مقدّمه: اوّلین کتاب تاریخ شیعی
حالا میخواهم وارد بحثم شوم، مقدمتاً یک مسأله تاریخی را میگویم و بعد وارد بحث میشوم. میگویند كه در بین تاریخ نگاران و وقایع نگاران شیعه، اولین کسی که وقایع نگاری کرد و همه هم او را میشناختند و سرشناس بود، سلیم بن قیس هلالی است. اين شخص کوفی است و پنج نفر از ائمه را درک کرده است، علی(علیهالسلام)، امام حسن(علیهالسلام)، امام حسین(علیهالسلام)، امام زین العابدین(علیهالسلام) و امام باقر(علیهالسلام) را درك كرده است و به ذهن من میآید که حدوداً در سال نود هجری وفات کرده است. خوب دقت کنید، چون میخواهم مطلب مهمّی بگویم. او در دوران امام سجاد(علیهالسلام) از ترس حجّاج بن یوسف ثقفی رفت و مخفی شد و در مخفی گاهش هم مرد. کتابی که او نوشته است و گاهی از آن به اصل سلیم بن قیس تعبیر میکنند، اوّلین کتابی است که در شیعه تألیف شده است و در میان علماي شیعه و سنی معروف است.
مدح کتاب سلیم از زبان بزرگان
علمایی مثل اباعبدالله نعمانی، عالم معروف قرن چهارم، از شاگردان مرحوم کلینی و صاحب کتاب غیبت نعمانی میگوید همه علما و راویان حدیث شیعه اتّفاق نظر دارند که کتاب سلیم بن قیس یکی از بزرگترین و قدیمیترین اصول است. آنچه كه در این کتاب آمده است یا مستقیماً از امیرالمؤمنين گرفته شده است یا از سلمان و ابوذر و مقداد و مانند آنها که از رسول خدا و امیرالمؤمنین حدیث گرفتند. میخواستم این نكته را بگویم که از چه کتابی نقل میکنم. چون او در آن دوران حاضر بوده است، مطلب را از او نقل میکنم.
سخنرانی امام حسین(علیه السلام) در منا، دو سال پیش از قیام عاشورا
سلیم بن قیس هلالی کوفی میگوید سنه پنجاه و هشت هجري در ماه ذی الحجه به مكّه رفتم و در منا دیدم كه امام حسین از تمام علما، شخصیتها، صحابی، انصار، مهاجرین و کسانی که مختصر نفوذی در مردم داشتند، به تعبیر ما امام جمعهها، پیش نمازها، دعوت کرده است. تمام اينها را در ذی الحجه سال پنجاه و هشت هجري زیر چادری دعوت كرده است كه بیایید من حرف دارم.
من در بعضی از این نقلها دیدم كه آنها خيلي زيبا قضیه را نقل میکنند، ميگويند كه حضرت بیش از هزار نفر را دعوت کرد، از آنچه كه مورخين گفتهاند مسلم است كه هزار نفر جمعیت بوده است، امام حسین در آنجا یک سخنرانی کرده است، بحث من روی این سخنراني است.[۱]
سال پنجاه و هشت هجري، یعنی دو سال قبل از مردن معاویه، چون معاویه در ماه رجب سال شصت مرد و امام حسین همان اواخر رجب از مدينه حرکت کرد و سوم شعبان وارد مکه شد و تا یوم الترویه آنجا بود و بعد در ماه ذی حجه از آنجا به سمت عراق حرکت کرد. دقيقاً حرکت امام حسین از مکه به سمت عراق دو سال قبل از این خطبه حضرت در منا است، حالا من میخواهم این خطبه را بحث کنم که ببینید امام حسین در این خطبه چه میگوید.
شناخت عمیق امام از جریانات پیش از همه
اصلاً اینجا بحث یزید مطرح نیست؛ معاویه هنوز زنده است. ولی بروید ببینید امام حسین چه میگوید؟ این که برخی میگویند امام حسین عجولانه حرکت کرد به خاطر بياطّلاعي است! وقتي امام حسین بر سر کار آمد، بنا گذاشت که این رژیم را واژگون کند. این واقعیّت تاریخی عامه و خاصه ندارد؛ همه این خطبه را نوشتهاند. شما اگر مراجعه کنید میبینید مسعودی این خطبه را نقل ميكند، ابن ابی الحدید نقل میکند، حالا بخش به بخش که میرسم اینها را میگویم، خيال نكنيد كه فقط از شيعه نقل ميكنم.
