آنهایی که سد راه انبیاء بودند، همین جلوه ها را در نزد مردم تبدیل به بت می کردند و مردم را متوقف می کردند. الان هم همین است؛ اما کسی هست که می خواهد مردم را از این بت پرستی ای که در قالب جدید است یعنی بت پرستی بنی امیه عبور بدهد. آنها امپراطوری بپا می کنند و مردم را مشغول به دنیا و جلوه های دنیا می کنند.
سیدالشهداء عبادت و فعل خودش، کهف شده تا جامعه را عبور بدهد. حضرت کهف کل کائنات است که با ابتلاء خودش و اهل بیتش پناه عالم شده است. ایشان سخت ترین بلاءها را تحمل کرده، برای اینکه پناه بشود در زیارت ایشان آمده است «بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیكَ» حضرت با عاشورای خودش کهف ما شده تا ما بتوانیم در سایه او، این دوران را به سلامت بگذرانیم و به دوران امنیت و ظهور و رجعت برسیم. ما باید به این کهف و به عاشورای حضرت پناه ببریم. در حلقه اول عاشوراییان آنهایی که به عاشورای حضرت پناه بردند و گرد سر سیدالشهداء بودند، یا اسیر بودند یا شهید بودند؛ ولی سیدالشهداء کهف شان شد؛ آیا سیدالشهداء، اصحاب خودش را از فتنه بنی امیه و سقیفه عبور نداد و به سلامت، جان به در نبردند؛ آیا حفظ شان نکرد؛ آیا آنها در دل همین دنیا با همه جلوه هایش، به سلامت عبور نکردند و به «أَحْسَنِ النِّیاتِ» نرسیدند؟! البته که رسیدند و این، کار سیدالشهداء است. خود حضرت برای عبور دادن عالم با بلای خودش کهف شده و دیگران هم اگر بخواهند در این حصن قرار بگیرند تا دوران ظهور برسد و آن اتفاقات بعدی بیافتد، باید حتماً در پناه این کهف باشند و اگر هم در کهف سیدالشهداء آمدند باید به لوازمش ملتزم بشوند. درگیری سختی است و خسته شدن و زود دنبال جمع و جور کردن و رفاه رفتن، با داستان کهف سیدالشهداء نمی سازد. البته اگر بیرون از کهف بروید زینت ها و جلوه های دنیا، شکارگاه انسان می شود؛ چنانچه شیطان و پرچمداران کفر در طول تاریخ، با همین جلوه ها، دیگران را دعوت کردند و از راه خدا باز داشتند. داستان دنیا، داستان عبور از این جلوه ها به سمت خدای متعال است و این هم پناهگاه می خواهد. یک طرف، بساطی بپا می کند که جلوه های دنیا را به شکارگاه آدم ها تبدیل می کند و هرکسی در آن باتلاق می رود، حتی اگر توانا باشد متوقف شده و فرو می رود. در قبال آن دستگاه عظیم، خدای متعال کهف حصین قرار داده است. این کهف حصین، تمام بلاء را تحمل می کند. در روایت است که می فرمایند: ما کهفِ شما هستیم. ما کشتی نجات شما هستیم. ما مثل کهفِ اصحاب کهف، برای شما هستیم. مِثل کشتی نوح، برای شما هستیم. مثل باب حطه قوم بنی اسرائیل هستیم که با ورود به باب حطه، به طهارت رسیدند؛ و با سوار شدن بر کشتی، نجات پیدا کردند. اگر با رفتن به کهف، از بت پستی محفوظ ماندند؛ شما هم در این فتنه ای که بعد از دوران وجود مقدس نبی اکرم بپا شده و تاکنون ادامه دارد، به این کهف پناه ببرید. الان ادامة همان فتنه و ماجرا است و چیز جدیدی نیست و تا عصر ظهور هم ادامه پیدا می کند. اگر بخواهید پناه پیدا بکنید و مبتلای به آن کفر و نفاق نشوید، باید به این کهف پناه ببرید.
سیدالشهداء و اهل بیت در این فتنه برای عبور دادن مردم چگونه کهف و پناه شدند؛ جز با ابتلاء و بلاء و تحمل سختی ها، کهف نشدند. ما هم راه مان همین است. این راه تا قبل از ظهور و رجعت همین است. ما باید کنار این اولیاء الهی و در پناه این کهف قرار بگیریم، با عاشورا است که می شود در پناه بود و از مسیر و معبر دنیا و جلوه ها و زینت هایش به سلامت عبور کرد. دنیا گاهی اوقات خیلی جلوه می کند و این جلوه ها، ما را می گیرد.
