در سوره مبارکه «زخرف» فرمود به اينکه اين قرآن که من اين را نازل کرده‌ام، اين يک صدر دارد، اين صدر نام و نشان لغت و واژه و کلمه و اينها ندارد. اين صدر به نام «علي حکيم» است. ذيلي دارد به نام قرآن که کتاب «عربي مبين» است: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾؛[8] اين را چه وقت تبيين کرد؟ بعد از اينکه فرمود، مبادا خيال کنيد من قرآن را نازل کردم، آنطور که باران را نازل کردم، اينطور نازل کرده باشم! من باران را نازل کردم؛ يعني به زمين انداختم که از آن به تجافي ياد مي‌شود. قرآن را نازل کردم به زمين آويختم. آويختم يعني آويختم که از آن به تجلّي ياد مي‌شود. قطرات باران مادامي که در فضا هست، در زمين نيست؛ مادامي که در زمين است، در فضا نيست، اين را مي‌گويند تجافي، اما آن که در بالا هست، پايين هست، در پايين است، بالا هست، اين به معناي تجلي است. اين بيان نوراني وجود مبارک اميرمؤمنان(سَلامُ الله عَلَيْه) است که فرمود: «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»؛[9]‏ اگر قرآن حبل متين است، آن را به زمين آويخت، نه انداخت. آن حبل انداخته مشکل خود را حل نمي‌کند، إعتصام به آن چه مشکلي را حل مي‌کند؟ اينکه به ما اصرار دارد که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾،[10] براي اين است که اين به جاي محکمي بسته است: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾. فرمود من اين را که نينداختم! اين به دست من است. آن‌ گاه آن حديث معروف ثقلين که فرمود: «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»،[11] شرح همين است. فرمود من ثقلين را، اين دو وزنه وزين را فرستادم که يکي اکبر از ديگري است، اين «حبل الله» است، «أَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالي وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَيدِيکُم»؛ لذا تمسک به اين حبل اعتصام دارد. ولايت هم چنين است، امامت اهل بيت و عترت طاهرين هم چنين است. اينها از يک سو با قرآن هستند، از يک سو، ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾،[12] اين ﴿لَا يَمَسُّهُ﴾، به آن﴿كِتَابٍ مَكْنُونٍ﴾ برمي‌گردد که اهل بيت با او هستند.

در سوره «زخرف» فرمود، اين حبل متين بالايش نه عبري است نه سرياني است نه تازي است نه فارسي، بالايش «علي حکيم» است: ﴿وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾. پايين آن «عربي مبين» است، شما بيش از اين نه مقدور شماست، نه حوزه تکليف شماست:﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾.[13] به رسول خود فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ﴾.[14]

گاهي خدا اسم خاص خود را به رسول خود مي‌دهد، گاهي اسم خاص خود را به کتاب خود مي‌دهد. خدا «علي حکيم» است، اين «علي حکيم» را نام کتاب خود قرار داد: ﴿لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾. خدا رؤوفِ رحيم است، در پايان سوره مبارکه «توبه» اين دو نام مبارک را براي رسول خود قرار داد: ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾. اين «رؤوف و رحيم»، از أسماي خداي سبحان است که در ذات مقدس رسول گرامي جلوه کرده است. او که «علي حکيم» را از «علي حکيم» ياد مي‌گيرد، به برکت آن «رؤوف رحيم» مي‌شود: ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾.

بنابراين اين کتاب آويخته شده است، نه انداخته. همه اين کتاب نور است، قرآن مثل آن ليواني است که نيم آن ديده مي‌شود، نيم ديگر ناديده است؛ نظير ليواني است که نيم آن پُر باشد، نيم ديگر خالي که بگويند چرا آن نيمه خالي را مي‌بيني، نيمه پُر را ببين! نيمي از ليوان قرآن «عربي مبين» است که ما مي‌بينيم، نيم ديگري که پُر است و ما نمي‌بينيم و آن «علي حکيم» مي‌بيند، «علي حکيم» است. فرمود اين کتاب پيش شما که آمده، تنزّل کرده و شده «عربي مبين»، پيش ما که هست نه تازي است نه فارسي، «علي حکيم» است. اين کتاب را من به کسي دادم که علم لدنّي دارد. بارها عنايت کرديد که علم لدنّي يک علمي در قبال علوم ديگر نيست. ما يک فقه، يک اصول، يک فلسفه‌، يک کلام، يک علوم ديگر داشته باشيم و يک علم هم به نام علم لدنّي، اينطور نيست! اگر اين علم بلاواسطه از نزد استاد گرفته شد، مي‌شود علم لدنّي، وگرنه علم لدنّي علمي باشد در قبال فقه و اصول، مگر همين معارف را، همين علوم را اگر انسان از نزد خداي سبحان دريافت کند، مي‌شود علم لدنّي؛ البته خيلي از چيزهاست که در لدن هست و به اينجا تنزّل نکرده است.

