في الجمله مي بينيد يک معاشرتي است که مبدأ انتقال فرهنگ، انتقال روش زندگي، انتقال الگوهايي که آنها براي زندگي خودشان درست کردند و انتقال اين فرهنگ ها شده است. ما هستيم و يک چنين اختلاط وسيعي که البته همراه با حکمت است و در همين آميختگي هم هست که براي کفار، امکان اصلاح و براي مومنين، امکان رشد فراهم مي شود. خداي متعال در قرآن، يک تعبير لطيف و سنگيني دارد و داستان فرعون و تسلط فرعون را بر قوم حضرت موسي بيان مي کند «يُذَبِّحُونَ أَبناءَكُم وَ يَستَحيُونَ نِساءَكُم وَ في ذلِكُم بَلاءٌ مِن رَبِّكُم عَظيمٌ»(بقره/49) فرزندان و پسران شما را ذبح مي کردند، دختران را زنده نگه مي داشتند. اين يک ابتلائي است از ناحيه پروردگار شما که شما را تربيت و تدبير مي کرد و خيال نکنيد زمام امر از دست خدا خارج شده بود. يک ابتلاء عظيمي از ناحيه پروردگار شما بود که اين ابتلاء، به رشد شما ختم شد. از دل همين ابتلاء است که رشد قوم حضرت موسي پيدا مي شود و مهياء مراحل بعدي مي شوند. پس در اين آميختگي، يک رشدي براي جبهه مومنين هست؛ در اين سختي ها، امکان شکوفايي جامعه مومنين فراهم مي شود و از يک طرف هم امکان اصلاح و خير براي جبهه کفار فراهم مي شود.

آنهايي که مسير کفر را انتخاب مي کنند با اينکه مجبور نيستند؛ خداي متعال، آنها را هم امداد مي کند؛ اما امداد آنها ديگر به نفع شان نيست. آنها از اين امداد، استفاده خوب نمي کنند. مي توانند برگردند، کفرشان را تبديل به ايمان بکنند ولي اگر برنگشتند، نبايد تلقي کنند اين فرصتي که در اختيارشان قرار مي گيرد و یا اين دولتي که به آنها داده مي شود، به نفع آنها است؛ زیرا قرآن می فرماید «إِنَّما نُملي لَهُم لِيَزدادُوا إِثماً»(آل عمران/178) اين املاء، منتهي به ازدياد إثم و گناه آنها شده و آنها گناه شان متراکم تر مي شود. اين آميختگي، با همه اين حکمت هايي که دارد، اما بنا نيست که براي هميشه بماند. بايد با يک برنامه ريزي، اين آميختگي و اختلاط، به تفکيک ختم بشود. در سوره مبارکه «بينه» خداي متعال از اين داستان تفکيک گفتگو مي کند، تا انتهاي سوره که به وضوح توضيح مي دهد که ديگر دو جريان مي شود. يکی جريان «خَيرُ البَرِيَّةِ» است، يک جريان هم جريان «شَرُّ البَرِيَّةِ» که آنها بهترين ها و اينها هم بدترين ها مي شوند و در دو فضايي که ديگر با همديگر مساس و ارتباطي هم ندارد، قرار می گیرند.