تقابل دو جریان موافق و مخالف در نگاه به کهف حصین الهی
دو جریان در جامعه مومنین هست. جریانی که نگاهش به این کهف است و می داند برای عبورِ همراهِ با این کهف تا عصر ظهور، باید خیلی سختی ها را تحمل کرد و جریانی که نگاهش به این کهف نیست و دنبال جلوه های دنیا و فریفته جلوه های دنیا است. آنهایی که زمان سیدالشهداء راه حضرت را نمی پسندیدند، جلوه های دستگاه بنی امیه، آنها را برده بود. الان هم دنیای ما همین طور است یک عده ای نمی پسندند و نمی فهمند و نمی توانند مسیر استقامتِ در راه خدا را تحمل بکنند، پس می گویند: باید این مسیر استقامت، تغییر بکند و ما در وادی همراهی با جامعه جهانی حرکت بکنیم؛ برای اینکه بتوانیم به توسعه و رفاه و امثال اینها برسیم، باید از مقاومت دست برداریم؛ اقتصاد مقاومتی، بی معنا است. باید دست از نظامی گری برداریم، سراغ اقتصاد علمی برویم و در نهایت هم در مواد برنامه ششم، همه اینها گنجاندند که جزءِ مخاطراتِ این برنامه است. به جای مقاومت و استقامتِ در مسیر ریلی که امام بزرگوار گذاشتند و الان هم رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی آن را دارند ادامه می دهند؛ ریل گذاری جدیدی کردند که همان همراهی با جامعه جهانی است و همین را شما در برنامه ریزی ها می بینید و رد پایش در برنامه ششم، مشاهده می شود ریل گذاری برای حرکت جامعه که خیلی هم پنهان است.
اگر کسی در پناه عاشورا رفت، باید تا دوران ظهور استقامت کند. کهف ما است ولی در این کهف بودن، اعتزال می خواهد. نمی شود آدم با جریان کفر آمیخته بشود و در کهف هم باشد؛ نمی شود زمامداری کفر را قبول کرد، در کهف هم بود. آنهایی که خیال می کنند می شود در سوئد و سوئیس و آنجاها زیر چتر ولات کفر زندگی بکنند، و بعد شیعه هم بمانند و ولایت امیرالمومنین هم قبول کنند اما با آنها هم هماهنگ باشند؛ بویی از تشیع نبردند. امام حسین علیه السلام، عاشورا را بپا کرد برای اینکه کهف این امت باشد. و خیلی هم سخت تمام شد.
مراقبت سالیانه برای درک فیض شب عاشورا
امشب، شب عاشورا است. یک سال، ما منتظر می مانیم امشب بیاید، ان شاء الله نسیم یا جلوه ای از عاشورای حضرت که هر سال در عالم تکرار می شود ما را هم در بر بگیرد. ان شاء الله ما هم به امام حسین برسیم. خدا رحمت کند یک استاد عزیزی می فرمود: یکی از گریه هایی که من همیشه در این ایام دارم، گریه خوف است. نگرانم که نکند فردا، روز عاشورا که شد، آرزوهای ما، هوس های ما، آن هوس هایی که پشت ظواهر خودمان پنهانش کردیم سر بردارند و بین ما و امام حسین فاصله بیاندازند؛ یا خدایی نکرده این هوس ها موجب بشود که ما کنار امام حسین نیاییم یا به عکس، بیاییم در صف مقابل امام حسین و مقابل حضرت تیغ و شمشیر بکشیم؛ وقتی دنیای مان به گرو افتاد، مثل مردم کوفه، صبح، دور و بر مسلم جمع بشویم و وقت مغرب، هیچ کسی دور و بر مسلم نباشد. این، خیلی جای نگرانی است. فرصت محرم، فرصت تصمیم های بزرگ گرفتن، فرصت خود را به امام حسین رساندن است.
امشب، امام حسین مهلت گرفت، بعضی مورخین نوشتند ۳۲ نفر امشب از آن لشکر به این طرف آمدند. امشب امام حسین، متحول شان کرد. این فرصت، برای متحول شدن، برای تصمیم های بزرگ گرفتن، برای از دنیا عبور کردن، برای آماده شدن برای همراهی سیدالشهداء، یک فرصت مغتنمی است. ان شاء الله یک طوری باشد که فردا صبح وقتی این دو صفی که تاریخ را دو دسته کرده مقابل هم می ایستند، ما احساس کنیم واقعا در صف سیدالشهداء هستیم، احساس کنیم از همه چیزمان گذشتیم، حاضریم حضرت نماز بخوانند و ما سپر سیدالشهداء بشویم. شب عاشورا، شب این تحول عظیم است. همه سال را انسان باید مراقبت بکند که مثل امشبی، این تحول عظیم در انسان اتفاق بیافتد.
