حالا بحث این است كه چه چیزی موجب شده است تا این حد روی امر به معروف و نهی از منکر، به خصوص نهی از منکر، در آیات و روایات سفارش شده است؟! در این حد که اگر نهی از منکر نکنید، اصلاً دین ندارید. جهتش در روایات ما هست كه من به آن اشاره میکنم؛ اگر امر به معروف و نهی از منکر نشود، به تدریج احکام اسلامی مندرس و کهنه میشوند، از بین میروند و به دست فراموشی سپرده میشوند. شما بیتفاوت میشوید و هر کسی هر کاری كه میخواهد، میكند و اینجا است که میبینید منکر تبدیل به معروف و معروف تبدیل به منکر میشود.
من سؤالی دارم؛ اصلاً دین یعنی چه؟ آیا شما تا به حال فکر کردهاید که دین چیست؟ میگویند كه دین مجموعهای از اعتقادات و اعمال است. در اصطلاح عرفا، دین یکسری اعمال قلبی و قالبی است؛ در اصطلاح علمای اخلاق، اعمال جوانحی و جوارحی، یعنی کارهای درونی و بیرونی است. اعتقادات همان بُعد درونی و اعمال ما هم بُعد بیرونی دین است. ما که از درون همدیگر خبر نداریم که بدانیم درون دل و در اعتقاد دیگری چه خبر است؛ لذا نمیتوانیم بگوییم چه کسی حقیقتاً دین دارد یا ندارد. پس آنچه که مشخص كننده این است که فرد دین دارد یا دین ندارد، چیز دیگری است.
من از شما سؤال میکنم، انسان از کجا میفهمد که دیگری دیندار است یا نه؟ مثلاً تو از کجا میفهمی من دین دارم یا ندارم؟ آیا راهش غیر از این احکام عملی است؟ مثلاً اگر دیدی من نماز میخوانم، روزه میگیرم، دروغ نمیگویم، مال مردم را نمیخورم، ظلم نمیکنم و در یک کلام «به واجبات عمل میکنم و محرّمات را ترک میکنم»، میگویی که من آدم متدیّنی هستم. آن چیزی که مشخص كننده این است که انسان دین دارد یا ندارد، احكام عملی اسلام و عمل به احکام ظاهری است. اگر كسی به این احكام عمل نکرد، میگویند: «دین ندارد». این مطلب خیلی روشن است و اصلاً پیچیدگی ندارد.
«امر به معروف و نهی از منكر» قوام همه فرایض
اگر دیدی كه كسی دارد گناهی میكند و نهی از منکر نکردی و به او نگفتی که گناه نکن! تو در از بین بردن دین خدا همکاری کردهای. چون که اگر تعرّض نسبت گناه و به اموری که از نظر شریعت مورد نهی بوده و مبغوض خدا است یک چیز عادی بشود، دین از بین میرود.ما در روایات داریم که «بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ» قوام واجبات، به امر به معروف و نهی از منكر است. اگر نهی از منکر نکنید، فرایض از بین میروند و اگر که نهی از منكر کردید، فرایض سر پا میمانند.
ببینید امام حسین روی چه مطلبی دست گذاشته است! ببینید حضرت چگونه میخواهد با معاویه مقابله کند! آنها داشتند به تدریج فساد و منکرات را رواج میدادند، یعنی میخواستند به تدریج دین اسلام را از بین ببرند و امام حسین با آنها مقابله كرد. هدف آنها اسلام بود، این همان حرفهایی است که من اوّل بحثم زدم و الآن تطبیق میدهم، خوب دقت کنید! خود امام حسین در باب حرکتش، در وصیتنامهاش که در مدینه به محمّد حنفیه برادرش نوشت و از آنجا به سمت مكّه حرکت كرد، فرمود: «أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی»[۳] من میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و نگذارم كه دین از بین برود. حضرت با چه چیزی میشود جلوی از بین رفتن دین را گرفت؟ با «امر به معروف نهی از منکر».
«امر به معروف و نهی از منکر» روش انبیاء خدا است
روایتی از امام باقر(علیهالسلام) است كه فرمودند:«إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِیلُ الْأَنْبِيَاءِ»[۴] راه و روش انبیا همین است. چون آنها میخواستند جامعه را دیندار کنند، امر به معروف و نهی از منکر میکردند. من قبلاً گفتم که منظور ما هم از دین فقط اسلام نیست، بلکه مطلق دین مورد نظر است. این یعنی اینکه حتی اگر یهودیت هم بخواهد در جامعهای باقی بماند، باید به دستورات حضرت موسی عمل شود. اگر نصرانیت بخواهد باقی بماند، مردم باید به دستورات حضرت عیسی عمل کنند. بحث ما مربوط به اسلام نیست. «إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِیلُ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكَاسِبُ»[۵] اگر این مسأله بود، دین میماند، امّا اگر این واجب الهی از بین رفت، دین هم از دست خواهد رفت. امام حسین هم میگوید من میخواهم دین اسلام را حفظ کنم. من هم در جلسات گذشته بارها گفتهام كه هدف امام حسین از قیام، حفظ اسلام بود.