انفکاک حق و باطل به وسیله فرستاده الهی

سوال این است که اين تفکيک چطور واقع مي شود و مأموريت هاي ما در اين دوران آميختگي و اختلاطِ جبهه حق و باطل است چيست؛ در همين سوره خداي متعال مي فرمايد «لَم يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِن أَهلِ الكِتابِ وَ المُشرِكينَ مُنفَكِّينَ» کفار اعم از کفارِ اهل کتاب و مشرکين، منفک نمي شوند. به گفته علامه بزرگوار طباطبايي از سنتِ هدايت الهي منفک نمی شوند و خدا اينها را رها نمي کند؛ البته اين، يک بيان، در توضيح آيه است. بيان هاي ديگر هم هست و تا پنج، شش بيان براي اين آيه کردند. شايد مرادِ آيه اين باشد: کفار، اعم از کفارِ اهل کتاب و مشرکين، از مومنين منفک نمي شوند. چنانچه در آخر سوره، مردم را دو دسته کرده است «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِن أَهلِ الكِتابِ وَ المُشرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُم شَرُّ البَرِيَّةِ إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُم خَيرُ البَرِيَّةِ»(بینه/6-7). پس مردم، در اين تقسيم بندي دو دسته اند، مومنين و کفار. کفار، اعم از کفارِ اهل کتاب و مشرکين، يک طرف هستند و مومنين هم يک طرف هستند. اين کفار، از جبهه مومنين انفکاک پيدا نمي کنند. آنها دنبال اين هستند که تسلط بر جبهه مومنين پيدا کرده و يک امت واحده اي درست بکنند که امت ضلال و تحت مديريت آنها باشد. به تعبير ديگر يک طرف دستگاه کفر و شيطان پرستي و دنيا پرستي است، يک طرف دستگاه ايمان بالله و خداپرستي. اين دو دستگاه الا به وسيله بینه از هم جدا نمي شوند «حَتَّى تَأتِيَهُمُ البَيِّنَةُ»(بینه/1) یعنی آنجايي که بينه به سراغ آنها مي آيد. «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ»(بینه/2-3) اين بينه اي که جبهه مومنين و کفار را از هم جدا مي کند رسولي است که از طرف خدا مي آيد. اين رسول، با يک مأموريت و دارايي ها و امکاناتي مي آيد. اين، نکته مهمي است که اگر کسي رسالت الهي نداشته باشد، امکان اينکه بتواند اين اقدام بزرگ را انجام بدهد نيست. اين طور نيست که اينجا هر کسي خودش پا در ميان بگذارد، بخواهد جبهه مومنين را مديريت و هدايت بکند؛ بلکه باید «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ» باشد. اين حديث نوراني را مرحوم حراني از وجود مقدس اميرالمومنين در «تحف العقول» نقل کردند که خطاب به کميل فرمودند. «يَا كُمَيلُ لَو لَم يَظهَر نَبِيٌ وَ كَانَ فِي الأَرضِ مُؤمِنٌ تَقِيُّ لَكَانَ فِي دُعَائِهِ إِلَى اللَّهِ مُخطِئاً أَو مُصِيباً بَل وَ اللَّهِ مُخطِئاً حَتَّى يَنصِبَهُ اللَّهُ لِذَلِكَ وَ يُؤَهِّلَهُ لَهُ يَا كُمَيلُ الدِّينُ لِلَّهِ فَلَا يَقبَلُ اللَّهُ مِن أَحَدٍ القِيَامَ بِهِ إِلَّا رَسُولًا أَو نَبِيّاً أَو وَصِيّاً يَا كُمَيلُ هِيَ نُبُوَّةٌ وَ رِسَالَةٌ وَ إِمَامَةٌ وَ لَيسَ بَعدَ ذَلِكَ إِلَّا مُوَالِينَ مُتَّبِعِينَ أَو عَامِهِينَ مُبتَدِعِينَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ المُتَّقِينَ»[1] اگر در روي زمين نبي نباشد یعنی کسي که از طرف خدا آمده و خداي متعال او را با خبر کرده، اخبار غيبي در اختيار او است، دريافت هايي از عالم غيب دارد، نباشد اما يک مومنِ با تقوايي روي زمين باشد که از طرف خودش مردم را به طرف خدا دعوت کند، آیا خطاکار است يا اصابه به واقع کرده؛ کدام يک از اين دو تا است؟ چون دعوت کردن، قواعد دارد اینکه چطور و به چه اعتقاد و اخلاق و مناسک عملی مردم را دعوت مي کند. بعد حضرت خودشان جواب دادند به خدا قسم که خطاکار است و اشتباه مي کند و راه درست نمي رود تا خداي متعال او را براي اين کار نصب کند. اگر خداي متعال او را نصب نکند و او را اهل براي اين کار نکند، هر کسي از طرف خودش گمان کند که مي تواند مردم را دعوت بکند؛ اين، مخطئ است. دين، امري است مربوط به خداي متعال و قبول نمي کند از کسي که قيام کند به او الا اينکه يا رسول باشد يا نبي باشد يا وصي رسول و نبي باشد.، اين سه منصب الهي مقام نبوت، مقام رسالت و مقام امامت است. بعد از اين، مردم، دو دسته مي شوند؛ يا موالات دارند و تبعيت مي کنند و يا اينکه در حيرت و نابينايي و کوري هستند و بدعت مي گذارند. خداي متعال از متقين قبول مي کند. تقوا در اينجا يعني کسي خودش بي جهت شانه زير بار ندهد. اگر خداي متعال رسولي قرار داد، به او رسالتي داد و او و يا نبي يا امام را براي اين کار اهل کرد و آنها حق دارند اقدام کنند و بقیه بايد تبعيت کنند؛ يعني راه مستقلي ندارند و کسي حق ندارد مستقل از انبياء و اولياء الهي، دعوت بکند. خداي متعال چنين اجازه اي به کسي نداده است.