بنابراين وقتي خداي سبحان رسول خود را معرفي مي‌کند، مي‌گويد طنابي است آويخته نه انداخته. او هم در صدر اين طناب با «علي حکيم» اين طناب مأنوس است هم در ذيل اين کتاب با «عربي مبين» همراه است. صدر و ساقه اين کتاب، مي‌شود «علي حکيم» و «عربي مبين». صدر و ساقه رسول من مي‌شود «علي حکيم» و «عربي مبين»؛ لذا اين ذات را فرمود تو جهاني هستي: ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ هستي، ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾[15] هستي، ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾[16] هستي، انساني جهاني خواهد بود. جهاني بودن هم به اين است که هر سه منطقه را زير پوشش دارد؛ يعني هم منطقه ملي و محلي را، هم منطقه موحدان اهل کتاب را که مسلمان‌ها و مسيحي‌ها و کليمي‌ها، هم منطقه جهاني. حرف‌هايي دارد بنام ملحدان و مشرکان و امثال آنان دارد. اين آيه هفت و هشت سوره مبارکه «ممتحنه» پيام آن همين است، فرمود کفاري که نفوذي نيستند، کاري با شما نداشتند، تحريم نکردند، مزاحم شما نبودند، دين نهي نمي‌کند که با آنها رابطه داشته باشيد: ﴿لاَ يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ﴾؛[17] اين بخش سوم که بين‌الاذهاني مطلب دارد، يک؛ بين‌المللي حرف مي‌زند، دو؛ لذا شده «عربي مبين».

يک بيان نوراني امام باقر(سَلامُ الله عَلَيْه) دارد که عربي آن قدرت را دارد که همه زبان‌ها را ترجمه کند؛ ولي زبان‌هاي ديگر آن توان را ندارند که عربي را ترجمه کنند: «يُبِينُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُن‏».[18] ما در فرهنگ فارسي که خيلي غني و قوي است؛ اما وقتي وارد ترجمه مي‌شويم، بخواهيم قرآن را ترجمه بکنيم، واقعاً اگر متعذّر نباشد، متأثر است. دست ما خالي است، ما اصلاً تثنيه نداريم، بين نزديک و دور فاصله نداريم، بين نزديک و دير فاصله نداريم، بين يکي و چند نفر فاصله نداريم. ما به دو نفر مي‌گوييم «شما»، به چند نفر هم مي‌گوييم «شما». همين که از ما يک مقدار فاصله دارد، از نزديک نيست، به همين مقدار که از ما يک مختصر فاصله دارد، مي‌گوييم «آنجا»، به دور هم مي‌گوييم «آنجا». نه تثنيه داريم، نه حرفي براي وسط داريم، نه بين زن و مرد فرق مي‌گذاريم، به هر دو مي‌گوييم «تو» يا به هر دو مي‌گوييم «او». هم براي زن و مرد «او» مي‌گويد: «هو» و «هي». براي «تو» مي‌گويد: «أنتَ» و «أنتِ»، هم براي تثنيه حرف دارد، هم براي وسط حرف دارد. مي‌گويد: «ذا»، «ذاک»، «ذلک». شما بخواهيد اين را با فارسي ترجمه کنيد، ناچار هستيد چند کلمه را کنار هم بگذاريد، آن معنا را برسانيد، گذشته از آن لطايف بسيطي که با يک کلمه در عربي بيان مي‌شود و ما ناچاريم پنج ـ شش کلمه را کنار هم جمع کنيم؛ مثل بند غربال است که هر کلمه‌ به اندازه خود مفهوم مي‌آورد، اين وسط‌ها خالي است. هرگز پنج تا کلمه بهم چسبيده توان آن را دارد که يک معناي کلمه بسيط را تفهيم کند. بنابراين عربي اين قدرت را دارد که «يُبِينُ الْأَلْسُنَ»؛ اما «وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُن‏». اين مي‌تواند جهاني باشد.