روز تاسوعا دشمن تصمیم گرفت کار را یکسره کند و لذا تاسوعا روزی است که «یوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ الْحُسَینُ علیه السلام» حضرت می فرماید: «بِأَبِی الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِیبُ» یعنی پدرم به فدای آن آقای غریبی که روز عاشورا حلقه محاصره اش، کامل شد. دشمن هیچ نگرانی ای نداشت چون می دانست دیگر کسی برای حمایت از سیدالشهداء نمی آید. فرمان از طرف عمر سعد آمد که جنگ را شروع کنید. اگر امام حسین بیعت کرد، او را اسیر کنید و بفرستید و اگر بیعت نکرد سر از بدنش جدا کنید و اسب بر بدنش بتازید. مثل امروز بعد از ظهری سیدالشهداء علیه السلام بیرون خیمه نشسته بود و شمشیر خود را برای فردا آماده می کرد، لحظه ای خواب حضرت را گرفت در خواب دید جدش فرمودند که فرزندم به زودی به ما ملحق خواهی شد. در همین حال صدای همهمه دشمن به گوش رسید که به طرف خیمه ها حرکت کردند. زینب کبری سلام الله علیها تشریف آوردند و فرمودند: برادر، خوابیده اید؟ صدای همهمه دشمن می آید؛ دشمن به طرف خیمه ها حرکت کرده است. حضرت سر برداشتند و فرمودند خواهرم، جدم را در خواب دیدم که به من فرمود به زودی به ما ملحق می شوی. فرمود: برادرم، بروید ببینید اینها چه می گویند. حضرت اباالفضل با بیست نفر از لشکر آمدند و در مقابل لشکر دشمن، فرمودند: حرف تان چیست؟ گفتند: از طرف امیر فرمان آمده یا تسلیم یا جنگ؛ دیگر مهلت نیست. حضرت اباالفضل سلام الله علیه برگشتند و به سیدالشهداء فرمودند: آقا! این طور می گویند. حضرت فرمود: بگویید که امشب را به ما مهلت بدهید. می خواهیم قرآن بخوانیم؛ می دانی که من قرآن خواندن و مناجات با خدا و دعا کردن را خیلی دوست می دارم. به هرکیفیتی بود، امشب را مهلت گرفتند. در این شب حضرت اقدامات متعددی کرده و همه چیز را برای فردا آماده کردند. شاید همین ساعات شب بود که اصحاب خودش را در خیمه جمع کرد؛ حمد و ثناء خدا را گفت و بعد فرمود: من از شما گله ندارم. من اصحابی بهتر از شما و اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم نمی شناسم. اما در عین حال من بیعتم را از شما برداشتم. این دشمن، با من کار دارد. بفهمد شما می روید، من را تنها می گذارید، خوشحال می شوند. شب را مَرکب کنید و دست مردان بنی هاشم را هم بگیرید و از این بیابان بروید. آن جواب های فوق العاده داده شد؛ اما یک جمله قمر بنی هاشم فرمود که یک کتاب است. فرمود: ما شما را بگذاریم برویم در دنیا زنده بمانیم و برای زندگی دنیا، شما را رها کنیم؛ اگر شما را رها کنیم کجا برویم؛ آیا شما را با دنیا عوض کنیم؛ آیا ما را از در خانه خودتان به طرف دنیا می فرستید؟ بعد اصحاب هم شروع کردند؛ مسلم بن عوسجه و زهیر و سعید بن عبدالله، هرکدام به یک صورت؛ یکی عرض کرد: تا شمشیر در دست ما است می جنگیم؛ اگر اسلحه نداشتیم، با سنگ می جنگیم تا در رکاب شما به شهادت برسیم. چطور شما را رها کنیم؟ سعید بن عبدالله عرض کرد: ای کاش من را می کشتند و می سوزاندند و خاکسترم را به باد می دادند و دوباره زنده می شدم و هفتاد بار تکرار می شد و هفتاد بار در رکاب شما به شهادت می رسیدیم؛ اینکه یکبار جان دادن است، حال این یک جان را برداریم برویم؟ زهیر عرض کرد: ای کاش ما هزار جان داشتیم، هزار بار در مقابل شما کشته می شدیم. وقتی امتحان را پس دادند، حضرت به آنها فرمود: فردا، همه، به شهادت می رسید؛ بعد مقامات شان را نشان داد و آماده شان کرد.