تاثیر ابلاغ پیام از جانب رسول مرسل

اين آميختگي پیچیده ای که بين جبهه حق و باطل در دنيا وجود دارد، بر اساس روايات ما از قبل از اين عالم شروع شده و در اين دنيا ادامه دارد و بعد جبهه کفر، از آن شدت تعلقي که به جبهه مومنین دارند و مي خواهند جامعه مومنين را تحت سلطه خودشان داشته باشند منفک می شود و در دوران ظهور و در قيامت، این تفکیک به مرحله نهايي اش مي رسد. اين انفکاک با رسولی که از جانب خداست آغاز مي شود و او است که تفکيک مي کند. یک حديث نوراني است که می فرماید شخصي مولايي داشت که بر قتل او تصميم گرفته بود او از مولايش فرار کرد و آمد محضر امام صادق شکايت کرد، گفت: مولایم مي خواهد بي جهت من را به قتل برساند. حضرت فرمودند: برو سلام من را به او برسان و بگو امام صادق فرمودند به خاطر من از ايشان گذشت کنيد. در راه برگشت به طرف مولاي خودش يک کسي از اهل بصيرت که جزء متوسمين بود اين شخص را ديد و گفت کجا مي روي؟ من هرچه نگاه مي کنم می بینم که اين چشم و دست و پا همه مي گويد به طرف مرگ خودت حرکت مي کني. اين مسير شايسته ای نيست که تو مي روي. بعد گفت: حالا زبانت را ببينم؛ نگاه کرد و گفت يک مأموريتي روي اين زبان است که اگر به کوه بزني کوه را متلاشي مي کند، خيالت راحت باشد. رفت پيش مولايش؛ همين که او را ديد، بساط را فراهم کرد و گفت خودت با پاي خودت آمدي. غلام گفت قبل از اينکه من را به قتل برساني، من يک حرفي دارم. امام صادق (سلام الله عليه) سلام رساندند و گفتند من را ببخشيد. مولا گفت خود آقا فرمودند؟ گفت بله. از بيان خود آقا شنيدم. گفت من مجازاتت را عفو مي کنم و آزادت مي کنم در راه خدا بروي. مأموريت يعني اين. اين شخص اگر از طرف خودش هرچه هم حرف بزند، خاصيت ندارد؛ ولی وقتي آن مأموريت را به انسان مي دهند؛ اين زبان، زباني مي شود که نفوذ پيدا مي کند. آن کسي که مي تواند در عالم جبهه حق و باطل را از هم جدا بکند، رسول است که وقتی او را وقتي مي فرستند، همراه با يک امکاناتي مي فرستند، صحف مطهَّره و کُتب قيّمه اي به او مي دهند.

اين صحف مطهَّره، به قرآن همچنین به امام و کُتب قيّمه هم به آن آيين پايداري که قوام جامعه انساني به او است تفسير شده است. کما اينکه در آيات ديگر قرآن هم مي فرمايد «هُوَ الَّذي أَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى وَ دينِ الحَقِّ»(صف/9) خداي متعال اين پيغمبر را فرستاد که اولاً رسول او است و دوم اينکه با او امکانات و هدايت و دين حقي را با او همراه کرد که اين هدي و دين حق، قرآن و دين الهي است. در روايات هم در تفسير این آیه بیان فرمود «أَمَرَ رَسُولَهُ بِالوَلَايَةِ لِوَصِيِّهِ وَ الوَلَايَةُ هِيَ دِينُ الحَقِّ»[2] دين حق، همين ولايت اميرالمومنين عليه السلام است. خدای متعال او را همراه با کتاب و همراه با ائمه مي فرستند و او را رها نمي کنن لذا فرمود: «هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصرِهِ وَ بِالمُؤمِنينَ»(انفال/62) رسولي باید از عالم غيب بيايد و با يک رسالت و اخبار و صحف و کتب و با اوصيائي همراه باشد. اين رسول است که تفکيک می کند «يَتلُوا عَلَيهِم آياتِهِ». آنچه که باعث تفکیک است تلاوت و اقداماتي است که انجام مي دهد.

تلاوت کتاب، يک معناي گسترده اي دارد. يک معنايش همين است که اين آيات را بر مردم تلاوت مي کند. تلاوت رسول، با تلاوت ما فرق مي کند؛ وقتي پيغمبر تلاوت مي کند، عالم، متحول مي شود.

