نداريم. اين جزو ضربالمثلهايمان است كه ميگوييم فلاني مثل شمر است. ولي من ميخواهم بگويم كه قسي القلبتر از شمر هم داريم. در تاريخ مينويسند: وقتي روز عاشورا حسين(عليهالسلام) به زمين افتاد، ديگر نميتوانست حركت كند، لشكر به سمت خيام حسين(عليهالسلام) حمله بردند و سراغ بيبيها رفتند. حضرت كه چشمش به اينها افتاد، بلند فرياد كشيد: «يَا آلَ ابِيسُفيَانِ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُم» اي پیروان آلابوسفيان، اگر دين نداريد و از قيامت نميترسيد، لااقل آزاد مرد باشيد! آخر اين بيبيها و زنها چه كردهاند؟ من با شما جنگ دارم. تا من زنده هستم، به سراغ همسر و خواهران من نرويد! شمر صدايش را بلند كرد و گفت: «مَا تَقُولُ يَا ابْنَ فَاطِمَه؟!» چه ميگويي؟ حضرت گفت: من با شما جنگ دارم، سمت ناموس من نرويد! شمر گفت: «لك هذا! ثم صاح شمر: إليكم عن حرم الرجل! فاقصدوه في نفسه! فلعمري لهو كفو كريم»[۹] شمر گفت: باشد تو درست میگویی. او با همه بيحيايي و شقاوتش گفت: حسين مرد بزرگواري است و اينطور دارد از ناموس خود دفاع ميكند! رو كرد به لشكرش گفت برگرديد، به اين بيبيها صدمه نزنيد. اين را شمر گفت.
ميدانيد من چه ميخواهم بگويم يا نه؟ جلوي چشم علي(عليهالسلام) چه كردند؟ «وَ رَكَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ» چنان لگدي به درب زد كه درب نيم سوخته را روي حضرت زهرا انداخت! علي دارد ميبيند كه آتش زبانه ميكشد! زهرا ميگويد: صورتم داشت ميسوخت. «فَضَرَبَنِي بِيَدِهِ حَتَّى انْتَثَرَ قُرْطِي مِنْ أُذُنِي»[۱۰] جلوي علي(عليهالسلام) چنان سيلي محكمي به صورت من زد كه گوشوارهام از گوشم جدا شد.
[۱]. من نميتوانم همه متن عربي خطبه را بخوانم؛ چون طول ميكشد و اين جلسه هم، جلسه آخر بحث ما است.
[۲]. بحارالأنوار، ج۹۷، ص۸۰ و ۸۱
.[۳] من يك وقت عرض كردم كه امام حسين(عليهالسّلام) مُصلح بود، مُصلح جهاني هم بود؛ امّا الآن بحث این نیست.
[۴]. بحارالأنوار، ج۳۳، ص۱۶۹
[۵]. من همه اين قضایا را اوّل برايتان گفتم تا آخر كار، سخنان امام را برايتان بگويم که بفهمید حضرت برای چه این حرفها را میزنند.
[۶]. بحارالأنوار، ج۹۷، ص۸۰
[۷]. امشب آخرين جلسهام بود و الّا من بايد چندين جلسه ابعاد گونا گون سياسي، اجتماعي و معرفتي اين خطبه را بحث كنم. اصلاً من وارد اين ابعاد نشدم، فقط نيمه ترجمهاي از اين خطبه براي مطالبي كه قبلاً گفته بودم ارائه كردم تا براي حرفهايم شاهد بياورم.
[۸]. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۱۷۹
[۹]. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۵
[۱۰]. بحارالأنوار، ج۳۰، ص۳۴