معاویه به دنبال «براندازی دین» بود
میخواهم بحث مهمّي را بگویم که مورد نظرم هست و جلسه گذشته هم مدخل بحث من شد، اگر نظرتان باشد گفتم كه اقامه نماز جمعه در چهارشنبه به قصد براندازي اسلام بوده است. حالا میخواهم قضیهاي تاريخي را برایتان نقل کنم. ميخواهم اين قضيه را از مسعودی كه معروف است و مورّخی قویتر از او نداریم، نقل كنم. البته ابن ابی الحدید هم به این مسأله اشاره کرده است. مسعودي در مروج الذهب، جلد دوم صفحه دویستوشصتوشش، در ذیل احوال مأمون میگوید: مطرّف بن مغیره گفت من و پدرم در شام میهمان معاویه بودیم. پدرم زیاد در دربار معاویه تردّد میکردد و با او رفیق بود. ثناي او را میگفت و از او تعریف میکرد، به قول ما رفیق جونجونی بودند.
مطرّف میگوید: شبی از شبها اینها با هم جلسه خصوصی داشتند، پدرم از نزد معاویه برگشت، ولی زیاد اندوهگین و ناراحت بود. من از پدرم پرسیدم كه چرا ناراحتی؟ تو كه پیش رفیق قدیمیات رفته بودی! هر شب میرفتید و با هم مینشستید و میگفتید و میخندیدید. چرا امشب اوقاتت تلخ است؟ گفت: این مرد، یعنی معاویه، مردی بسیار بد، بلکه پلیدترین مردم روزگار است!
مذاکره معاویه با دوستش در خلوت
چه شد كه این رفیق چندین ساله یک مرتبه اینطور شد؟ گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: من به معاویه پیشنهاد کردم اکنون که تو به مراد خود رسیدی و دستگاه خلافت اسلامی را صاحب گشتی، بهتر است که در آخر عمری با مردم به عدالت رفتار مینمودی و با بنی هاشم این قدر بد رفتاری نمیکردی! بالأخره آنها ارحام تو هستند و اکنون چیزي برای آنها باقی نمانده است که بیم آن داشته باشی که بر تو خروج کنند. اینها راخوب دقت کنید، یعنی معلوم بود که تو زدی و بستی و گرفتی برای این که رقیب را ازمیدان به در کنی، حالا ديگر کسی نيست که مردم بخواهند به سوی او بروند و او را در مقابل تو عَلَم کنند، صریح به او میگوید الان یک رهبر مخالف که بتواند در جامعه با دستگاه تو مخالف باشد، وجود ندارد.
جواب معاویه چيست؟ بروید در مروج الذهب نگاه كنید! سراغ ابن ابی الحدید برود! نمیگویم سراغ ناسخ التواریخ بروید که بگویید اعتبار ندارد و نويسندهاش شیعه است.
معاويه گفت: «هیهات، هیهات، ابوبکر خلافت کرد و عدالت گستری نمود و بیش از این نشد که بمُرد و نامش هم از بین رفت و نیز عمر و عثمان همچنین مردند با این که با مردم نیکو رفتار کردند، اما جز نامی باقی نگذاشتند و هلاک شدند. ولی برادر هاشم هر روز پنج نوبت به نام او در دنیای اسلام فریاد میکشند «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»». ببینید چه قدر خبیث است كه حتی نمیخواهد اسم پیغمبر را ببرد. جمله بعدی را گوش کن «فَأَيُّ عَمَلٍ يَبْقَى بَعْدَ هَذَا لَا أُمَّ لَكَ» فحش میدهد، بگو ببینم دیگر با این وضع چه عملی باقی میماند؟[۲] «لَا وَ اللَّهِ إِلَّا دَفْناً دَفْناً»[۳] نه به خدا قسم، جز این که نام این پیغمبر باید دفن شود و اسم او هم از بین برود. این قضيّه را مسعودی از کتاب موفقیات زبیر نقل میکند که آن هم از اصول معتبر است.