بنابراین جبهه حق و باطل بر اساس حکمت يک ارتباط گسترده اي دارند و در اين عالم با هم آميختگي پيدا کردند «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً * فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ»؛ اما با يک رسولي از هم تفکیک پیدا می کنند و تا آن رسول نيايدو آن صحف مطهَّره را نخواند و بينات نيايند؛ آنها صف شان را جدا نمي کنند. آنها مدعي تماميت اند؛ شيطان جبهه حق را رها نمي کند و فقط با رسول است که شياطين مجبور مي شوند جبهه خودشان را تغيير بدهند و تفکيک بکنند.

بعد صحبت از يک بحث ديگري مي کند که بعضي از بزرگان و مفسرين، اينها را به يکجا برگرداندند. يکی همان بحث تفکيک جبهه ايمان و کفر است. يکي هم تفرق است. آنجا که می فرماید «وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الكِتابَ إِلاَّ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّنَةُ» کتاب براي همه آمده، يک عده اي «أَهلِ الكِتابِ» هستند و يک عده اي نيستند. آنهايي از امم گذشته که کتاب برايشان آمد اما تفرق کردند و تفرق آنها هم بعد از بينه بوده است. بعضي مفسرين بزرگوار گفتند که تفکيک و تفرق، يک چيز است و قرآن يک مطلب را بيان مي کند و آن اين است که کفار امت، از مسير هدايت منفک نشدند الا بعد از بينه و امم گذشته هم همين طور بوده اند؛ بعد از آمدن کتاب، تفرق مي کردند.

امام؛ حبل المتین و محور ائتلاف امت

داستان تفرق، شاید غير از داستان تفکيک است. يک پيوستگي و اتصالي است بين جبهه ايمان و کفر وجود دارد که بايد به تفکيک منتهي بشود. که با رسول انجام می شود و يک تفرقي است که در امت اتفاق مي افتد که اين هم بعد از اينکه رسول مي آيد؛ معمولاً بر سر وصيِ رسول بوده است؛ یعنی تا رسول بوده، منافق و مومن دور هم جمع بودند. وقتي اين رسول از دنيا مي رفت و کار به اوصيائش مي کشيد، تفرقي اتفاق مي افتاد. آنکه محور ائتلاف امم است، اوصياء و ائمه عليهم السلام هستند. در بيانات معصومين آمده است: «بِمُوَالاتِكُم عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِينِنَا وَ أَصلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِن دُنيَانَا وَ بِمُوَالاتِكُم تَمَّتِ الكَلِمَةُ وَ عَظُمَتِ النِّعمَةُ وَ ائتَلَفَتِ الفُرقَةُ»[3] ظرفيت امام ظرفيت ائتلاف يک امت است. او همان «حبل المتين» اي است که به ما گفتند دور او جمع بشويد و تفرق نکنيد. محور وحدت که مي تواند امت اسلامي را به يک وحدت برساند، امام منصوب از قِبَل خدا است و غير از کتاب و رسول است. کتاب و رسول مي آيند صف مشرکين و کفار از مومنين جدا مي شود؛ اما درون جبهه مومنين، آن کسي که مي تواند اين جبهه را منسجم بکند و مومنين، حول او به وحدت مي رسند امام است. اینکه قرآن فرمود «وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»(آل عمران/103) همان امام است که رشته اتصالِ همه به خدا است و ظرفيت اين را دارد که همه را دور خودش جمع کند؛ چون ايجاد الفت يک کار عادي نيست که هرکسي بخواهد خودش محور ائتلاف بشود؛ بلکه يک ظرفيتي بايد داشته باشد که بتواند قلوب را جمع و هدايت بکند. اين، وجود مقدس امام عليه السلام است. آن تفرقي که اتفاق مي افتد بعد از انبياء، بر سر اوصياء انبياء است. آن حبل متين و رشته اي که مي تواند رشته اتصال امت به حضرت نبي اکرم باشد، و مردم را به او گره بزند و حول او جمع کند و دين داري بکنند، امام است.