آنچه که امشب مطرح است و بخشي هم ـ إِنشَاءَاللَّه ‏ـ در شب شهادت امام رضا(سَلامُ الله عَلَيْه) مطرح مي‌کنيم، چند تا سؤال مطرح است که درباره قرآن کريم طرح شده است. اين سؤال‌ها بخشي مربوط به الفاظ قرآن است، بخشي مربوط به معاني قرآن است که آيا الفاظ قرآن برای خداست يا برای پيغمبر است؟ آيا معاني اين الفاظ برای خداست يا برای پيامبر است؟ آن سائل اين معنا را قبول دارد که پيغمبر يک ارتباط ويژه‌اي با ذات أقدس الهي دارد. وحي همان ارتباط ويژه بين پيغمبر و ذات أقدس الهي است؛ اما قرآن به هيچ وجه ـ معاذالله ـ کلام خدا نيست؛ نه الفاظش الفاظ خداست ـ معاذالله ـ نه معاني آن معاني‌ايي است که خداي سبحان در اين کلمات ريخته باشد؛ بلکه وجود مبارک پيامبر ـ معاذالله ـ در اثر آن ارتباط وحياني، اين قدرت را دارد که يک کتاب خلق کند، به نام قرآن که معاني اين کلمات را خود پيغمبر القا کرده، کلمات را هم خود پيامبر انشا کرده. آنچه که در اين جلسه به آن پاسخ داده مي‌شود، اين سؤال اول است.

بهترين و مهم‌ترين مرجع براي پاسخ دادن به همه سؤال‌ها، خود قرآن کريم است. وقتي که خدا قرآن را مرجع قرار داده است، به ما مي‌فرمايد إعتصام کنيد مراجعه کنيد به قرآن؛ يعني همه سؤال‌ها را خود قرآن کريم پاسخ مي‌دهد. شما عزيزاني که در خدمت قرآن کريم هستيد، اگر يک فحص بيشتري بکنيد، آيات فراوان‌تري را مي‌يابيد؛ اما يک مرور کوتاهي که شما بکنيد، به اين آيات برمي‌خوريد که همين قرآن کريم مي‌فرمايد خدا اين را نازل کرده، به معناي آويختن، نه انداختن. اين الفاظ را، اين کتاب را نازل کرده است و اين کتاب در ماه مبارک رمضان نازل شده و اين کتاب در شب قدر نازل شده است. خدا در همين قرآن مي‌فرمايد ما به تو قرآن داديم، ما به تو کتاب داديم، ما براي تو قصه مي‌گوييم، ما شرح مي‌دهيم. همه اينها را به زبان قرآن کريم گفته است. آغاز وحي هم اين است که تلاوت بکن، بخوان: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ﴾؛[19] بخوان! قرائت در اصطلاح کنوني همان برداشت است؛ مي‌گويند يک قرائت ديگري از دين دارد يا يک قرائت ديگري از فلان متن دارد؛ يعني برداشت؛ اما قرائت در اصطلاح گذشته و همچنين در تعبيرات کتاب و سنّت، همان خواندن است: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ﴾.[20] حالا از سوره مبارکه «بقره» که شما شروع بکنيد تا پايان، شواهد فراواني پيدا مي‌کنيد که خدا مي‌فرمايد اين کتاب را من نازل کردم، نه اينکه يک سلسله ارتباطات وحياني بين توي پيغمبر و خداست، بعد تو خودت مثل مؤلفان ديگر، آن مطالبي را که ياد گرفتي، يک کتاب نوشتي، يک کتاب تنظيم کردي که معاني مال توست و الفاظ هم مال توست ـ معاذالله ـ چنين نيست. در سوره مبارکه «بقره» آيه 185 دارد: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ﴾؛[21] اين قرآن نازل شده است. کتاب را ما نازل کرديم؛ يعني آويختيم؛ مثل طناب، نه انداختيم.

در سوره مبارکه «انعام» آيه نوزده دارد به اينکه: ﴿قُلِ اللّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ﴾، اين کتاب به من وحي شد، نه اينکه يک سلسله مطالبي به من وحي شد، من خودم نشستم يک کتاب تأليف کردم! ﴿أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغَ﴾.

در سوره مبارکه «يوسف» آيه سه دارد که ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ﴾، تمام يعني تمام! تمام قصه‌هايي که ذات أقدس الهي در قرآن دارد، از آدم تا خاتم، «أحسن القصص» است. اينکه جمع نيست تا ما بگوييم قصه حضرت يوسف «أحسن القصص» است. اين مصدر است و منصوب است و مفعول مطلق نوعي است و مفرد است، مفرد يعني مفرد! اين «أحسن القصص» که نگفت، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾، اين مفعول مطلق نوعي است؛ يعني «نحن نقص عليک قصصاً و أحسنُ القَصَص»، نه «أحسنُ القِصَص». ما هر چه مي‌گوييم أحسن است! از اين زيباتر ديگر ممکن نيست!