نوبت به اهل حرم رسید. امام سجاد فرمودند: من در خیمه بودم، عمه ام نزد من بود. پدرم این اشعار را می خواند «یا دَهْرُ أُفٍ لَكَ مِنْ خَلِیلِ» اشعاری بود که بوی مرگ و إعراض از دنیا می دهد و مرگ و شهادت خودش را، حضرت خبر می داد. من متوجه شدم، خودم را کنترل کردم؛ اما دیدم پدرم اشعار را تکرار کردند و گویا با عمه ام کار دارند. وقتی عمه ام متوجه شد، سراسیمه از خیمه بیرون دوید و محضر امام حسین آمد و فرمود: چه می گویی برادرم؟ ای کاش مرده بودم. گویا الان جدم و پدر و مادر و برادرم را از دست می دهم. حضرت فرمود: خواهرم، صبر کنید؛ شیطان، حلم تان را نبرد. اهل آسمان ها و زمین، همه می میرند. پدرم از من بهتر بود، از دنیا رفت. مادرم از من بهتر بود، برادرم از من بهتر بود؛ همه، اقتدای به جدم کردند. من هم از دنیا می روم. زینب کبری متوجه شدند مثل اینکه مسئله، قطعی است؛ بی تاب شدند و عرض کردند: من از حرف شما نگرانم. شما وعده قطعی به من می دهید. حضرت آرام شان کردند و آنها را آماده کردند.
بعد صحنه جنگ را حضرت آرایش دادند: دستور دادند خیمه ها را به هم نزدیک کنید. پشت خیمه ها را خندق کندند. فردا صبح هم در این خندق آتش روشن کردند که کسی از پشت سر به خیمه ها نتواند حمله بکند و فقط یک مسیر پیش رو برای رفت و آمد، باز بود. نیمه شب حضرت از خیمه بیرون آمد، صحنه کربلا و صحنه فردا را زیر نظر دارد که مبادا کمین گاهی باشد و حادثه سختی پیش بیاید. می گوید در ضمن، حضرت گاهی می نشینند و این خارهای سر راه خیمه ها را جمع می کنند. شب تا صبح، به عبادت گذشت. در مقاتل هست که «لَهُمْ دَوِی كَدَوِی النَّحْلِ مَا بَینَ رَاكِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ» مثل زنبورهای عسل زمزمه شان در این بیابان پیچیده بود؛ یکی قرآن می خواند، یکی مناجات می کرد، یکی نماز می خواند. صدای قرآن خواندن امام حسین، در این بیابان پیچیده بود. نوشته شده ۳۲ نفر، به همین صورت وقتی این صحنه شب عاشورای امام حسین را با شب دشمن مقایسه کردند سراغ امام حسین آمدند و اینگونه امشب گذشت.
فردا صبح، حضرت نماز را با شهدای کربلا، با اصحاب خودشان خواندند. عمر سعد هم نماز را با لشکرش خواند. بعد دو صف، مقابل هم آراسته شدند. عمر سعد رو کرد به لشکر خودش و گفت: «یا خَیلَ اللَّهِ ارْكَبِی». لعنت خدا بر آنها زیرا این جمله ای است که وجود مقدس نبی اکرم در جنگ ها می فرمود که آماده بشوند. عمر سعد لشکر خود را آرایش داد. حضرت هم برای همین جمعیت اندک میمنه و میسره درست کردند. فرماندهی را به حبیب و زهیر دادند. قلب لشکر و فرماندهی کل را هم به وجود مقدس قمر بنی هاشم سلام الله علیه دادند. همان سر صبح، با تیراندازی از راه دور، تعداد زیادی از لشکر حضرت، حتی تا یک سوم هم نوشتند که به شهادت رسیدند؛ اما مقاومت و استقامت کردند و دشمن را وادار به عقب نشینی کردند. وجود مقدس قمر بنی هاشم دوباره لشکر را آرایش داد و از محاصره بیرون آورد. بعد از تیراندازی، هجوم دسته جمعی آوردند به لشکر امام حسین؛ حضرت، لشکر را حفظ کرد و دوباره آرایش شان داد، جنگ تن به تن شروع شد. همه اصحاب یک به یک رفتند. حبیب رفت؛ زهیر رفت؛ دیگران رفتند. هنگام ظهر شد، حضرت نماز ظهرشان را به روش نماز در جنگ، خواندند. نمی دانم، نماز عصر را نقل نشده اما نماز ظهر را حضرت با اصحاب شان خواندند. بعد از نماز، دیگر حلقه محاصره، خیلی تنگ شد و به سرعت، کار، پیشرفت رفت. اصحاب به شهادت رسیدند، نوبت به بنی هاشم رسید؛ بنی هاشم هم یک به یک رفتند. حضرت یکی یکی آمد در میدان، اینها را جمع کرد و به خیمه ها برگرداند. آخرین نفر قمر بنی هاشم بود سیدالشهداء کنار علقمه آمد و وقتی از کنار علقمه برگشت، دیگر خود حضرت آرام آرام آماده رزم و میدان رفتن شد. خودش را به خیمه هایش نزدیک کرد. شاید همین طور که سوار مَرکب بود، از مَرکب پیاده نشد، از بیرون خیمه ها با زینب، رباب، ام کلثوم، سکینه وداع کرد… السلام علیک یا اباعبدالله…
[۱] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج۲، ص: ۱۱۷