وظیفه أحبار و مردم درباره «امر به معروف و نهی از منكر»
من این بخش دوم خطبه را هم تکه تکه میخوانم تا مقداری مسأله روشن شود. حالا سراغ بقیه خطبه حضرت میروم. امام حسین(علیهالسلام) در ادامه این خطبه فرمود: «اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ وَ قَالَ «لُعِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ…» إِلَى قَوْلِهِ «…لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ»» ای مردم از پند و موعظهای که خداوند به اولیا و دوستانش به صورت نکوهش از علمای یهود داده است، عبرت بگیرید، آنجا که میفرماید: چرا علمای دینی و احبار یهودیان از سخنان گناه آمیز و خوردن حرام نهی و جلوگیری نمیکنند و آنها که از بنی اسرائیل کافر شدند، مورد لعن و نفرین خدا قرار گرفتند، آنها یکدیگر را از اعمال زشتی که انجام میدادند، نهی نمیکردند و چه کار بدی را مرتکب میشدند.
انشاءالله اگر برسم، میخواهم چند مطلب در مورد همین قسمت بگویم. مطلب اوّل؛ در اینجا دارد: «اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ» بعدآیه را مطرح میکند. میخواهم یك نکته اساسی بگویم كه بخش دوّم خطبه را از بخش سوّم خطبه متمایز میكند. این مطلب نکته خیلی ظریفی است، همین نکته است که بخش دوم و سوم را از هم جدا میکند.
یک بحث این است که نعوذ بالله منِ روحانی میبینم كه در جامعه معصیت، فساد و گناه میشود، امّا سکوت میکنم و هیچ چیز نمیگویم، اینجا خدا شما را نکوهش میکند! میگوید: ای مردم مگر شما لال شدهاید؟! چرا به این آقای روحانی تذکّر نمیدهید که به وظیفه خود عمل کند؟! خدا مردم را مؤاخذه میکند که چرا به رهبران دینی خود نگفتید که وظیفه دینی خود را انجام دهند! وقتی من روحانی با دیدن گناه یک عدّه نهی از منکر نکنم، خودم معصیت کردهام؛ شما هم اگر مرا امر به معروف نکنید که به وظیفهام عمل کنم، گناه کردهاید. چون شما وظیفه دارید كه من را از این گناه باز دارید؛ لذا باید به من بگویید که «نهی از منکر کن»! پس شما هم خلاف شرع میکنید. چون میبینید که من دارم خلاف شرع میکنم ولی چیزی به من نمیگویید. شما باید به من تذکر بدهید كه وظیفه تو نهی از منكر است.
امام حسین این مطلب را مطرح کرده است: «اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ» ای مردم عبرت بگیرید! ناس یعنی همه شما. بحث از احبار و ربّانيّون و به قول خودمان روحانیون مطرح نیست. «اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ»، از آن پند و موعظهای که خداوند به اولیا و دوستانش به صورت نکوهش از احبار داده است، عبرت بگیرید! احبار كسانی بودند که در دین یهود یا نصاری رهبری مذهبی جامعه را داشتند. «إِذْ يَقُولُ لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ» پند بگیرید از این مؤاخذه که چرا ربانیون و احبار یعنی علمای نصاری و یهود، گناهکاران را از «گفتارهای حرام» نهی نمیكردند؟ پس هم علما وظیفه مقابله با منکر را دارند و هم مردم موظّف هستند که علما را نسبت به انجام این وظیفه امر به معروف کنند. اگر مردم نقشی نداشتند و وظیفهای متوجّه آنها نبود، عبرت گرفتن مردم از این آیه هیچ وجهی نداشت.
حالا شما خیال کردهاید که «گفتار اثم» یک گناه شخصی است؟ مثلاً آیا دروغ و تهمت، گناهی شخصی هستند؟ آیا مثل شرب خمر هستند؟ این گناهان دودش به چشم همه جامعه میرود. سخنان امام حسین کمال ارتباط را با این قضیه دارد که آنهایی که در ردههای بالای جامعه قرار گرفتهاند، دارند به علی(علیهالسلام) تهمت میزنند، احادیثی جعل میکنند، سبّ و لعن علی(علیهالسلام) را رواج دادهاند، بعد هم بخشنامه کردهاند که از عثمان تعریف کنید. حضرت میگوید: ای مردم از این آیه عبرت بگیرید و از زعمای قوم خود بخواهید که جلوی این گفتارهای حرام را بگیرند!