يک بياني مرحوم شيخ اشراق دارد که فرمود در قول و فعل خدا هميشه أحسن است، يک قياس استثنايي دارد، مي‌گويد اين حرفي که خدا زد، يا اين کاري که خدا کرد، اگر از اين زيباتر ممکن بود و خدا نگفته بود يا نکرده بود، اين مقدّم؛ «لکان إما للجهل أو العجز أو البخل و التالي بأسره الثلاث مستحيل فالمقدم مثله». اگر حرفي بهتر از اين، کاري بهتر از اين ممکن بود و خدا نکرده بود و انجام نداد يا براي اينکه نمي‌دانست يا براي اينکه نمي‌توانست يا براي اينکه آن جود و سخا را نداشت. اين تالي به هر سه ضلعش مستحيل است، «فالمقدم مثله». پس هر کاري که ذات أقدس الهي مي‌کند، أحسن است. تنها درباره انسان نيست که ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾.[22] چون او «أحسن الخالقين» است، «أحسن المخلوقين» هم هست.

وقتي فرعون به کليم حق گفت اين «رب العالمين»ي که مي‌گويي از طرف او آمدي، اين «رب العالمين» کيست؟ حيف اين کليم که گرفتار اين يهودي‌ها شد! حيف اين موساي کليم! اگر اين بود در دست مسلمان‌ها، اگر کوه طور بود و اگر ﴿أَرِني‏﴾[23] بود و اگر ﴿لَنْ تَراني﴾[24] بود و اگر تجلّي بود و اگر ﴿خَرَّ مُوسي‏ صَعِقاً﴾[25] در کتاب ما بود، چه مي‌کرديم ما!؟ با اينکه اين در کتاب تورات آمده و قرآن آن را امضا کرده، عرفاي ما پرورش يافتند. ذات أقدس الهي موساي کليم را گفت برو، فرعون گفت اين «رب العالمين»ي که تو مي‌گويي من از طرف «رب العالمين» آمدم کيست؟ اين يک سطر است، کمتر از يک سطر، به سه نظام دقيق فلسفي پاسخ داد، فرمود:﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾،[26] هم به نظام فاعلي، هم به نظام داخلي، هم به نظام غايي اشاره کرد. فرمود آن که اين هستي را زيبا کرد، «الله» است. آن که هر چه را لازم بود به همه داد؛ يعني اگر يک پشه چيزي را لازم داشت در زندگي؛ چه براي توليدش، چه توالدش، چه زندگي‌اش، به او داد. يک حيوان آبزي، يک حيوان خشک‌زي، هر چه مي‌خواهد، يک خرچنگ، اگر بخواهد خوب زندگي کند، چه چيزي لازم دارد؟ هر چه مي‌خواست خدا به او داد. يک خرس قطبي که شش ماه بايد در برف بخوابد، چه لازم دارد؟ هر چه خواست خدا به او داد. اين نظام داخلي است. فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي﴾، اين نظام فاعلي است. ﴿كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾؛ يعني هر چه لازم داشت، به او داد. بعد ﴿ثُمَّ هَدَي﴾، او را به مقصدش راهنمايي کرد؛ براي او راه معين کرد، هدف معين کرد، وسايلي که تطرّق کند و به مقصد برسد را داد؛ هم نظام فاعلي، هم نظام داخلي، هم نظام غايي، هر سه اصل از اصول سه‌گانه دين را در اين يک سطر يا کمتر از يک سطر بيان کرده، ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾؛ منتها ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾،[27] آن ناظر به حُسن داخلي است، کاري به أحسن بودن ندارد؛ ولي اينکه فرمود به بهترين وجه آفريد، به همان قياس استثنايي مرحوم شيخ اشراق است که اگر زيباتر از اين ممکن بود و خدا خلق نمي‌کرد، قرآني بهتر از اين ممکن بود، حرفي بهتر از اين ممکن بود، معنايي بهتر از اين ممکن بود و ذات أقدس الهي إفاضه نمي‌کرد، يا براي جهل بود ـ معاذالله ـ يا براي عجز بود ـ معاذالله ـ يا براي بخل بود ـ معاذالله ـ «و التالي بأسره مستحيل». پس هر چه مي‌گويد: «أحسن القَصَص» است، نه «أحسن القِصَص». از خليفه بودنِ آدم تا آخرين لحظه و صحنه‌اي که در هستي هست، خدا فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾، قصه فرعون را مي‌گوييم، اين است. قصه طاغوتيان ديگر را مي‌گوييم، اين است. قصه انبيا و اوليا که مي‌گوييم، اين است. ما قصه مي‌گوييم، اين قصه‌ها را ما گفتيم، با چه؟ ﴿بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ﴾؛ يعني اين کتابي که الآن در دست توست اين حرف ماست. تو فقط گرفتي، ما گفتيم تو شنيدي؛ ما دستور داديم و تو يافتي. ما قصه گفتيم، ما تنظيم کرديم، ما حروف را روي هم جمع کرديم، ما کلمات را جمع کرديم، ما سوره ساختيم، شده قرآن، ما به تو داديم. آن وقت ما بنشينيم و بگوييم که قرآن ساخته خود پيغمبر است، يعني چه؟!

