شب نوزدهم ماه مبارک صوت مهمانی آیهها را گوش دادم. از استاد بزرگوارمان و ماجده و فاطمه و نسرین بطور ویژه سپاسگزارم.
و اما بعد…
اینکه سوره عادیات دوای درد انسان کنودی چون من است را سال گذشته نزد امام رئوف از جناب چیتچیان شنیدم و از آن زمان، این سوره ذکر ذهن و زبانم بود. اما توضیحاتی که در باب آن ارائه شد سوالاتی را برایم تکرار کرد که سالها برایم بیجواب مانده است:
چرا ضبحا؟! مطمئنید که باید نفسنفس بزنیم؟! آن هم با تاکید بر این نکته که آنوقتی نفسها به شماره میافتند که تلاشمان بیشتر از طاقتمان است؟ اصلا حتی اگر تکلیفمان با تکلیف هم مشخص باشد -که لا یکلف الله نفسا الا وسعها- آیا مطمئنید که برای رهایی از کنود بودن و البته ناسپاسی، باید بیشتر از وسعمان بدویم؟!
این روزها صوت درسگفتارهای «رهایی از کمالطلبی منفی» دکتر شیری را گوش میدهم. نمیدانم این روانشناس چقدر مورد وثوق شماست، اما شخصا مبتلا به مباحثی هستم که مطرح میکند. شاید بتوانم بگویم تمام گزارههایی که از کمالطلبی منفی ذکر میکند همان چیزهاییست که از کودکی با آنها بزرگ شدهام!
دکتر شیری صراحتا آموزه «همه یا هیچ» را نادرست و مادر کمالطلبی میداند. اینکه یا باید کاری که شروع میکنی را به بهترین شکل ممکن (یا حتی غیرممکن!) انجام دهی یا اصلا همان بهتر که سراغش نروی! این نگاه باعث میشود که کوهی از کارهای نیمهتمام و یا اصلا شروع نشده مقابل چشممان باشد و سوهان روحمان. و درست همین کارنامه است که ما را از پردستآورد بودن باز میدارد. حالا این حرفها را بگذارید کنار آنچه آقای چیتچیان در نشست جمکران سال گذشته از شهید قربانعلی ولایی گفتند: اگر کسی میخواست به حوزه برود و طلبه شود این شهید بزرگوار به او میگفت که یا به حوزه برو تا به اجتهاد برسی یا در همین بازار بمان و به کسبوکارت برس. اگر هم کسی میخواست به جبهه برود باز این عزیز میگفت که یا به جبهه برو تا شهید شوی (یا اینکه جنگ تمام شود) یا اصلا نرو…
اصلا رابطه ضبحا با فاقرءوا ما تیسر منه چیست؟! آنچه میسور است که نفسنفس زدن نمیخواهد! اصلا از تیسر منه که بگذریم قرائت را چه کنیم؟ سمیرای عزیز برایمان از قرائت و ترتیل گفته بود: اینکه ترتیل وظیفه پیامبر است؛ تصمیمگیری و عمل به نحوی که پس و پیش ماجرا را بدانی و کل داستان از اول تا آخرش برایت روشن باشد. (استاد سمیرا؛ توضیح ناقصم را تصحیح کن.)اما وظیفه ما قرائت است؛ طبق آنچه که برایم روشن شده (که البته تمام آنچه که هست، نیست) عمل کنم؛ چه بسا در آینده متوجه شوم نتیجه کار خلاف آنچه فکر میکردم از آب درآمده. اما گویی که این تعریف از قرائت با عادیات جور درنمیآید… .
خاطرم هست یک روحانی روایتی خواند با این مضمون که هرگاه میان دو کار مخیر بودی کاری که دشوارتر است را انجام بده که اجر بیشتری دارد. فعلا نتوانستم اصل روایت را پیدا کنم اما انگار مضمونش با نگاه عادیاتی جور درمیآید و اتفاقا از باورهایی است که ما را به سمت کمالگرایی سوق میدهد. باور به اینکه برای امری مشخص هرچه سختی بیشتری را متحمل شوم امتیاز بالاتری میگیرم از همان شاکلههایی است که واقعا فکر میکردم درست است! (اگر خاطرتان باشد در بحث از سوره یوسف یاد گرفتیم که باید دنبال آن باورهایی بگردیم که تمام عمر با آنها زندگی کردهایم و اتفاقا به نظرمان درست میرسند و باورمان نمیشود که همینها کار را خراب کرده باشند! باید آن بتها را شکست… فکر میکنم اینکه هرچه بیشتر خودم را به زحمت بیندازم بچه بهتری هستم، از همین باورهاست!)
دکتر شیری از قانون یرکس-داتسون میگفت؛ اینکه اگر دشواری و فشار کار تا سطح معینی بالا برود میتواند بازده را افزایش دهد، اما اگر بیش از این سطح بالا رفت -و احتمالا نفسها را به شماره انداخت- راندمان کار پایین میآید. اما انگار در نگاه عادیاتی هر چه سریعتر بدویم گردوخاک بیشتری بلند میشود و بارقههای بیشتری روشن…
اینها بخشی از آن چیزی است که در ذهنم میچرخد. لطفا پاسخ دهید و از استاد چیتچیان بزرگوار هم بخواهید که پاسخ دهند.
پینوشت: از اینکه اینقدر پراکنده توضیح دادم پوزش میخواهم. این نوشته حاصل قریب به یک ماه نوشتن جستهوگریخته است!