«تطمیع» و «تهدید» منشأ سكوت علما
حالا چرا روحانیان آن زمان سکوت کردند؟! و چرا مردم چیزی به آنها نگفتند که چرا سکوت کردید؟! امام حسین چراهایش را هم میگوید. علتش یکی از این دو چیز است که من قبلاً هم گفتهام، منشأش یا تطمیع است و یا تهدید. «وَ إِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسَادَ فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِكَ» خدا از این جهت سكوت آنها را عیب میشمارد که آنها میدیدند ستمکاران پیش رویشان در جامعه ستم میكنند، منکر را در سطح جامعه میدیدند و از فسادهای علنی اطّلاع داشتند ولی اینها را نهی نمیکردند. به همین جهت خدا اینها را نکوهش کرد. «رَغْبَةً فِیمَا كَانُوا يُنَالُونَ مِنْهُمْ» دلیل سکوتشان هم همان بحث تطمیع است. اینها به جهت علاقه به مالی که از ستمكاران دریافت میکردند، سکوت میکردند.
معاویه به چه کسانی بخشنامه داد؟ به تمام کسانی که سر کار بودند و به افرادی كه مردم حرف آنها را گوش میدادند. من قبلاً تعبیر کردم که معاویه به چهرههای مذهبی، امام جماعتها و امام جمعهها بخشنامه كرد. چرا اینها حرفهای او را گوش میدادند و هر چه او میخواست انجام میدادند؟ یك؛ برای اینکه این شخصیّتهای مذهبی و دارای نفوذ در جامعه به مالی كه از دستگاه معاویه دریافت میکردند، علاقه داشتند؛ همین باعث سکوتشان در برابر گفتارهای حرام آن موقع شد.
دو؛ «وَ رَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ» سکوتشان به خاطر ترسی بود که از آزار و تعقیب آنها به دل راه میدادند، چون معاویه تهدید کرده بود كه هر کس فضایل ابوتراب، یعنی علی را بگوید، سرش را زیر آب کنید! لذا اینها هیچ اعتراضی نمیکرند. پس معاویه هم همان دو عامل و اهرمی را که نظامهای فاسد شیطانی به عنوان ابزار برای خفقان جامعه از آن استفاده میكنند، به کار گرفته بود.
امام حسین هر دو عامل را بیان میکند، سپس میفرماید: «وَ اللَّهُ يَقُولُ» این در حالی است که خدای متعال میگوید: «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ» از این بیدینها که سر کار هستند، نترسید! بلکه از من بترسید! «وَ قَالَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر»[۶] باز خداوند میفرماید: مؤمنان بر یکدیگر ولایت دارند و باید یکدیگر را امر به معروف و نهی از منکر کنند.
نگاه کنید امام حسین چه قدر مسایل را دقیق، ظریف و مستدل بیان میكند! وسط صحبتهایش آیات قرآن را مطرح میکند. مخاطبین امام جمع زیادی از صحابه و تابعین هستند. حضرت در این قسمت از خطبه به مردم خطاب میکند و میگوید درست است که نهی از منكر در این موارد خاصّ وظیفه افراد سرشناس است ولی شما هم وظیفه دارید که به ایشان تذکّر داده و به آنها اعتراض کنید. نباید اینها به طمع مال معاویه، یا از ترس تهدید او وظیفه شرعیشان را کنار بگذارند و نهی از منکر نکنند و بعد همین موجب شود که اسلام از بین برود.
در قاموس و لغتنامه حسین(علیهالسلام) هدف، دین است. او میگوید: باید همه چیزتان را بگذارید، برای اینکه این هدف بماند. الآن روایتی از امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) یادم آمد، شاید مکرر خواندم كه حضرت فرمود: مال را فدای جان و جان را فدای دین کن! نترس! از چه میترسی؟ اگر انسان بخواهد اینها را با مسایلی که در عاشورا پیش آمد تطبیق دهد، میبیند كه واقعاً حسین(علیهالسلام) غوغا کرده است.
ذکر مصیبت حضرت اباالفضلالعباس(علیهالسلام)
مینویسند در روز عاشورا وقتی که همه اصحاب و بنیهاشم شهید شدند، صحنهای پیش آمد. تعبیر این است: «فلما رأ العباس وحدۀ اخیه الحسین(علیهالسلام)» وقتی حضرت اباالفضل دید كه برادرش تک و تنها مانده است و کسی را ندارد، جلو آمد و اجازه خواست که به میدان برود. آمد و عرض کرد: «هل لی من رخصه؟!» آیا به من اذن میدان میدهی؟! دارد: «فبکی الحسین بكاءً شدیداً» امام حسین شروع کرد های های گریه کردن. بعد هم به او گفت: تو علمدار من هستی، کجا میخواهی بروی؟
آن موقع جنگها تن به تن بود و امام حسین میدانست که اگر اباالفضل به میدان برود، کسی از پس او بر نمیآید. شاید باورش برای ما مشکل باشد، امّا اگر به صورت گروهی هم به مصاف اباالفضل میآمدند، باز او کسی نبود که به این زودی از پا در بیاید. امام حسین دید این که اگر اباالفضل برود، همه را به هلاكت میرساند؛ و این به لغتنامه و قاموسش نمیخورد. آن چیزی که حسین(علیهالسلام) را به هدفش میرساند، این است که با لباس مظلومیّت از اینجا خارج شود تا اسلام در جهان باقی بماند.