آیا بحث معاویه بر سر حکومت است؟!
من اینجا مطالب مهمّي براي گفتن دارم. او چه میخواهد بگوید؟ آيا بحث حکومت است؟ کسی که بخواهد چنین حرفی بزند، خیلی باید حمارالله باشد. اينجا اصلاً به حکومت کاری ندارد، مسأله اين نيست که نمیخواهد بني هاشم به حکومت برسند، نه، بحث چيز دیگری است. میگوید اسلام باید برچیده شود، اسلام باید از بین برود. آيا او دنبال تغییر حکومت است به این معنا که حکومت دست آنها نباشد دست ما باشد؟
خواست معاویه: «سلطنت موروثی به جای خلافت»
نه، او دنبال چیز دیگری است، او میخواهد خلافت اسلامی برود و به جایش سلطنت آن هم به نحو موروثی بیاید و دیدید که راجع به پسرش هم میخواست همین کار را کند و بعد هم صحبت تغيير احکام شرعی است. جلسه گذشته اقامه نماز جمعه در چهارشنبه را گفتم، این هم رودربایستی بود که نماز جمعه را چهارشنبه خواند والّا آن را هم نمیخواند. کسی مختصر شعور داشته باشد ميفهمد. این از اوضاع پدر بود، پسر که دیگر هیچ، او غوغا کرده است، من فعلاً به او کاری ندارم، او همه اعتقاداتش را بیرون ریخت، امّا معاويه اعتقادش را آخر شب كه با رفیقش نشسته بودند، به او ابراز کرد.
امام تمام حرکات دشمن را زیر نظر داشت
امام حسین عجولانه حرکت کرد؟ مدبّرانه نبود؟ حساب شده نبود؟ در حسابش اشتباه کرده بود؟ امام حسین نابغه تاریخ است، زمان پدرش، زمان امام حسن(علیهالسلام) و زمان خودش، تمام این حرکات معاویه را زیر نظر داشت، ته دل او را خوانده بود، این که وقتی آمدند گفتند«وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَام»[۴]، اگر مردم به سرپرستی مثل یزید مبتلا شوند، بايد فاتحه اسلام را خواند به خاطر یزید بود؟
نه آقا، بینش امام حسین نسبت به این خاندان بود، اصلاً من اثبات میکنم كه اين بينش نسبت به پدرش معاويه بود. چون امام حسین آن موقع از نظر الهی مأموریت نداشت، پدرش اميرالمؤمنين هست، امام حسن هست، او وظیفهای ندارد والّا همان موقع میخواست این خاندان را سرنگون کند، امام حسین نمیخواست معاویه يك آن سر کار بماند، امام حسین چنین موجودی بود. دقیقاً بررسی کرده بود که این چه خبیثی است و چه کثیفی است و میخواهد ریشه اسلام را بکند. امام حسین اینها را میدانست و این مطلب را جاهای مختلف هم گفته است.
هدف امام، خلافت هم نبود
گام اشتباه برخی همین جا است كه تا آخر هم کج رفتهاند. رج رفتهاند، امّا کج رفتهاند! آيا هدف امام حسین این بود كه بر سر کار بیاید؟ اصلا و ابدا. نفهمیدی هدف امام حسین چه بوده است. هدفش بقای اسلام بود، خودش هم گفته است، حتی زمان معاویه هم عقیدهاش این بود که این خبیث باید از بین برود، بحث یزید نیست، چرا عوضی رفتی؟ میگفت این طایفه ضدّ اسلام هستند، ظاهرشان را نگاه نکن! ظاهر اسلامی و همه چی دارند، در محراب هم میایستند، امّا اینها ظاهر فریبی است.
ببینید معاویه چه طور تند برمیگردد و به این رفیقش میگوید «لَا أُمَّ لَكَ» ای بی مادر، ای ولد الزنا «فَأَيُّ عَمَلٍ يَبْقَى بَعْدَ هَذَا» وقتي روزی پنج بار اسم پيامبر را در مأذنهها میبرند، ديگر آدم نمیتواند کاری كند، ميگوید «لَا وَ اللَّهِ إِلَّا دَفْناً دَفْناً» باید این نام دفن شود، حرفش صریح است.