در سوره مبارکه «حِجر» که قبل از «نحل» است، آيه 87 فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾، ما آن «فاتحة الکتاب» را ما به تو داديم، ما قرآن عظيم را به تو داديم، نه اينکه تو يک سلسله مطالبي را ياد گرفتي، بعد خودت يک کتاب نوشتي!

در سوره مبارکه «کهف» آنجا هم همين مطلب است که ما اين قرآن را براي تو نازل کرديم، آيه 27 سوره مبارکه «کهف» اين است: ﴿وَ اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ﴾، گاهي به عنوان قرآن، گاهي به عنوان کتاب، فرمود اين کتابي که ما داديم، اين را تلاوت بکن! تلاوت کردن از توست؛ اما تنظيم کلمات، کلمات را با معاني، معاني را با کلمات هماهنگ کردن، کار ماست: ﴿وَ اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَ لَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾.

در سوره مبارکه «فرقان» اينها مرتّب مي‌گفتند که چرا يک کتاب يکجا نازل نمي‌کني؟ پيغمبر مي‌فرمود من که خودم کتاب نازل نمي‌کنم، بايد که سوره سوره، آيه آيه، از طرف خدا بيايد، من تلقي بکنم، به شما القا بکنم. آنها گفتند پس ادّعاي پيغمبر اين است که اين را خدا سوره سوره، جمله جمله، کلمه کلمه به تدريج به من مي‌دهد! آنها اين حرف را زدند، گفتند: ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَة﴾،[28] اگر تو مي‌گويي اين کتاب از طرف خداست، يکسره بيايد! چرا حالا سوره سوره مي‌آيد يا آيه آيه مي‌آيد؟ فرمود هر زمان و زميني اقتضايي دارد، مصلحتي دارد: ﴿كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً﴾[29] که اين راز و رمز تدريجي بودن را مي‌فهماند.

در سوره مبارکه «عنکبوت»، آنجا به صورت ديگري بيان شده، فرمود آيه 48: ﴿وَ مَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَ لاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾، ما اينها را به تو آموختيم؛ البته اين آن صراحت‌هايي که آيات ديگر دارد، اين ندارد: ﴿وَ لاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلاّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكُمْ﴾،[30] کتابي براي ما نازل شده است. آنچه را که وجود مبارک پيامبر مي‌گفت، مي‌شود روايت. اين روايات نوراني که حضرت دارد، آنها هم وحي الهي است، او که از خود احکام را نمي‌گويد، آنها بله، وحي الهي است. الفاظ را مجاز بود که برابر فهم توده مردم بيان کند؛ ولي مطالب آن مطالب ذات أقدس الهي بود. قرآن با روايات فرق اساسي آن همين است.

در سوره مبارکه «فصّلت»، مطالبي که درباره قرآن کريم هست، به اين صورت است که فرمود کساني که إلحاد مي‌ورزند و خيال مي‌کنند اين کلمات، کلمات ما نيست، در غفلت هستند: ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِم﴾،[31] که يک مطلب است. در قسمت قبلي آن به اين صورت بيان کرده که، ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ٭ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾،[32] اين يک قرآن و کتابي است که نفوذناپذير است و ما براي تو نازل کرديم و هيچ نقدي و هيچ اشکالي و هيچ سؤالي نمي‌تواند در آن نفوذ بکند. بطلان به هيچ وجهي در حريم و حرم امن اين کتاب الهي راه ندارد.