لذا به برادر گفت: حالا که ناچاری این کار را انجام دهی و دیگر نمیتوانی بمانی، برو مقداری آب برای بچهها تهیه کن! به ایشان نگفت: نرو! امّا چون میدانست که اگر او برود، خیلی از آنها را میکشد و صورت مسأله تغییر میکند ایشان را به کار دیگری مأمور کرد. به تعبیر من اگر اباالفضل به میدان میرفت، آنها را مثل برگ خزان روی زمین میریخت و این مسأله در تاریخ ثبت میشد، نه مظلومیّت حسین(علیهالسلام)؛ برای همین حضرت اباعبدالله که هیچ وقت مادی فکر نمیکرد، به او فرمود: برو آب بیاور!
میدانید كه اباالفضل آمد و مشک و یک نیزه برداشت. به سمت آب حرکت کرد. چهار هزار نفر مراقب شریعه بودند! همهشان را مثل مور و ملخ عقب زد؛ به شریعه فرات رفت. اباالفضل چنین قدرتی بود و حسین میدانست او کیست! مشک را پر آب کرد، دستهایش را زیر آب برد و آب را سمت دهان آورد، ولی دیدند آب را نخورد؛ آب را روی آب ریخت. او خیلی عطش داشت، چرا آب نخورد؟ میگویند: «وذکر عطش الحسین (علیهالسلام)»
حضرت از شریعه بیرون آمد. بند مشک را به شانه راست انداخت و به سمت خیام حسین(علیهالسلام) حرکت کرد، نگویم چه شد! یک وقت صدای اباالفضل بلند شد: «و الله إن قطعتم یمینی؛ إنی أحامی أبدا عن دینی»[۷] به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کنید، من از دینم دست بر نمیدارم و من از دینم حمایت میکنم! من همه چیزم را برای دینم میگذارم. طولی نکشید دست چپش را هم قطع کردند. دیدند اباالفضل بند مشک را به دندان گرفت.[۸]
اباالفضل با سرعت میرفت، بند مشک را هم به دندان گرفته بود که آب را به خیمهها برساند. «فجاءه سهم فأصاب القربه» تیری آمد و به مشک آب خورد. آبها سرازیر شد. «فوقف العباس» عباس دیگر ایستاد! متحیّر است که حالا چه کار کند!؟ آب که ندارد تا به خیمهها برود!
تیری آمد و به چشم اباالفضل اصابت کرد. آن خبیث هم از این فرصت استفاده کرد و با عمود آهن به فرق اباالفضل زد. «فانقلب عن فرسه» اباالفضل از روی مرکب به روی زمین افتاد! «فنادی: یا اخا ادرک اخا!» صدایش بلند شد: برادر، برادرت را دریاب!
حسین(علیهالسلام) با عجله آمد و خودش را به اباالفضل رساند. اباالفضل دیگر رمقی در بدن نداشت. امام به او حسین نگاهی کرد و گفت: «الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِی»[۹] برادر! الآن کمرم شکست.
تعبیر عجیبی است، دارد اباالفضل به برادر روی کرد و گفت: «یا اخا ما ترید؟!» برادر! حالا میخواهی چه کار کنی!؟ گفت: میخواهم تو را به خیمه ها ببرم. گفت: من را به خیمه ها نبر…!
[۱]. بحث من یک سال راجع به قیام امام حسین(علیهالسلام) در همین ارتباط بود، نمیخواهم همان را تکرار کنم، نه! میخواهم مطلب دیگری را در ارتباط با فرمایشات حضرت در این خطبه بگویم.
[۲]. الكافی، ج۵، ص۵۹
[۳]. بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲
[۴]. الكافی، ج۵، ص۵۵
[۵]. همان
[۶]. بحارالأنوار، ج۹۷، ص۷۹
[۷]. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۴۰
[۸]. میدانید اباالفضل باب الحوائج است، میدانید امشب، یك شب استثنائی است، میدانید کسی نباید دست خالی از این مجلس برود. میدانید امام زمان(صلواتاللهعلیه) توسّل به عمویش عبّاس را دوست دارد؟ از این به بعد هر چه را که میگویم، فقط برای قضای حوائج است.
[۹] . بحارالأنوار، ج۴۵، ص۴۱