امام میدانست پایان این راه شهادت است
امام حسین میدانست كه کشته میشود، چون من اینها را قبلاً بحث کردهام دیگر تکرار نمیکنم. هر کسی هم که به سپاه امام میآید، حضرت به او میگوید از پول و ریاست و اینها خبری نیست، فقط کشته شدن است، انشاءالله بعد به دليلش میرسم. امام حسین از هیچ کس هم دست بردار نیست، اگر عثمانی باشد، میگوید بیا کشته شو، نصرانی باشد ميگويد بیا کشته شو، ای بابا دائم میگوید کشته شو، چرا کشته شوم؟ چه ثمرهای دارد؟ انشاءالله بعداً ثمرهاش را میگویم. این كشته شدن براي آن هدفی که امام حسین داشت مؤثر بود، برای امام حسین کشتنها مؤثر نبود. اگرهمه آنهایی که در کربلا در مقابل امام حسین بودند، كشته ميشدند، به نظر بنده امام از نظر رسیدن به هدفش پیروز نبود، درست برعکس میگویم. هر يك از صحاب حضرت که کشته میشد، حضرت به هدف نزدیک میشد. شاید با شما اینطوری راجع به کربلا بحث نکرده باشند، شما این حرفها را جایی شنیدید؟ برای اولین بار گوش کنید. من همه اینها را اثبات میکنم.
ذکر مصیبت وهب تازه مسلمان
وهب بن عبدالله، نصرانی بوده است و به دست ابا عبدالله مسلمان شده است، میگویند این جوان ده روز بوده كه ازدواج کرده است، این شخص تازه مسلمان است، هنوز اعتقادش سست است، اصلا و ابدا بیاید و کشته شود، این برای اسلام سود دارد، به نفع هدف ما است، بیاید کشته شود. در کربلا مادرش به او گفت برو ببین امام حسین تنها است. همسرش به او گفت: نه خیر نباید بروی، بین مادر و همسر درگیری شد، بالأخره به قضاوت حسین(علیهالسلام) تن دادند، همسرش گفت به یک شرط میگذارم بروی، بايد دوتایی پیش امام حسین برویم، من آنجا حرفهایم را بزنم بعد تو برو، گفت باشد برویم.
اجازه خواستند و وارد خیمه شدند، آقا ما با هم اختلاف داریم، بیاييد اختلافمان را حل کنيد، اختلافتان چیست؟ وهب گفت من میخواهم به میدان بروم، امّا همسرم میگوید نمیگذارم بروی، او هم ابا نکرد و گفت بله من نمیگذارم برود. بگو ببینم قضيه چیست؟ گفت: اولاً اگر او به میدان برود، من یک زن جوان در این بیابان هستم، شما ضمانت کن من هم پیش زن و بچه شما بیایم و تنها نباشم، دوم؛ میدانم که اگر او شهید شد، قیامت به بهشت میرود، ميخواهم من را فراموش نکند، من را هم با خودش ببرد. مینویسند: «فبکی الحسین بکاءً» امام حسین شروع کرد های های گریه کردن. رو کرد به این زن جوان گفت هر دو تا را برایت تضمین میکنم، بگذار برود.
وهب به ميدان رفت، یک دستش قطع شد، یک وقت نگاه کرد دید كه همسرش عمودی در دستش گرفته است و دارد وسط میدان میجنگد، جلو آمد و گفت نفهمیدم، تو که مانع جنگيدن من میشدی، چه طور شد الآن وسط ميدان آمدي؟ گفت مگر نمیشنوی كه حسین چه میگوید؟ «وا غربتاه وا قلت ناصرا هل من معین یعیننا فی وجه الله» مگرنمیبینی داد میزند من غریبم، من کسی را ندارم؟
[۱]. من میخواستم سال گذشته این خطبه را مطرح کنم، امّا نرسیدم، بحث من اینجا است، من تا اینجا فقط جریانات تاریخی را گفتم تا موقعیّت بحث از نظر تاریخی روشن شود.
[۲]. «لَا أُمَّ لَكَ» در عربها یعنی ایبی مادر
[۳]. بحارالأنوار، ج۳۳، ص۱۶۹
. بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲[۴]