در سوره مبارکه «زخرف» که بخشي از آياتش تلاوت شد، اين است که در آيه سه اين سوره دارد که، ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾،[33] دو نظر بود؛ يکي نفي و يکي اثبات. يکي اينکه ما اين را عربي کرديم: ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾. يکي اينکه ما اين را عجمي نکرديم، اگر ما اين را عجمي کرده بوديم، عده‌اي ايمان نمي‌آوردند. آنها مي‌گويند چرا عربي است؟ مي‌فرمايد اگر عجمي بود، اين فايده و برکت را نداشت. عجمي نکردن را خدا در آيه به خود نسبت مي‌دهد، يک؛ عربي کردن را در آيه ديگر به خود نسبت مي‌دهد، دو. فرمود ما اين را عربي کرديم، يک؛ ما عجمي نکرديم، دو. ما به صورت عربي نازل کرديم، به صورت عبري و سرياني نازل نکرديم: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾، اگر يک وقت يک روايت اين سه عنصر اصيل و اصلي را داشت: صدور قطعی، جهت صدور قطعی و دلالت قطعي و ما به هيچ وجه از ظاهر آيه استفاده نمي‌کنيم، ما «علي الرأس» اين را مي‌پذيريم، براي اينکه قرآن، آن نيمه پُري که ما مي‌بينيم عربي است، آن نيمه‌اي را که نمي‌بينيم، «علي حکيم» است. اگر کسي خود با «علي حکيم» همتا باشد؛ مثل انسان کامل معصوم، اگر بگويد قرآن اين را مي‌خواهد بگويد، ما «سمعاً و طاعة».

در بحث‌هاي تفسيري شايد شنيديد که ذريح محاربي[34] آمده خدمت امام صادق(سَلامُ الله عَلَيْه)، زراره و اينها از نزديک و دور باخبر شدند که ذريح رفته خدمت حضرت. وقتي از محضر حضرت درآمد، به ذريح گفتند که چه سؤال کردي؟ حضرت چه جواب داد؟ چون آنها مرتّب در صدد اين بودند که مطالب را استفاده کنند. ذريح عرض کرد به اينکه من به محضر حضرت که رسيدم، عرض کردم که: ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُم﴾؛[35] يعني چه؟ فرمود: «لِقَاءُ الْإِمَام‏». ذريح به اينها گفت. زراره مي‌گويد از کجاي آن، از مبتداي آن، از خبر آن، از جمله آن، از اول آن، از آخر آن سخن از لقاي امام نيست! از کجاي اين آيه درمي‌آيد؟ شايد «أعطاه من جراب النوره»، سرش را شيره ماليده؟! آمده خدمت حضرت، عرض کردند ذريح خدمت شما بود، از محضر شما درآمده، ما از او سؤال کرديم که چي آوردي؟ گفت از امام(سَلامُ الله عَلَيْه) سؤال کردم که ﴿ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُم﴾ يعني چه؟ شما فرموديد: «لِقَاءُ الْإِمَام‏»!؟ فرمود بله. عرض کردند از کجاي آن استفاده مي‌شود؟ چرا به ما نگفتيد؟ با اينکه ساليان متمادي خدمت شما هستيم!؟ فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح‏»، فرمود شما يک شاگردي هستيد، مي‌خواهيد درس بخوانيد، مجتهد بشويد، يک آدم معمولي هستيد، حداکثر بهشت مي‌رويد؛ ولي ما يک اسراري داريم، چون اسرار را «إِنَّ مِن حَدِيثَنَا»، «أو مِن عِلمَنا» يا «إِنَّ حَدِيثَنَا»، «إنّ عِلمَنا»، «صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‏»؛[36] فرمود ما يک سلسله علومي داريم که به ديگران درس مي‌گوييم. يک سلسله علومي داريم که انبيا بايد تحمل کنند، اوليا بايد تحمل کنند، اوحدي از اهل ايمان بايد تحمل کنند، ذريح از همين است. «مَنْ يَحْتَمِلُ مِثْلَ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح‏»، آن کسي که اسرار ما را حمل بکند، شما بياوريد، ما برايش مي‌گوييم.