در ضمن اين آيه شريفه، خداي متعال مي فرمايد «وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَستَ مُرسَلاً قُل كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيني وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ»(رعد/43) یعنی کفار يک گمان باطلي دارند و مي گويند شما مبعوث و پيغمبر نيستي و از طرف خودت حرف هاي خوبي مي زني، يک نابغه هستي. به آنها بگو من تا شاهد دارم که براي رسالت من کافي است. يکي خداي متعال، و دیگری آن کسي که «عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ». ذيل اين آيه روایت است که سلمان از اميرالمومنين، سوال کرد. «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ» کيست؟ حضرت فرمودند من هستم. بعد يک جمله اي حضرت فرمودند که نبي اکرم از خداي متعال يک وسيله اي مي خواست که بين او و امتش باشد و امت بتوانند از طريق او به رسول برسند و حقايقي که در محضر رسول خدا بوده دريافت کنند؛ زیرا دریافت آن حقایق مشکل است[4]

همچنین قرآن می فرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُم شَهيداً»(بقره/143) ما شما را امت وسط قرار داديم؛ تا شاهد بر مردم باشيد و رسول شاهد بر شما است. ذیل این آیه حضرت فرمودند که امت وسط و واسطه بين رسول و مردم ما هستيم. ما هستيم که شاهد بر مردم هستيم و ديگران شهادتي ندارند و رسول هم شاهد بر ما است. ما شاهد بر مردم هستيم. حضرت امیرالمومنین فرمود وجود مقدس نبي اکرم از خداي متعال يک وسيله اي خواستند که بين ايشان و امت باشد و امت، از طريق او متصل به نبي اکرم بشود؛ پس خداي متعال، وجود مقدس اميرالمومنين را قرار داد. آن وسيله اي که حضرت براي اتصال امت به خودشان و اتصال امت به وجود مقدس نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و اتصال امت به خداي متعال مي خواستند، خداي متعال در وجود مقدس اميرالمومنين قرار دادند. آن کسی که همه «عِلمُ الكِتابِ» در محضر او است و مي تواند محور ائتلاف يک امت بشود. همين طوري کسي نمي تواند امتي را که رسول مي خواهد هدايت کند سرپرستی نماید مگر اینکه امت باطل باشد؛ اما آن امتي که حول رسول و حول اين دعوت و کتاب تشکیل می شود وقتي به ائتلاف مي رسند و همدل و همراه مي شوند که به آن رشته الهي متصل باشند او است که جلوي تفرق را مي گيرد.

این تفرق حتي در آنهايي که «أُوتُوا الكِتابَ»، و «أَهلِ الكِتابِ» هستند و کتب آسماني برايشان آمده و في الجمله کتاب و رسول را قبول کردند هم بوده است. حضرت نبی اکرم فرمودند بني اسرائيل 73 فرقه شدند، امت من هم اين طور مي شوند. قبول رسول و کتاب براي اينکه با اين رسول راه را طي بکنند، کافي نيست؛ بلکه نياز به يک عروه الوثقي و وسيله اي است که واسطه بين اين امت و رسول باشد. او است که مي تواند محور تجمع بشود. معمولاً در امم، همين که پيغمبر رحلت مي فرمود، مردم بر سر وصي اش اختلاف مي کردند و متفرق مي شدند. بعد از آمدن بينه که رسول است و کتاب مي آورد، يک تفرقي اتفاق افتاد و صف کفار از مومنين یعنی کساني که اين رسول را مي پذيرفتند، جدا مي شد. ولي بلافاصله بعد از رسول، دوباره يک تفرقي در امت پيدا مي شد.

دو سنت وجود دارد. يکي «تفرق» است و يکي «تفکيک» است. تفکيک، بر محور رسول اتفاق مي افتد. ولي بعد از آن تفرق رخ خواهد داد. آن تفرق، تفرقي است که در امت خود رسول اتفاق مي افتد. فقط بر محور اوصياء، مي شود به انسجام و وحدت برسند، اما نمي پذيرند. لذا امتحان سنگيني پيش مي آيد و بين خودشان تفرق اتفاق مي افتد. اين امر در دنياي اسلام هم بود؛ یعنی حضرت آمدند و صف کفار و مشرکين را في الجمله از صف مسلمان ها جدا کردند. ولي بعد وجود مقدس نبي اکرم، بر محور وصي حضرت، يک تفرقي اتفاق افتاد. همان امتحانی که قرآن می فرماید «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن يُترَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُم لا يُفتَنُون»(عنکبوت/2) امتحان سنگيني که با آن يک تفرق پيدا شد. بنابراین پيامبر مي آيد همه را دعوت مي کند و با اين دعوت و کتابي که پيامبر مي آورد، بين جبهه کفر و ايمان يک تفکيکي اتفاق مي افتد که در پايان سوره کاملاً توضيح داده شده است.


[1] تحف العقول، النص، ص: 175

[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 432

[3] من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص: 616 – زیارت جامعه کبیره

[4] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 216

فهرست مطالب