اين زيارت جامعه امام هادي(سَلامُ الله عَلَيْه) که به ما آموختند وقتي حرم مشرّف شديد، ما همه چيز را به برکت اين ذوات قدسي از اينها به اذن خدا مي‌خواهيم، اين حرفي در آن نيست؛ از مغفرت و توبه و رفاه دنيا و آخرت و همه چيز را مي‌خواهيم؛ اما «گفت آنکه يافت مي نشود آنم آرزوست»[37] اين جمله نوراني زيارت جامعه را ببينيد، وقتي به مشهد امام مشرّف شديم، عرض مي‌کنيم خدايا! به پيغمبر و به همه از عنايت کنيد به برکت اين امام، من آمدم يک چيزي ببرم که آن اوحدي از اهل ايمان مي‌برند، «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»،[38] اين «مُحْتَمِلٌ» جمله خبريه‌اي است که به داعي انشا القا شده است، چون دعا، زيارت و مناجات، اينها جمله خبريهِ خبريه نيست، جمله خبريه‌اي است که به داعي انشا القا شده است؛ يعني اي امام هشتم، اي امام مجتبي، اي امام حسين، اي ساير ائمه(عَلَيْهِمُ السَّلام)! آن توفيق را بدهيد که من تنها عالم حوزوي يا دانشگاهي بشوم، مشکل من حل نمي‌شود، آن علمي که جاي ديگر نيست، فقط در حرم شماست، آن علمي که نمي‌توانند حمل کنند، فقط شما اجازه مي‌دهيد حمل کنند، از آن علم به ما بدهيد! «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»، اين برترين جمله زيارت جامعه کبير است که يک زائر از پيشگاه امام صادق، از پيشگاه امام رضا، از پيشگاه امام مجتبي و از پيشگاه ائمه ديگر(عَلَيْهِمُ السَّلام) مي‌خواهد. اين حد ماست. عوام مردن و عوام زندگي کردن که هنر نيست، اينها «من به الکفايه» فراوان است.

يک بيان نوراني از امام مجتبي است که از حضرتش نگذريم، فرمود تا نفَس مي‌کشيد درس و بحث! آدم دهن باز مي‌کند مي‌گويد من فارغ التحصيل هستم؟! اين ننگ نيست؟ فرمود تا دهن باز کرديد، گفتي من فارغ التحصيل هستم، به ننگ خود اعتراف کردي! تا جا دارد، بايد درس بخوانيد؛ يا درس بخوانيد، يا درس بگوييد، يا کتاب بنويسيد، نو بياوريد. اين مرحوم کليني نقل کرده است از وجود مبارک امام مجتبي، فرمود جاي خالي نگذار، اين قلب هم جا براي علوم فراوان است. اين قلب که مجرد مادي نيست که بگويد من سير شدم؛ مثل شکم نيست. فرمود: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ»؛[39] اين بيان بوسيدني است! از بيانات نوراني امام مجتبي که مرحوم کليني نقل کرد، «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَي‏»؛ البته حسين بن علي «مصباح الهداية»[40] است او در قله است. شما هم چرا «مصباح الهداية» نمي‌شوي؟ فرمود دانش ياد بگير تا راه خودت را بفهمي. چراغ باش تا به جامعه نور بدهي، «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَي‏». آن مرحله عاليه «مصباح الهداية» است، سفينه نجات است، شما هم همين را باشيد. اين راه باز است. آدم مي‌گويد من درسم تمام شد؟ يعني بقيه عمرم را دارم تلف مي‌کنم! خسارت همين است. اي کاش به ما مي‌گفتند، هر شب قرآن به سر بکنيد! در سوره مبارکه «انعام» دارد، اينها خودشان را باختند: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾،[41] ما مال که نمي‌بازيم، ما هر لحظه داريم عمر را مي‌دهيم. آدم هر لحظه عمر را بدهد و چيزي ياد نگيرد، خسارت جان است: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾، جانشان را باختند، نه اينکه سرمايه خودشان را باختند. اين در سوره مبارکه «انعام» است. آدم شب و روز بگذرد و چيزي ياد نگيرد؟ علوم مگر کم است؟ اينها که به ما گفتند برويد حرم و ناله کنيد: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»؛ فرمود شما چهارتا شاگرد، مثل ذريح محاربي پيدا کنيد، من هم اين اسرار را به او مي‌گويم. آن نيمه ناديدني قرآن، آن «علي حکيم» است، آن که خالي نيست؛ لذا اگر يک روايت صدور قطعي، جهت صدور قطعي و دلالت قطعي بود و ما هيچ نتوانيم اين مطلب را از ظاهر قرآن استفاده بکنيم، «علي الرأس و العين» قبول مي‌کنيم. چرا؟ چون همه قرآن که «عربي مبين» نيست تا به لسان العرب مراجعه کنيم يا به مفردات راغب مراجعه کنيم! يک بخش وسيعي از آن «علي حکيم» است، آن «علي حکيم» که بالسان العرب حل نمي‌شود.

فرمود به اينکه ﴿وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾؛ ما «علي حکيم» قرار داديم، ما عربي قرار داديم، ما عجمي قرار نداديم. در همان سوره مبارکه «زخرف» که سخن از نزول قرآن است، پيغمبر گفت بر من نازل شده است، پس اصل محاوره حضرت با مردم اين بود که کتاب بر من نازل شده است، آنها مي‌گفتند اين کتاب بر اساس نظام سرمايه‌داري يا جهات ديگر چرا ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾، پس اصل اينکه قرآن نازل شده است، مسلَّم بود، در زمان خود حضرت. حضرت فرمود بر من نازل شده است. آنها مي‌گفتند که ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾، در همين سوره مبارکه «زخرف» آيه 31.

در بخش‌هاي ديگر که فرمود ما اگر اين را عجمي قرار مي‌داديم، اينها مي‌گفتند: ﴿ءَ أَعْجَمِيٍّ وَ عَرَبِيٌّ﴾،[42] پس عجمي قرار نداديم، عربي قرار داديم، پس الفاظ مال ماست، معاني مال ماست و تو تلقي مي‌کني.

اگر شما يک سير ديگري در اين آيات داشته باشيد، هيچ ترديدي براي شما نمي‌ماند که قرآن الفاظ آن مال ذات أقدس الهي است، معاني‌ آن مال ذات أقدس الهي است که آن معاني را در اين الفاظ قرار داده است، وجود مبارک رسول گرامي(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه ‏آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) اين را تلقي کرده است و به ما آموخت.

از ذات أقدس الهي درخواست کنيم، آنچه خير و صلاح و فلاح اين مملکت و نظام اسلامي است، مرحمت بفرمايد!

پروردگارا تو را به انبيا و اوليايت قَسم، تو را به صحف آسماني‌ خود قَسم، تو را به اهل بيت عصمت و طهارت قسم، نظام ما را، رهبر ما را، مراجع ما را، حوزه‌ها و دانشگاه‌هاي ما را، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه امام زمان، حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي، محشور بفرما!

خطرات بيگانگان را، به استکبار و صهيونيسم برگردان!

اين کشور ولي عصر را تا ظهور آن حضرت، از هر آسيبي محافظت بفرما!

مشکلات دولت و ملت و مملکت، مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها همه را، در سايه رحمت بي‌انتهايت، حل بفرما!

امت اسلامي را به بيگانه‌ها، نيازمند مفرما!

وحدت و انسجام ملت‌ها و امت‌هاي اسلامي را، مستحکم‌تر بفرما!

ثوابي از اين عرض ارادت به پيشگاه اهل بيت عصمت و طهارت، اهدا بفرما!

«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»


[1]. مصباح المتهجد، ج‏2، ص772.

[2]. سوره انبيا، آيه107.

[3]. سوره فاطر، آيه1.

[4]. سوره سبأ، آيه28.

[5]. سوره فرقان، آيه1.

[6]. سوره مدثر، آيه31.

[7]. سوره نمل، آيه6.

[8]. سوره زخرف، آيه3 و4.

[9]. نهج‌البلاغة(للصبحي صالح), خطبه147.

[10]. سوره آلعمران، آيه103.

[11]. غرر الاخبار، ص62.

[12]. سوره واقعه، آيات77ـ79.

[13]. سوره زخرف, آيات3 و4.

[14]. سوره نمل، آيه6.

[15]. سوره مدثر، آيه36.

[16]. سوره فرقان، آيه1.

[17]. سوره ممتحنه، آيه8.

[18]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص632.

[19]. سوره علق، آيه1.

[20]. سوره علق، آيه3.

[21]. سوره بقره، آيه185.

[22]. سوره مؤمنون, آيه14.

[23]. سوره بقره، آيه260.

[24]. سوره اعراف، آيه143.

[25]. سوره اعراف، آيه143.

[26]. سوره طه، آيه50.

[27]. سوره سجده، آيه7.

[28]. سوره فرقان، آيه32.

[29]. سوره فرقان، آيه32.

[30]. سوره عنکبوت، آيه46.

[31]. سوره فصّلت، آيه53.

[32]. سوره فصّلت، آيه41ـ42.

[33]. سوره زخرف, آيات3 و4.

[34]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج‏24، ص360و361.

[35]. سوره حج، آيه29.

[36]. الأمالي(للصدوق)، ص4.

[37]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره441؛ «گفتند يافت می ‌نشود جسته‌ايم ما ٭٭٭ گفت آنک يافت می‌ نشود آنم آرزوست».

[38]. من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص614.

[39]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص303.

[40]. عيون أخبار الرضا(عَلَيْهِ السَّلَام)، ج‏1، ص60؛ «إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ فِي السَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ‏ هُدًي‏ وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ‏».

[41]. سوره انعام، آيه12و 20.

[42]. سوره فصلت، آيه44.

فهرست مطالب